- ۲ نظر
- ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۲۸
اگر شما را سلطانی باعظمت به محفل انس خود یا مجلس سلام خویش بار دهد و در برابر همگان مورد توجه و تلطف قرار گیرید، چون این مقام را در قلب خود مهم میشمارید و آن را با عظمت و اهمیت تلقی میکنید، بنابراین قلب شما یکسره در آن محضر حاضر میشود. با کمال رغبت و اشتیاق، تمامی خصوصیات مجلس، مخاطبات، حرکات و سکنات سلطان را ضبط میکنید و دل شما در همه احوال حاضر در آن مجلس خواهد بود، بدون لحظهای غفلت.
اما برعکس، اگر کسی که مورد اهمیت شما نیست و قلب او را ناچیز میشمارد با شما سخن بگوید، حضور قلبی در مکالمه با او نخواهید داشت و از حالات و سخنان او غافل خواهید شد. از اینجا روشن میشود که علت عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست.
اگر ما برای مناجات با حضرت حق تعالی و ولینعمت خود، همانقدر که برای سخن گفتن با یک مخلوق عادی و ضعیف اهمیت قائل میشدیم، هرگز اینچنین دچار غفلت، سهو و نسیان نمیشدیم. بهوضوح مشخص است که این سهلانگاری و مسامحه ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی، رسول اکرم (ص)، و اخبار اهلبیت عصمت (ع) است. بلکه این کوتاهی، ناشی از سهلانگاری در محضر ربوبیت و مقام مقدس حضرت حق است؛ ولینعمت بزرگی که ما را نهتنها بهواسطه زبان انبیا و اولیا، بلکه از طریق قرآن مقدس خود به مناجات و حضور در محضرش دعوت فرموده و درهای مکالمه و مناجات با خود را به روی ما گشوده است.
بااینحال، ما حتی بهاندازه گفتوگو با یک بنده ضعیف، ادب حضور در پیشگاه او را رعایت نمیکنیم؛ بلکه هرگاه وارد نماز - که بابالابواب محضر ربوبیت و درگاه حضور اوست - میشویم، گویی فرصتی یافتهایم تا درگیر افکار پراکنده و وسوسههای شیطانی شویم. گویی نماز، کلید دکان، چرتکه حساب یا اوراق کتاب است!
این را نباید جز ضعف ایمان به خدا و ضعف یقین به او چیز دیگری دانست. اگر انسان به حقیقت، عواقب و معایب این سهلانگاری را درک کند و آن را به قلب خود بفهماند، بیشک در صدد اصلاح برمیآید و برای معالجه خود گام برمیدارد.
سر الصلاة | امام خمینی
قبر شهید را شسته بودیم و به نظاره در کنار گلزار شهدا، هر دمی آدمی میآمد و رد میشد، بچهای آش میخورد و پا رویش گذاشت، و سپس پیرمردی رد میشد و پا روی قبر گذاشت، بعد زنی و بعد پیرزنی، قبر کمی کثیف میشد و ما از این صحنه ناراحت میشدیم، و پشت هم غصه که چرا حواسشان نیست دارند روی قبر چه کسی پا میگذارند، قبری که شستهایم و هنوز خشک نشده اینطور لگدمال میشود، هر پایی که روی قبر تازه شسته شده میگذاشتند در حکم له کردن و خاکی کردن قلب دردمندمان بود.
و البته آن فقط یک قبر بود، یک قبر شهید غیرمعصوم، نه جسم امام بود و نه آن آدمها از عمد لگدمالش میکردند، فقط حواسشان نبود، آنها سوار اسب نبودند و قصد له کردن جسمی هم نداشتند، آن فقط یک قبر تازه شسته شده بود و شهید، نه برادر ما بود نه خواهر ما و نه پدر ما و نه پسر ما، حتی قبر امام ما و برادر امام ما و پسر امام ما و پسر نوزاد امام ما هم نبود.
