سکوت

مرغ سحر ناله کن

۶ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

آیا می‌دانستید همان توییتریِ حزب‌اللهی که چندی پیش درباره حقوق نجومی استاندار سیستان و بلوچستان توییت زد، خودش برای هر توییت بین ۱۵ الی ۲۰ میلیون‌ تومان پول می‌گیرد و با کمک ربات‌های بسیاری توییت‌هایش دیده می‌شود؟

آیا می‌دانستید قیمت پایه توییت‌ها از ۵ میلیون شروع می‌شود؟

آیا می‌دانستید بسیاری از این اشخاص به ظاهر بامزه اسرائیلی و عربستانی و متصل به سرویس‌های جاسوسی هستند که به زبان فارسی توییت می‌زنند؟

  • جواد انبارداران

عباس آقا ۱

عباس آقا دوباره زنگ زد، این بار گفت برادر شما کلاس فوتبال ثبت‌نام کرده؟ گفتم شما؟ گفت عباس آقا هستم. این بار نشناختمش، گفتم لابد یک نفر پست وبلاگ را خوانده و حالا می‌خواهد دستم بیندازد. کمی هم ترسیدم، چون واقعا برادر کلاس فوتبال می‌رود ولی تهران است و عباس آقا قم!

گوشی را قطع کردم، لختی اندیشیدم و باز تماس گرفتم، گفتم برای چه تماس گرفته بودی؟ گفت: عباس آقا هستم. گفتم برای چی به خودت می‌گویی عباس آقا؟ اسم من اگر مرتضی باشد به خودم آقا مرتضی که نمی‌گویم. خندید و گفت: نه چون بچه‌ها بهم عباس آقا می‌گویند. هر چه ازش پرسیدم کجای قم می‌نشیند چیزی نگفت، بچه‌ها می‌گفتند آدمی است که می‌آید بچه‌ها را برای هیأت خودش می‌برد، به نظر می‌رسد «عباس آقا» داستانی طولانی پشت سر خودش دارد و روزی دوباره با او روبرو خواهیم شد.

  • جواد انبارداران

نادر ابراهیمی در ابتدای کتاب آتش بدون دود می‌نویسد: آتش بدون دود نمی‌شود، جوان بدون گناه.(مثل ترکمن)

حالا حاجی‌تون می‌گوید: آتش بدون دود هم می‌شود، نگاهی به بخاری بیندازید، هم آتش است هم دود ندارد، در نتیجه جوان هم بدون گناه می‌شود، با این جمله‌ها گناهانمان را توجیه نکنیم.

  • جواد انبارداران

باز سوال پیش آمد برایم که نکند هر چه در دین بهمان گفته‌اند چرت و پرت باشد که یاد خاطره چند روز پیش افتادم.

به نظر می‌رسد آن قدر معجزات زیاد شده‌اند که به راحتی از کنارشان می‌گذرم. چند روز پیش داماد یکی از علما پیش‌مان بود و درباره آیت‌الله «اصطهباناتی» که در واقع پدر خانمش بود صحبت می‌کرد.

می‌گفت این عالم در طب سنتی غور کرده و حتی داروهایی برای خودش دارد اما از جو موجود حوزه می‌ترسد و آن‌ها را رو نمی‌کند. می‌گفت از بد ماجرا غده‌ای پایین صورتِ آیت‌الله شروع به رشد می‌کند و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا جایی که تصمیم می‌گیرند آن را با جراحی خارج کنند.

روزی که قرار بوده عمل جراحی انجام شود، آیت‌الله، حضرت زهرا را به خواب می‌بیند و حضرت دستی روی صورتش می‌کشد، از خواب بلند می‌شود و می‌بیند خبری از غده نیست و صورت هیچ عیبی ندارد، نوبت جراحی لغو می‌شود و این خاطره که شاید بتواند چند تا آدم شکاک مثل من را هدایت کند دفن می‌شود.

شاید بنی اسرائیل هم به وضعیت امثال ما دچار شده بودند، موسی که عصایش را می‌انداخت زمین دیگر آن چنان فرقی برایشان نمی‌کرد، سر همین هم بوده وقتی خدا برایشان مرغ سوخاری و عسل(من و سلوا) فرستاده می‌شد الکی بهانه می‌گرفتند و به پیامبر می‌گفتند ما پیاز و سبزی و عدس می‌خواهیم.

وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا «[یاد کنید] هنگامی که گفتید: ای موسی! ما هرگز بر یک نوع غذا صبر نمی‌کنیم، پس از پروردگارت بخواه تا از آن چه زمین می‌رویاند از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیازش را برای ما آماده کند.» (۶۱/بقره)

بعد موسی هم لابد خیلی حرص می‌خورده و می‌گفته آخر آدم‌های ابله! استریپس و مرغ سوخاری و عسل گَوَن(اصطلاحات ملموس امروزی‌ش) را ول کرده‌اید و همچین چیزهایی می‌خواهید؟ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ [موسی] گفت: آیا شما به جای غذای بهتر، غذای پست تر را می‌خواهید؟!

آخر ماجرای آن‌ها جالب است، کسانی که به نشانه‌های هدایت بی‌توجه شوند و بهانه‌های خیاری و عدسی بگیرند تا جایی که معجزات برایشان تبدیل به کلیشه شود، گمراه می‌شوند و مثل بنی‌اسرائیل چندین سال وسط صحرا حیران می‌شوند، نمی‌دانند چه غلطی کنند و کدام سمت بروند.

  • جواد انبارداران

هر دفعه دو طبقه را لنگان لنگان بالا می‌آید. به پایش باندی بسته و گاهی آن را باز می‌کند. امشب که فرصتی پیش آمد، گفتم می‌شود ببینم؟ باند را باز کرد و پایش را نشانم داد.

گفتم: مین گوجه‌ای بود؟ گفت: نه، بهش می‌گفتیم کمپرسی. خدا را شکر وقتی خوردم زمین چاشنیِ داخل جیبم نترکید و الا پایم از زانو قطع می‌شد.

گفتم برای چه چاشنی داخل جییت بود؟ گفت: چاشنی مین بود. گفتم یعنی تخریبچی بودی؟ گفت آره، اکثر بچه‌های تخریبچی درب و داغان شدند. بعد درباره یکی از همرزم‌ها گفت که جای این که پایش قطع شود، می‌آید و صاف می‌نشیند روی مین و خودش می‌ترکد و شهید می‌شود. گفت این یک تکه روی پاشنه‌ام را از زانویم برداشته‌اند.

گفتم خب وقتی پایت رفت روی مین بیهوش شدی؟ گفت نه، یک دفعه دیدم یک سوتی پشت سرم کشید و افتاده‌ام زمین، آن اول احساس دردی هم نداشتم، بعد دیدم پاچه شلوار خاکی از شدت انفجار چاک خورده و پاشنه پایم رفته.

گفت اگر پوتین پایم بود کمتر آسیب می‌دیدم، گفتم مگر چی پایت بود؟ گفت: کتونی، چون توی پاسگاه زید از شدت گرما نمی‌شد پوتین پوشید، پایمان تاول می‌زد.

بعد هم درباره شوخی‌های جنگی مسئول آموزش گردان تخریب می‌گفت که همین مین‌ کمپرسی‌ها را سمت بقیه پرت می‌کرده و می‌ترکیده! درباره شخصی به نام جاسم عراقی هم گفت که خیلی توی تیراندازی حرفه‌ای بوده و می‌گفتند محافظ صدام بوده و در جبهه ایرانی‌ها قرار می‌گیرد، این شخص از بس در تیراندازی دقیق بوده که اگر می‌دیده کسی سیگار می‌کشد نوک سیگارش را با تیر می‌زده! یک بار هم جاسم می‌گوید هر کس یک هفته مرخصی بخواهد باید بیاید سیب بگذارد روی سرش تا با تیر بزنم. بعد یک کله خری حاضر می‌شود و سیب را می‌گذارد روی کله‌اش. جاسم عراقی هم با تیر می‌زند و سیب را می‌پراند و بعد هم طرف راننده شخصی‌اش می‌شود.

  • جواد انبارداران
خوش به حالت اگر هنوز این قدر خسته نشدی و می‌توانی چند خط دیگر بنویسی، سه بار است یک تک خط در سه موضوع جداگانه می‌نویسم و بعد خسته می‌شوم و پاکش می‌کنم، باز نه می‌توانم بخوابم و نه می‌توانم بنویسم عجب وضع مسخره‌ای است.
  • جواد انبارداران