سکوت

مرغ سحر ناله کن

۱۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

چند روز پیش که عصبانی از دنیا بودم، عصبانی از بسته شدن مسیر کربلا، عصبانی از بد رانندگی کردن آدم‌ها و عصبانی از فرهنگ از دست رفته و اسلام زخمی شده و جمهوری اسلامی پوک شده با تک جمله‌ای که به ذهنم آمد آرام گرفتم.

پرسیدم یعنی انتظار داری که مسیر کربلا باز باشد و مسیر ترکیه بسته؟ انتظار داری همه آدم‌ها خوب رانندگی کنند؟ انتظار داری همه مومن به اسلام باشند؟ انتظار داری جمهوری اسلامی، اسلامی باشد؟

فهمیدم تمام درد ما انسان‌ها از انتظار است، انتظار و توقع داریم همه چیز این دنیا سر جایش باشد و بعد چون این بایدها اجرا نمی‌شود عصبانی و ناراحت می‌شویم.

باید هر گونه انتظار و توقع داشتن را همین الان دفن کنیم و با بیلچه عقلانیت، خاک رویش را نرم کنیم. بایدها و نبایدها را دور بریزیم، هست‌ها و نیست‌ها را شجاعانه قبول کنیم. ما نمی‌توانیم همه چیز را تغییر بدهیم، هنر کنیم خودمان را کمی تغییر بدهیم و چندتایی را به زور. حرص خوردن درباره چیزهایی که تاثیری در آن‌ها نداریم چه فایده‌ای دارد جز آن که عمرمان را کوتاه می‌کند؟

اگر برای آدمی ده سال وقتی گذاشتی و تربیتش کردی و بعد ولت کرد و به ریش‌ات خندید ناراحت نشو، اگر با کسی که عاشقش شدی و محبتت را خرجش کردی و بعد خیانت کرد و مثل دستمال کاغذی یک‌بار مصرف مچاله‌ات کرد و روی آسفالت انداختت ناراحت نشو، اگر خودت را شب‌و‌روز کشتی که رتبه خوبی در کنکور بیاوری و بعد نشد ناراحت نشو، اگر هر چه انتظار و توقع داشتی که بشود و نشد، یا انتظار داری بشود و نشده و نیست ناراحت نشو.

توقع و انتظار جز درد چیزی برای آدم نمی‌آفریند، جملۀ «از فلانی توقع نداشتم» را از ذهنت پاک کن و واقعیت نکبت دنیا را قبول کن که این جا هیچ وقت هیچ چیز سر جایش قرار نمی‌گیرد جز زمان ظهور حضرت ولی عصر که یحتمل چون الآن حداقل چیزهایی هم سر جایش نیستند آن روز را نخواهیم دید و می‌میریم و خیلی خوب باشیم و چهل صبح دعای عهد خوانده باشیم حضرت از بالای قبر صدایمان می‌کند و ما هم از ترس شب اول قبر سر جایمان لم می‌دهیم و بیرون نمی‌آییم و می‌گوییم: no tnx

لابد چون در قبر هم چیزی سر جایش نیست و غرب‌زدگی به آن جا هم رسیده است!

  • جواد انبارداران
دلتنگِ کسی شدن، یعنی ملول و ناراحت شدن از نبود کسی که قبلا با او ارتباطی پیدا کرده‌ایم، و این ناراحتی با دیدن و شنیدن صدای کسی که دلتنگش هستیم رفع می‌شود.
یابن الحسن! با این حال  می‌شود گفت وقتی دلتنگت می‌شویم یعنی قبلا تو را دیده‌ایم و صدایت را شنیده‌ایم و حالا شوق دوباره داریم؟
  • ۸ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۴۵
  • جواد انبارداران

«حکیم جراح باید اندام‌هایی را که باید قطع شوند در دست چپ بگیرد و با چاقویی که در دست راست دارد و با یک ضربه آن‌ها را قطع کرده و از بدن جدا سازد و در این کار سرعت عمل بسیار اهمیت دارد. بلافاصله پس از قطع اندام‌ها، دستیار جراح روی زخم خاکستر داغ بریزد و کهنه‌ای را روی آن بگذارد و فشار دهد تا خون زیادی از غلام نرود.»

