سکوت

مرغ سحر ناله کن

۱۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۲
  • جواد انبارداران

آتش بدون دود نمی‌شود، جوان بدون گناه.

احساس می‌کنم اشتباه کردم؛ چندین سالی که وبلاگ نوشتم اصلا متقن نبودم. چندین بار وبلاگ را بالا و پایین می‌کنم، مطالب زیادی نوشته‌ام که زشت بودن یا اشتباه بودن‌شان را الآن می‌فهمم. دائم ویرایش می‌کنم و تغییر می‌دهم، چند روز پیش پستی نوشتم ولی منتشر نکردم که در آن‌ به حرف‌هایی اشاره می‌کردم که با حرف‌های دیگرم تناقض داشت.

عامل اصلی این اتفاق، حرف زدن درباره چیزهایی بود که به قدر کافی درباره‌شان تحقیق نکرده بودم و به مقدار کافی با انسان‌ها ارتباط نداشتم که زشتی‌ برخی صحبت‌ها را درک کنم. این هشتصد و هفتاد و ششمین پست وبلاگ است، اما فقط 136 پست را می‌‌توانید ببینید. تازه در همین‌ها هم پاسخ‌‌هایی که به نظرات می‌دهم، چیزهایی جگرسوز می‌یابم.

هر چه بوده تمام شده، منطق خواندن، دقیق شدن، اندکی تربیت شدن و فهم معرفت‌شناسی فلسفی کمک کرد بهتر بنویسم، همه این‌ها را هم که نمی‌توانستم روز اول به دست بیاورم.

از این رشته به آن رشته هم زیاد شیرجه رفته‌ام، ولی عمق مطالب از بس کم بوده که هر دفعه با سر خونی از جا بلند شده‌ام، شاید مطالب را چند دسته کردم، خوشمزه‌هایش را یک کتاب کردم، تحقیق عمیقی روی مطالب تخصصی کردم و تکمیل کردم و آن‌ها را هم یکی‌یکی مقاله و کتاب کردم، من می‌نویسم تا بمانم و فایده‌ای برسانم، اگر به قصد من می‌نویسم تا حال کنم یا فقط آرامش بیابم می‌نوشتم، قطعا این هدف محقق شده بود و دردی نداشتم ونمی‌ترسیدم که حرفی زده باشم که باعث گمراهی کسی شده باشد. من نمی‌توانستم بیخیال حرکت کردن شوم، هیچ وقت ماشین پارک شده تصادف نمی‌کند، کسی که اشتباهی نکند، حرکتی هم نکرده.

خواهش می‌کنم درباره خودم و وبلاگم نظر بدهید، ناشناس را باز گذاشته‌ام، چیزهایی را بهم بگویید که شاید الآن متوجهش نیستم تا شاید متوجه شوم، کمک کنید مثبت و منفی‌ام را بهتر درک کنم.

  • جواد انبارداران

جنگ سوریه سرمایه‌های عظیمی را برای انقلاب اسلامی در منطقه ایجاد کرد که یکی از این سرمایه‌ها لشکر عزیز فاطمیون بود و انقلاب اسلامی را نه یک جغرافیا بلکه به مثابه ایدئولوژی می‌دانستند و پا به رکاب ایستاده بودند.

بر کسی پوشیده نیست که اشرف غنی به شدت وابسته به آمریکا است، تاجایی که در اوج روزهای ابتدایی حمله طالبان به افغانستان به آمریکا سفر می‌کند و اتفاقاتی که در این سفر رخ می‌دهد که قابل تامل است.

طالبان نیز با مرگ رهبر اسبق خود، یک فرد نزدیک به ایران مدیریتش را دست گرفت، اما مدتی بعد ترور شد و حالا رهبری طالبان به دست جریان آمریکایی افتاده و کسی جرات مخالفت با سیاست‌های آمریکا در طالب را ندارد.

با این دو لبه قیچی، برآورد می‌شد تا با یک برنامه‌ریزی، جنگ نیابتی پیش از موعد رقم بخورد و فاطمیون به صورت حماسی به میدان بیاید و سناریوی حزب الله را دوباره پیاده کنند تا از این طریق فاطمیون را ذبح کنند.