داشتم فصل اول فیزیولوژی گایتون را مرور میکردم که ناگهان یادم افتاد در این روتین برنامهریزی ماهها است فراموش شده وقتی برای نوشتن قرار داده شود، خب گیریم که 25 تریلیون گلبول قرمز داشته باشم و 75 تریلیون تا از نوع دیگرش، این همه سلول بیایند و هی بمیرند و هی ساخته شوند و آن گاه یک روز همهشان با هم از دنیا بروند و از آنها کتابی برای خواندن باقی نماند؟
یعنی مشتی من زندگی کرده باشم و رفته باشم و از من واژههایی برای خواندن باقی نمانده باشند؟
و سپس اندیشیدم این فقط نوعی شهوت است از باقی ماندن و میل به بقای خودم، اینکه فقط بخواهم باقی بمانم یک عملیات شهوانی خودخواهانه است، اگر واقعا حرفی برای گفتن ندارم خب چرا باید بنویسم؟ فقط به این خاطر که باقی بمانم؟
گیریم که پر مخاطب هم شد کتابهای کذایی و شهرتی برایم دست و پا کرد، یک چنین اسم نحسی اگر برای خدا ننوشته باشد که کتابها و نوشتههای دو زار هم نمیارزد و چه بهتر که مثل آوینی بردارم ببرمشان بالای پشتبام و همهشان را یکجا به آتش بکشم و سیگاری با آتششان روشن کنم و محکم پُک بزنیم به این پوچی فراگیر.
اما خب، من بدهکار خدایم، اگر الله را مالک بدانم و این بدن را هم ملکیت تام و تمامش با اوست، سالهایی را چه به کجی و چه به راستی نوشتهام و اندک جوهرهای در قلمم هست، آیا بعدا نباید پاسخ بدهم که چرا سالها نوشتم و قلم پروراندم و تهش چیز درست و درمانی ننوشتم، این شد که حوالی ساعت 20:15 روز 16 بهمن 1403 به این اندیشه فرو رفتم که من هم باید بنویسم اما نه هر چرتی، دیگر پیر شدهام برای چرت نوشتن، باید بنویسم و اول نوشتههایم هم یک بسم الله الرحمن الرحیم بنویسم که مُهری باشد از خدا روی آن که اگر این عبارات از گیت ریا رد شده باشند تهش میشوند برایم باقیات الصالحات و خودفروشی به بهترین خریدار پای معاملۀ جهان که نامش خداست.
ام نایت شیامالان، کسی که مشهورترین اثرش حس ششم است و آن هم به دلیل داستان غافلگیرانهای است که دارد.
آخرین فیلم شیامالان به نام Trap نمونه خوبی برای پیرنگ داستانی ضعیف است. داستانی در خدمت سلبریتی نه آن چنان مشهوری به نام سالکا شیامالان است.
فیلمی که امنایت شیامالان برای مطرح کردن دخترش در قامت یک خواننده ساخته است اما اثری کاملا مزخرف است.
شاید این فیلم میخواهد ادای اثر خانهای که جک ساخت را در بیاورد. در شخصیتپردازی جای آنکه واقعا شخصیت را در بیاورد برچسب رویش میزند، سعی میکند در دیالوگ شخصیتها را توضیح بدهد، بگوید مثلا بوچر قاتلی است که چنین خصوصیاتی دارد.
مثلا بوچر و همسرش کلا یک ملاقات و سکانس با یکدیگر در آشپزخانه دارند و کل داستانی که میتوانست طی یکی دو فصل سریالی از کار در بیاید طرح داستان در دهان بوچر و همسرش قرار میگیرد.
سالکا شیامالان با وجود این فیلم تبلیغی پدرش همچنان گمنام است و تریلر فیلم trap همچنان از پربازدیدترین موزیک ویدیو سالکا هم بیشتر بازدید گرفته، تریلر ۲۳ میلیون و موزیک ویدیو ۱.۴ میلیون بازدید در یوتیوب. اینستاگرام او هم هنوز به ۷۰ هزار دنبالکننده نرسیده است و هزار تا با آن فاصله دارد.
اما خب تنها نکته مثبتش فروش ۸۰ میلیون دلاری با بودجه ۳۰ میلیون دلاری است.
از جمله مهمترین آسیبهای رسانهها عمرسوزی آنها است. امروزۀ رسانهای مثل بازی ویدیویی حتی در کشور ما میتواند سرمایۀ انسانی که مهمترین سرمایۀ کشور است را تسخیر خودش کرده و تبدیل به اولویت شود.
گیمرها یعنی بازیکنان بازیهای ویدویی چند دسته میشوند، گروهی به آن به صورت سرگرمی و تفریح نگاه میکنند، برخی فقط کلیپها و ویدیوها را بازیها را تماشا میکنند که تسامحا میتوان آنان را جزو گیمرها قرار داد اما گروه سومی هستند که بازی همه چیز آنان میشود.