اگر غلام ارزشمند بود، کهنه را تا زمانی که خون کاملا بند نمی‌آمد از روی زخم برنمی‌داشتند و این کار گاهی اوقات سبب می‌شد چند نفر به نوبت کهنه را چند شبانه روز پی‌در‌پی روی زخم بگذارند تا خون به کلی بند بیاید.

حکیم محمد خودش بچه‌هایی را که به این صورت جراحی می‌کرد، پس از بند آمدن خون، ۲۶ ساعت در حمام نگاه می‌داشت و پس از آن، زخم را مثل هر زخم دیگری درمان می‌نمود. او اضافه می‌کند که این کار باید در مواقعی انجام بشود که زنده ماندن کودک خواجه شده مورد توجه خاص باشد.

وقتی خواجه‌سازی و اخته‌سازی را به عنوان تنبیه به کار می‌بردند، فقط جای آن را داغ می‌کردند و رویش خاکستر گرم می‌پاشیدند. در این مورد، شخص محکوم اغلب می‌مرد.

جالب این است که بدانیم شاه عباس کبیر عادت داشت برای تفریح و سرگرمی دست به عمل جراحی بزند. او اغلب اقدام به خواجه کردن و اخته کردن بچه‌های نوکران خود می کرد. نوشته‌اند که او در این کار تبحر پیدا کرده بود و تعداد افرادی که زیر دستش می‌مردند نسبتا کم بود.

طب در دوره صفویه، سیریل الگود

  • ۸ نظر
  • ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۵۹
  • جواد انبارداران

همیشه پشت امام جماعت در صف دوم نماز می‌خواندم، تا آن که روزی شوهر خاله کنارم زد و خودش جایم ایستاد و گفت فعلا این جا نماز نخوان. بعدها فهمیدم این کارش به دلیل دشمنی‌اش با من نبود، بلکه من آن زمان ارزش این جایگاه و حلقه اتصال صف دوم را نداشتم و نمازهای دو رکعتی را چهارتایی و چهارتایی‌ها را هشت‌تایی و سه‌تایی‌ها را شش‌تایی می‌خواندم و اصلا تسبیحات اربعه نمی‌دانستم.

من بیشتر از کاری که باید می‌کردم هم انجام می‌دادم، ولی غلط و کج و این بود که باید این جایگاه را تحویل اهلش می‌دادم تا پخته‌ شوم.

در تکبیر گفتن نمی‌دانستم باید کی قد قامت الصلاة بگویم، تاس می‌انداختم و سر یک جمله اقامه امام قد قامت الصلاة می‌گفتم، اما امام جماعت جوان می‌خندید و وسط نگاه متعجب مسجدی‌ها می‌گفت: «حالا کمی زودتر از جا بلند شویم که طوری نمی‌شود.»

حتی یک بار به پیرمرد میکروفونی مسجد انتقاد کردم که آیه قرآن را اشتباه خوانده‌‌ای و این را به شوهر خاله گفتم و او هم من را کنار پیرمرد میکروفونی نشاند و گفت اشکالت را بگو شیخ جواد!

سال‌ها از آن مسجد قدیمی قم و امام جماعت با صفایش گذشت، شوهرخاله چند سال پیش پسرش را به خاطر سرطان روده از دست داد و چند ماه پیش مادرش را و حالا موی سیاهی در سرش باقی نمانده.

پسرخاله که روزی دستش را می‌گذاشت روی میز و به من می‌گفت هر چه قدر دوست داری مشت بکوب و من با تمام توان مشت می‌کوبیدم روی دستش و بهم لبخند می‌زد، عجیب دست‌های پهن عضلانی‌ای داشت.