جمهوری اسلامی نیز با هوشیاری هنوز در حال برآورد اوضاع است تا نسبت به این بازی پیچیده برنامه داشته باشد. گذر زمان در افغانستان به نفع ماست اما فعلا زمین بازی افغانستان نخواهد بود و محکوم به شکست می‌شویم. رصد اطلاعاتی شرط اول ورود به نبرد است.

  • ۶ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۱
  • جواد انبارداران
قبلا پستی با عنوان ۱۸ ساعت می‌تونی؟ نوشته بودم. شاید از خودتان بپرسید که خب مگر این فرج‌نژاد چه آدمی است که این همه یادش می‌کنی و ازش می‌نویسی؟
باید بگویم غم از دست دادن این شخص مثل غم رحلت ننه‌جون نیست، غمی است از جنس رحلت امام خمینی و شهادت سید الشهدا، گاهی از مرگ آدم‌ها فقط به دلیل قرابت و عُلقه قلبی‌ای که با آن‌ها داریم ناراحت می‌شویم، گاهی هم به این دلیل که شخص مهم و تاثیرگذاری که در راه مکتب فداکاری کرده است از دست می‌رود ناراحت می‌شویم.
مگر ما چه رفاقتی با حاج قاسم سلیمانی داشتیم؟ از نزدیک هم او را ندیده بودیم و تنها اسمی ازش شنیده بودیم، اما وقتی که آن نیمه‌شب از میان آتش آمریکایی‌ها به آسمان صعود کرد، همه‌مان و حتی آن‌هایی که قرابتی با مکتب هم نداشتند متاثر شدند و خواستار #انتقام_سخت شدند و این به دلیل فداکاری او برای مکتب و حتی کشور بود.
استاد فرج‌نژاد باسوادترین و مُلّاترین آدمی بود که در زندگی دیده بودم، آدمی که خلاصه کردنش در متخصص صهیونیسم‌شناسی ظلم در حق او بود، صدها رشته را مطالعه کرده بود و در خانه‌اش فقط چندین گونی دست‌نوشته پیدا شد، این آدم مثل فرشی که برای امام‌زاده وقف می‌شود، وقف اسلام شده بود و تمام عمرش را برای مکتب گذاشته بود، اندکی منیت‌ نداشت.
یک‌بار که با در مسجد آقابقال کلاسی با او داشتیم، بعد از اتمام بیرون آمدیم و حاج آقای رفیعی، منبری معروف را دیدیم که آمده بود چیزی از استاد بگیرد، بعد هم شروع کردیم به پیاده رفتن و برای این که برای بچه‌ها وقت بگذارد موتور فکسنی‌ را دستش گرفت و مسافت طولانی را راه می‌رفت و با بچه‌ها صحبت می‌کرد.
نمی‌دانم خودش روزی چند ساعت وقت می‌گذاشت، ولی می‌دانم شهید آوینی که انگشت کوچکۀ فرج‌نژاد در علم می‌شود، روزی ۲۰ ساعت وقت می‌گذاشت و فرج‌نژاد توصیه می‌کرد اگر راه علم را انتخاب کردید باید روزی ۱۵ ساعت وقت بگذارید و بیخیال تعطیلات شوید.
این صوت یک دقیقه‌ای و نیمه را با صدایش گوش کنید که هم برای دانشگاهی و هم برای حوزوی جماعت است که دنبال وقف شدگی علمی است.
  • ۵ نظر
  • ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۸
  • جواد انبارداران


  • ۶ نظر
  • ۲۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۰۰
  • جواد انبارداران

من نتیجه‌اش بودم، بیش از یک قرن عمر کرد، امروز عصر خاکش کردیم و نقطهٔ آخر خط زندگی‌اش گذاشته شد. در عمر طولانی این مادربزرگ چند عادت وجود داشت که باعث شد تا انتهای عمرش مراجعه کمی به طبیب کند و با سکته قلبی و مغزی، چربی‌خون، سیروز کبدی و زیر تیغ جراحی از دنیا نرود.

