- ۱۲ نظر
- ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۲
اعتراف میکنم که سایت زومجی در اخبار فیلم و بازی و تکنولوژی بی نظیر است اما به عنوان یک مخاطب انتقاداتی از سایت زومجی و نویسندگان محترم نقد فیلمشان دارم.
اولین بار که به سایت زومجی برای مطالعۀ یک نقد فیلم مراجعه کردم، نقد فیلم annilhilation (نابودی) بود که اولین سایتی که در نتیجۀ سرچ گوگل آمد همین سایت زومجی بود.
آقای رضا حاج محمدی نقدی نوشته بودند و در ابتدای نقد دربارۀ پدر مرحومشان گفته بودند که حدود 40 روز قبل به خاطر سرطان از دستشان دادهاند و این فیلم برایشان خاطره را زنده کرده است در حالی که فیلم دربارۀ سرطان نیست و تنها شباهتش جهش سلولهای در منطقۀ ایکس است(حالا فیلم را ببینید میفهمید) و این مقدمۀ اضافیشان حدود 900 کلمه طول کشیده بود.
راستش را بگویم همان اول خسته شدم، عجیب بود که ما آمده بودیم نقد فیلم بخوانیم و نویسندۀ محترم چیز دیگری میگفتند، به هر حال به خودم گفتم خیر است إن شاء الله و خواندن را ادامه دادم، اما هر چه جلوتر رفتم متن چیزی نبود جز تکرار محتویات فیلم آن هم با کش دادن و پیچاندن و مطالب بی محتوا(این که میگویم بی محتوا توهین نیست، حقیقتا بی محتوا بود).
آخرش هم نتوانستم تمامش کنم و سراغ کامنتها رفتم تا شاید مردم تحلیلهایی کرده باشند، این کاری بود که با سایت نقد فارسی هم قبلترها میکردم و فقط کامنتها را میخواندم و الحق جواب میداد و میشد از تحلیلهای مخاطبان غیر مدعی که تریبون نداشتند، گاهی نکات خوبی را پیدا کرد.
آقای رضا حاج محمدی حدود 9500 کلمه برای یک نقد فیلم نوشته بود و این یک کار فجیع و ضد اصول ژورنالیسم به حساب میآمد. من به یاد دارم که چند باری که برای یکی از خبرگزاریها نقد فیلم به عنوان یادداشت تحلیلی نوشتم بهم گفتند نهایتا 700-800 کلمه شود و اما حالا میبینیم که این آقا فقط مقدمۀ خاطرات پدر مرحومشان 900 کلمه است، به هر حال به نظر میرسد که سایت زومجی بر اساس تعداد کلمه دستمزد میدهد و اصلا هم هیچ حد و حدودی برای تعداد کلمه یا درازای مطلب قائل نیست.
من در کامنتها فهمیدم که اگر بخواهم مثل حاج محمدی هر روز یک نقد فیلم بنویسم و یک سره پشت سر هم فیلم نگاه کنم این طور میشود که در همان نقد فیلم مذکور تفاوت اگزیستانسیالیم و اگزیستانسیالیست را متوجه نشوم و در کامنتها بهم تذکر دهند.
مشکل اصلی این است که سایت زومجی با آن که منتقدین فیلمش به هیچ وجه علم کافی برای نقد فیلم را ندارند و محتویات به شدت بی کیفیتی تولید میکنند که ارزش خواندن ندارد، با بودجه و منابع مالی بالایی که دارند روزی 70، 80 تا مطلب تولید میکنند(طبق آماری که قبلا گرفتم، حالا شاید بیشتر یا کمتر شده باشد) چرا باید این سایت در صدر نتایج گوگل قرار بگیرد و این طور وقت مخاطبین را آن هم در سطح ملی تلف کند؟
دست روی هر نقدی که در این سایت بگذارید عملا هیچ چیز دستگیرتان نمیشود و دور از انصاف نباشد من تنها مطالب خوبی که خواندم دو مطلب دربارۀ انتهای فیلم تلقین و جزیرۀ شاتر بود که به درد میخورد.
آنها که زیادند کم نشان میدهند و آنها که کماند زیاد جلوه میکنند، هیچ بودن جرأت میخواهد، آنها که همه چیز دارند هیچند و آنهایی که هیچاند میپندارند همه چیز دارند و این قاعدۀ گمنامی است. برگرد و جملات را دوباره بخوان، نه جایی نرو، دوباره مینویسمشان: آنهایی که زیادند کم نشان میدهند و آنهایی که کمند زیاد جلوه میکنند هیچ بودن جرأت میخواهد، آنها که همه چیز دارند هیچند و آنهایی که هیچاند میپندارند همه چیز دارند و این قاعدۀ گمنامی است.
درختان پر بار را بنگر، میوههای بیشتر سر را خمیدهتر میکند، یادم است در اسرار الصلاة، مرحوم میرزا جوادی که در همین شیخان قم خاک است و قبرش این قدر قطور و مرمرین مثل بقیه نیست، میگفت بندگی آدم را به آن جا میرساند که آدم هر که را ببیند خود از او خارتر و ریزتر مییابد.