هر چند سال یک‌بار تکه‌ای از روده‌اش را می‌بریدند و دور می‌انداختند، دیگر رسید روزی که از مغازه سوهانی کنار خانه نشست و دردهایش چنان تن نحیفی ازش ساخته بود که با مچاله شدنش در خود، می‌فهماند مورفینی دیگر بزنید تا آرام شوم. آخرش هم آن تن استخوانی بی‌رنگ و رو در بهشت معصومه آرام گرفت، با لبخندی روی قبر که همچنان می‌گفت محکم مشت بکوب روی دستم.

چند روز بعدش آمد دم خانه‌مان و کت و شلوار پوشیده بود و خوب خوشحال و نورانی بود. او و مادربزرگ مشترک‌مان و غیر مشترک‌مان و استاد فرج‌نژاد درس مهم‌شان این بود که روزی نوبت تو می‌شود، شاید همین امروز، شاید همین امشب، تصور نکن که بی‌انتهایی و تمام نشدنی، ممکن است تو همانی باشی که قرار است غافل‌گیر شوی و یک‌دفعه کارت تمام شود.

پیشنهاد می‌شود: داد می‌زد خدا (بازنویسی شده)

  • ۵ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۵۹
  • جواد انبارداران
پیرمرد مسجدی بعد از هر نماز سر یکی از کودکان مکبر داد می‌زد و تهش می‌گفت: آ بارک الله. شاید به همین خاطر بود که هیچ نونهال و نوجوان و جوانی در مسجد باقی نمانده بود و آن جا خانه سالمندان شده بود.
  • جواد انبارداران

فیلم سینمایی «بدوک» که در سال 70 توسط مجید مجیدی ساخته شد، سوژه‌ای جسورانه را مورد پرداخت قرار داده بود و محرومیت‌های جنوب شرق کشور را به نمایش کشیده بود.

این فیلم توسط رئیس دولت وقت(هاشمی‌رفسنجانی) به اتهام سیاه‌نمایی دچار مشکلات فراوان می‌شود. در مقابل این مواجهه رهبر انقلاب بعد از تماشای فیلم درخواست پیگیری مشکلات منطقه را دادند.

مجید مجیدی جلسه دیدار با رهبری درباره فیلم بدوک را اینطور روایت می‌کند: «این فیلم را به همراه جمعی از هنرمندان و مسؤولان در جلسه‌ای که آقا هم حضور داشتند دیدیم. فیلم که تمام شد آقا بشدت برافروخته و ناراحت شدند. این عین عبارت آقاست: اگر فیلم مبتنی بر درام است که حرفی نیست ولی اگر مبتنی بر واقعیات است من حرف دارم. آقای سیدمهدی شجاعی که نویسنده فیلمنامه بود گفت متاسفانه مبتنی بر واقعیات است و من هم ادامه دادم که این فیلم فقط گوشه‌ای از واقعیت است و اگر می‌خواستیم همه آن را نشان دهیم فیلم ظرفیت این همه تلخی را نداشت.

و باز این عین عبارت آقاست که خطاب به مسؤولانی که آنجا بودند گفتند: اگر چنین است چرا به ما نمی‌گویید. چرا به ما گزارش داده نمی‌شود؟ با همین لحن که بعدها از ما گزارش خواستند و ما هم گزارش‌های‌مان را مکتوب کردیم و فرستادیم و نخستین نتیجه آن این بود که کل مسؤولان آن منطقه عوض شدند».

  • ۲ نظر
  • ۲۴ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۸
  • جواد انبارداران

امروز حوزه یک ساعت وقت من را گرفت تا بحث کند روغن نجس وقتی می‌سوزد و دودش به سقف می‌چسبد نجس است یا نه و از آن نتیجه بگیرد خرید و فروش این روغنِ نجس درست است یا نادرست!

حوزه نمی‌دانست در این یک ساعت چند لیتر ویسکی و ودکا و واین معامله شد و چند سگ پیتبول و هاسکی و ژرمن در جمهوری اسلامی به فروش رفت.

  • ۹ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۴۷
  • جواد انبارداران

می‌گفت فارسم و تف به افغان‌ها و پاکستانی‌ها و هندی‌ها و عرب‌ها و ترک‌ها و لرها و کردها

گفتم آدمم و تف به شیطان که اولین «نژاد پرست» عالم بود.

  • جواد انبارداران