در واقع آنها بازی را تحت عنوان هدف اصلی زندگی میبینند و این نگاه حاصل ترویج فرهنگ استریمری در ایران است. فرهنگی که در آن شخصی با قرار دادن دوربین و میکروفونی برای خود، فقط بازی میکند و طرفداران با شیوۀ دونیت به آنها پول میدهند تا این کار را ادامه بدهد.
معمولا هم این استریمرها روی صفحۀ خود مینویسند که مثلا این مبلغ مشخص را برای خرید فلان چیز میخواهم، مثلا خرید کارت گرافیک یا سیستم بهتر، اینترنت بهتر یا هر چیز دیگری.
علاوه بر آن، موضوع خطرناک فرهنگی دیگری که امروز با آن روبرو هستیم قرار دادن بازیهای ویدویی تحت عنوان ورزشهای الکترونیک است، زمانی که تیمها و افراد مختلف در مسابقات بازیهای ویدویی شرکت میکنند و برای آنها مبالغ سنگینی قرار داده میشود.
باید توجه کنیم که صنعت بازیهای ویدویی به لحاظ اقتصادی حتی از سینما هم بزرگتر است! در واقع در رتبۀ اول تلویزیون و بعد بازیهای ویدویی و سینما با تمام گستردگی و بزرگیاش در رتبۀ سوم قرار دارد.
در میان بازیهای ویدیویی، بازی دوتا2(Dota2) بازی آنلاینی است که بیشترین جایزه را برای مسابقات خود قرار داده است.
همچنین بازیکنان آن، بیشترین درآمد را در میان گیمرهای سطح جهان دارند.
و البته این بازی در ایران نیز طرفداران بسیاری دارد، گاهی افرادی بسیار جدی که تصور میکنند با بالا بردن رنک خود در بازی و تشکیل تیم و ساخت محتوای این گیم میتوانند به درآمد بالایی برسند و زندگی خود را تمام و کمال وقف این بازی میکنند.
در موردی شاهد کانال یکی از افرادی به نام سینا بودم که میگفت اینقدر این بازی برایش مهم است که از خانواده جدا زندگی میکند، تحصلیش را بیخیال شده است تا تمام و کمال برای این بازی وقت بگذارد.
بازی دوتا2(DOTA 2)، کانتر استرایک(Counter strike)، لول(league of legends)، پابجی(PUBG)، فورتنایت(Fortnite) مهمترین بازیها با سودآوری اقتصادی هستند که روزانه ارز از کشور ما خارج میکنند و به اقتصادمان ضربه میزنند.
استریمرها در واقع مربیان فرهنگی کودکان ما هستند، افرادی که گاهی خارج از کشور مثلا در ترکیه حضور دارند، بیشتر اوقات طرفدار زن زندگی آزادی هستند و خودشان تقید خاصی به اسلام ندارند. مثلا عنوان یکی از کلیپهای امیر فانتوم استریمر حرفهای بازی دوتا2 پارتی عرقخوری است. آریا کئوکسر از استریمرهای غیرحرفهای بازی به این معنا که در بازی خاصی جایگاه مهمی ندارد و متمرکز روی بازی خاصی نیست، با دختری بیحجاب دوست است و بعد از او جدا میشود، گاهی با او کلیپ میگیرد، طرفدار زن زندگی آزادی است و تقید خاصی به اسلام ندارد، یا استریمر دیگری که برای ترویج نشدنش که سازندۀ کلیپهای سعی کن نخندی در یوتیوب است و گاهی بازی هم میکند، در برخی کلیپهایش مشغول تماشای ویدیوهای رقص زنان میشود تا به آنان نمره بدهد و هیچ ابایی هم از این کار ندارد.
در بهترین حالت این افراد اگر باعث انحراف اخلاقی کودکان نشوند از آنان افرادی سکولار و بیدغدغه میسازند، افرادی که کار خاصی در این دنیا جز بازی کردن ندارند و دین و دغدغۀ دینی هیچ جایگاهی در زندگی آنان نخواهد داشت.
