چند روز پیش که عصبانی از دنیا بودم، عصبانی از بسته شدن مسیر کربلا، عصبانی از بد رانندگی کردن آدمها و عصبانی از فرهنگ از دست رفته و اسلام زخمی شده و جمهوری اسلامی پوک شده با تک جملهای که به ذهنم آمد آرام گرفتم.
پرسیدم یعنی انتظار داری که مسیر کربلا باز باشد و مسیر ترکیه بسته؟ انتظار داری همه آدمها خوب رانندگی کنند؟ انتظار داری همه مومن به اسلام باشند؟ انتظار داری جمهوری اسلامی، اسلامی باشد؟
فهمیدم تمام درد ما انسانها از انتظار است، انتظار و توقع داریم همه چیز این دنیا سر جایش باشد و بعد چون این بایدها اجرا نمیشود عصبانی و ناراحت میشویم.
باید هر گونه انتظار و توقع داشتن را همین الان دفن کنیم و با بیلچه عقلانیت، خاک رویش را نرم کنیم. بایدها و نبایدها را دور بریزیم، هستها و نیستها را شجاعانه قبول کنیم. ما نمیتوانیم همه چیز را تغییر بدهیم، هنر کنیم خودمان را کمی تغییر بدهیم و چندتایی را به زور. حرص خوردن درباره چیزهایی که تاثیری در آنها نداریم چه فایدهای دارد جز آن که عمرمان را کوتاه میکند؟
اگر برای آدمی ده سال وقتی گذاشتی و تربیتش کردی و بعد ولت کرد و به ریشات خندید ناراحت نشو، اگر با کسی که عاشقش شدی و محبتت را خرجش کردی و بعد خیانت کرد و مثل دستمال کاغذی یکبار مصرف مچالهات کرد و روی آسفالت انداختت ناراحت نشو، اگر خودت را شبوروز کشتی که رتبه خوبی در کنکور بیاوری و بعد نشد ناراحت نشو، اگر هر چه انتظار و توقع داشتی که بشود و نشد، یا انتظار داری بشود و نشده و نیست ناراحت نشو.
توقع و انتظار جز درد چیزی برای آدم نمیآفریند، جملۀ «از فلانی توقع نداشتم» را از ذهنت پاک کن و واقعیت نکبت دنیا را قبول کن که این جا هیچ وقت هیچ چیز سر جایش قرار نمیگیرد جز زمان ظهور حضرت ولی عصر که یحتمل چون الآن حداقل چیزهایی هم سر جایش نیستند آن روز را نخواهیم دید و میمیریم و خیلی خوب باشیم و چهل صبح دعای عهد خوانده باشیم حضرت از بالای قبر صدایمان میکند و ما هم از ترس شب اول قبر سر جایمان لم میدهیم و بیرون نمیآییم و میگوییم: no tnx
لابد چون در قبر هم چیزی سر جایش نیست و غربزدگی به آن جا هم رسیده است!