او همیشه تا گرسنه نمی‌شد غذا نمی‌خورد و کم‌خوراک بود. چای‌های ننه‌جون معروف بود و همیشه سماورش داغ بود. غذایش غذای ساده‌ شیر و عسل یا خرما و نان بود و ندیدم یک‌بار غذای فست‌فودی یا بسته‌بندی بخورد.

اعصابش همیشه راحت بود و فشار عصبی، استرس و ناراحتی خاصی نداشت.

ننه‌جون با آن که بیسواد بود، ولی خدا یعنی معنای زندگی‌اش را یافته بود و ایمان عمیقی داشت، دائم تسبیح می‌انداخت و نمازش را متصل به اذان اقامه می‌کرد.

خدایا او را امشب با اباعبدالله و برادرش حضرت ابالفضل همنشین کن و به ما بیاموز ابدی نیستیم و روزی تمام می‌شویم.

  • جواد انبارداران

از ایستگاه راه آهن که بیرون زدیم، راننده تاکسی‌ها حمله کردند، پیرمرد گفت ۶۰ تومن، گفتیم زیاد است، رفتیم جلوتر تا اسنپ بگیریم. اسنپی پیدا نمی‌شد، به برادر گفتم این آدم‌ها را ببین، به چند نفر که با خودشان ساک همراه داشتند و گوشی دست‌شان بود اشاره کردم. گفتم همه این‌ها هم منتظر اسنپ‌اند، باید با تاکسی برویم. مردی با تیشرت سفید روی سکوی کنار خیابان ایستاده بود، معلوم بود منتظر مسافر است، رفتم جلو، گفت ۵۰ تومن. گفتم زیاد است، گفت خدا وکیلی قیمت خوب گفتم که بریم. گفتم هفته پیش ۳۰ تومن رفتیم.

برگشتم دوباره پیش برادر و مرد تیشرت سفید هم سرجایش ماند. چند دقیقه‌ای گذشت و دوباره آمد و گفت ۴۵ تومن، بریم. نه چاره برای ما مانده بود و نه او، نشستیم و رفتیم و چاره‌گشایی کردیم.

طرف بدجوری خوش‌صحبت بود، از ترکیه رفتن اقوامش بحث را شکافتیم و به عمق رفتیم تا رسیدیم به روزی که بر اثر بازی در فوتبال دیسک کمرش عیب پیدا می‌کرد. شکارچیِ مسافر، خود شکار شده بود و روایتی از دیسک کمرش گفت که با رفتن پیش طبیب سنتی غیر متخصص بی‌تعهدی کارش به عمل جراحی و پارگی دیسک کمر کشیده بود. یاد حدیثی افتادم که می‌گفت خداوند هر چیزی را روزی‌ات می‌کند و مصداقش را پشت فرمان یافتم و ماجرایش را با اشتیاق شنیدم.

اول رفته بود پیش طبیب طب سنتی و دیسک کمرش را پاره کرده بودند و دوم رفته بود پیش طبیب طب مدرن که می‌خواست کیف پولش را بِدَرَد آن هم در ازای آویزان کردن وزنه‌‌ها و آخر سر مجبور شده بود دیسک پاره شده را جراحی کند.

ماجرای کامل را با صدای خودش بشنوید. شنیدن ماجرا

  • ۱ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۰۰
  • جواد انبارداران

از ابتدای شیوع کرونا، متخصصین زیادی در زمینه طب چه طب‌سنتی و چه اطبای پزشکی مدرن مخالف شیوه مقابله با کرونا بودند اما آن‌ها به شدت از طرف رسانه‌های داخلی و خارجی سانسور شدند و تنها پروتکل‌های بهداشتی سازمان بهداشت جهانی و مترجمین و مجریان آن‌ها در کشورهای مختلف به کرسی نشست.

مستند پلندمیک یکی از آثار رسانه‌ای است که اینستاگرام‌ آن را سریعا حذف می‌کند، در کلیپ پیش‌ رو استدلال پزشکانی را می‌بینید که معتقدند نباید افراد معمولی از ماسک و دستکش استفاده کنند و محیط را ضدعفونی نمایند. تماشای ویدیو

بعدنوشت: این پست از همان پست‌هایی بود که باید مسکوت عنه می‌ماند، از همان حرف‌هایی که نباید گفته می‌شد.

  • جواد انبارداران