باز سوال پیش آمد برایم که نکند هر چه در دین بهمان گفتهاند چرت و پرت باشد که یاد خاطره چند روز پیش افتادم.
به نظر میرسد آن قدر معجزات زیاد شدهاند که به راحتی از کنارشان میگذرم. چند روز پیش داماد یکی از علما پیشمان بود و درباره آیتالله «اصطهباناتی» که در واقع پدر خانمش بود صحبت میکرد.
میگفت این عالم در طب سنتی غور کرده و حتی داروهایی برای خودش دارد اما از جو موجود حوزه میترسد و آنها را رو نمیکند. میگفت از بد ماجرا غدهای پایین صورتِ آیتالله شروع به رشد میکند و بزرگ و بزرگتر میشود تا جایی که تصمیم میگیرند آن را با جراحی خارج کنند.
روزی که قرار بوده عمل جراحی انجام شود، آیتالله، حضرت زهرا را به خواب میبیند و حضرت دستی روی صورتش میکشد، از خواب بلند میشود و میبیند خبری از غده نیست و صورت هیچ عیبی ندارد، نوبت جراحی لغو میشود و این خاطره که شاید بتواند چند تا آدم شکاک مثل من را هدایت کند دفن میشود.
شاید بنی اسرائیل هم به وضعیت امثال ما دچار شده بودند، موسی که عصایش را میانداخت زمین دیگر آن چنان فرقی برایشان نمیکرد، سر همین هم بوده وقتی خدا برایشان مرغ سوخاری و عسل(من و سلوا) فرستاده میشد الکی بهانه میگرفتند و به پیامبر میگفتند ما پیاز و سبزی و عدس میخواهیم.
وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا «[یاد کنید] هنگامی که گفتید: ای موسی! ما هرگز بر یک نوع غذا صبر نمیکنیم، پس از پروردگارت بخواه تا از آن چه زمین میرویاند از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیازش را برای ما آماده کند.» (۶۱/بقره)
بعد موسی هم لابد خیلی حرص میخورده و میگفته آخر آدمهای ابله! استریپس و مرغ سوخاری و عسل گَوَن(اصطلاحات ملموس امروزیش) را ول کردهاید و همچین چیزهایی میخواهید؟ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ [موسی] گفت: آیا شما به جای غذای بهتر، غذای پست تر را میخواهید؟!
آخر ماجرای آنها جالب است، کسانی که به نشانههای هدایت بیتوجه شوند و بهانههای خیاری و عدسی بگیرند تا جایی که معجزات برایشان تبدیل به کلیشه شود، گمراه میشوند و مثل بنیاسرائیل چندین سال وسط صحرا حیران میشوند، نمیدانند چه غلطی کنند و کدام سمت بروند.