و من این آدمها را دیدهام، آدمهایی که آن قدر بزرگ شدهاند که به قول عین صاد از دنیا هم بزرگتر شدهاند، با این که دریای علم است اما هر بار که همین نفهم وسط حرفهایش میپرید حرفش را قطع میکرد و گوش میداد و جواب میداد و البته خیلی طول کشید تا بفهمم که هنوز هم نفهمیدهام، شاید اندکی فکر میکنم که فهمیدهام که ادب چیست و درک شأنیت آنها را چگونه باید درک کنم.
اما حالا بیا دستت را بگیرم، ببرم در همین مجازستان که در آن نفس میکشیم و زندگی میکنیم و آخر هم احتمالا پشت اینترنت صدایی میشنویم که بیا و وقت رفتن است و بعدِ مدتها که سر بر میداریم میبینیم خودش است، ملک الموت است که آمده جانمان را بستاند، در همین مجازستان تابلوی غرور آدمها که اسمش را bio میگذارند نگاه کن که چه قدر خودشان را بزرگ میبینند و این حاصل هیچ بودن است.
کتابخوان/ فوق لیسانس زبان انگلیسی/ متأهل/ دانا و توانا و لغات دیگری که زور میزنند به خودنماییاش کمک کنند ردیف شده، میگوید بیا، ببین، به من توجه کن، حرفهای من را بخوان، من، من، من....
پژواک صدایش در میان قهقههۀ گمنامان تاریخ گم میشود، وقتی ملک الموت روحش را قبضه کرد و گمنامان را دید که در کنار رسول الله نشستهاند، در برابر عظمتشان خم میشود و خرد، همین طور سرش از شرم پایین پایین میآید و وقتی با صورت به روی خاک افتاده تازه حسرتی ابدی به سراغش میآید که ای کاش من هیچ میبودم و دیر است دانستن این که هیچ بودن همه چیز است.
بعدنوشت: گاهی آدم مجبور است فقط صرفا برای این که اطلاعات کلی درباره صفحهاش بدهد چیزهایی درباره خودش بنویسد و در این مسأله نیت افراد از کارها مهم است.
این اسمی است که روی اتاقم گذاشتهام آن هم در سالی که گرم است. اتاقی که پنجره ندارد باید بنشینم پشت کامپیوتر و کار کنم و از ترس این که پسر فسقلی که روی دیوار راست میرود و اولین کارش پس از ورود به اتاق ریختن خودکارهایم و زدن دکمۀ پاور کامپیوترم است، در را ببندم و این جا در آشویتس واقعی و نه خیالینی که در هولوکاست ساختگیشان گفتهاند خود را بسوزانم و بسازم با وضعیت موجود و به این فکر کنم که هدف نیاکان ما از ساختن شهری آن هم در این جهنم دره چه بوده که ملاصدرای شیرازی داشته در مسیر رسیدن به این جا با اهل و عیالش هلاک میشده و حضرت معصومه(س) در همین نزدیکیها در ساوه بیمار شُده و به نحوی همین قُم بوده که ایشان را به شهادت رسانده!
به طلاب قدیم فکر میکنم که چه طور زیر آفتاب پای درس علما در قم و نجف مینشستند و درس میخواندند و زنده میماندند و مثل من غر نمیزدند، با این که نه مرکز خدمات داشتند و نه نظام شاهنشاهی اجازۀ فعالیت بهشان میداد و هر از چند گاهی در فیضیه چندتایشان را هم از ایوانها پایین میانداختند و شهریهشان از وضع ما هم بدتر بود.
اسلام در تمام این سالها در نقاط گرمسیر و سردسیر از آملِ خنک تا قمِ جهنم دره، با تمام توان و با فداکاری سربازانش پیش رفته و شاید تقدیر همین است که در این کورۀ آدم سوزی صابون ابتلا را به تن ما بزنند تا وجودمان از خبائثی که این سالها جمع کردیم تصفیه شود و آمادۀ خوردن چکشها برای شکل گیری نهایی باشیم.
همه دربارۀ چالش من در 20 سال آینده نوشتند ولی یکی نبود بگوید من در 200 سال آینده چه میشوم، آن وقت که 100 سال حداقل از مرگش میگذرد از خودش بپرسد چه تأثیری روی آینده گذاشته است؟ چه چیزی از او باقی مانده؟
بگذار حدس بزنم، اگر خیلی خوش شانس باشد و ازدواج هم کرده باشد، نتیجهاش اسمش را نمیداند و شاید یک عکسی در آلبوم تصاویر نوۀ پیر خرفتش شده است که از او هم فقط یک پیرمرد کچل عینکی یادش مانده. یعنی آن آدم فقط اندازۀ عمر خودش زندگی کرده و نتوانسته بیشتر از آن بیرون بزند.
چون هر روز وبلاگ مینوشته برای دلخوشی، علاف بوده همین جوری، کار خاصی نکرده و تنها زحمتش، پر کردن یک جای خالی در قبرستان بوده.
یک بخشی از همان کتابی که رفیق نیمه راه توصیه کرد. این استاد طاهر زاده واقعا چه گنجینهای است که ما کشفش نکرده بودیم. روزه برای خاموش کردن هوا و هوس است نه انباشت آن، نه این که هوس کل روزمان را جمع کنیم و وقت افطار یکهو مثل مارهای آناکوندا طوری دفعی ببلعیم لقمهها را که تا یک هفته به تغذیه نیاز نداشته باشیم.