فرهنگ وجوهی دارد و یکی از وجوه آن فرهنگ غذایی افراد است، عرفی و اسلامی ایرانیان فرهنگ غذایی مخصوص به خودشان دارند. پیمان و کوروش دو یوتیوبری که با نام کومان شناخته میشوند با همکاری دختری که نام خود را میا گذاشته است، کانالی دارند که در آن ابایی از خوردن هیچ چیزی ندارند، هر غذایی که حلال یا حرام باشد را میخورند و گرچه در کلیپی غذاهای سنتی ایرانی را هم امتحان میکنند اما نوع برخورد آنها با نامحرم مثل رابطۀ پیمان با میا تحت عنوان دوست اجتماعی و فضای سکولار حاکم بر ویدیوها، از کودکان موجوداتی بیدین، بیفرهنگ و بیهویت میسازد.
کسی که خط مشی مشخصی در زندگی خود ندارد، باید و نباید مشخصی ندارد و اگر هم داشته باشد، باید و نبایدی نیست که خالق متناسب با ساخت او برایش تعیین کرده است، او در مرحلۀ بعدی هر چیزی را خواهد خورد، او به راحتی میتواند شراب بخورد، او میتواند غذاهای حرامی که همین الآن در برخی رستورانهای تهران سرو میشود مثل هشتپا و ماهی مرکب و خرگوش را بخورد و فرصتش هم پیش بیاید شاید مشکلی با خوردن سوسیس و کالباس با گوشت خوک هم نداشته باشد.
در واقع یوتیوبرها و استریمرها با در دست داشتن قالبی که دشمن غربی و صهیونیستی میپسندد کودکان ما را قالب میزنند. افرادی که هم و غمشان بالا و پایین شدن رنکشان و درجۀ گیمشان در بازی باشد. تفاخرشان به یکدیگر کتابهایی که میخوانند و مقالاتی که نوشتهاند نیست، تفاخرشان رنگ آرجیبی سیستم گیمینگشان است، تفاخرشان بالا بودن رنکشان در گیمشان است و صحبتشان دربارۀ کلیپهای آریا کئوسکر و پوتک و ... است.
این قالب انسانهای بیرگ و ریشه میسازد، انسانهایی که روابط آزاد دختر پسری دارند، افرادی که پاتوقشان سایتهای پورن است و با خودارضایی هم به اعتقادشان ضرری ندارد، افرادی که خود وسط فتنه و درگیری نفر اولی هستند که به خیابان میایند تا علیه حکومت درگیر شوند و البته فضای حاضر نه از طرف دشمن و نه از طرف دوست فضای خوبی برای آنان نیست.
فیلترینگ به همراه اینترنتی که غالبا دچار اختلال است به همراه تحریمهای متعددی که خود سازندگان بازیها علیه آنان اعمال میکند از آنان موجوداتی عصبی میسازد، کافی است در چند دست گیم هم ببازند تا حسابی منتظر انفجار شوند و چه بد که مسؤولان کشور ما به فراخور حال برنامهای علیه آن ندارند.
البته چهبسا مسؤولان کشور ما هیچ مشکلی هم با پورنوگرافی نداشته باشند، این را میتوانید از میزان حجم ترافیکی که ثانیهای به تلگرام و اینستاگرام اختصاص میدهند بیابید و اختلالی که در امثال ایتا ایجاد میکنند ببینید و این را باز هم از سخنان گوهربار بعضیهایشان که در توییتر فعال هستند بفهمید که معتقدند توییتر باید رفع فیلتر شود. در واقع رویشان نمیشود اما هیچ مشکلی با این هم ندارند که یک روز بیایند و بگویند فلان سایت پورن هم باید رفع فیلتر شود تا جوانان بتوانند از آن استفاده کنند و تخلیه شوند و شاد باشند.
فقط قدرت را از آنها نگیر، فقط پوستۀ لطیف اسلام را از روی آنها نگیر، آنها با هیچ منکری هیچ مشکلی ندارند و حاصل آن وضعی است که الآن میبینیم. مگر همین الآن زنان روسپی در همین شبکههای اجتماعی فعالیت ندارند و با ایجاد محتوای جنسی درآمد ندارند؟ آقایان چه کار میکنند؟ شاید تماشا!
اشکالی ندارد، کشور خودتان است و قدرت خودتان، اما لعنت بر پدرتان که خونها برای این کشور رفته و دیگر به رگها باز نمیگردد، لعنت بر پدر و مادرتان که زبالۀ وجودیتان را در این کشور گذاشتید. رسانۀ دوست داشتنی شما فلان خبرگزاری است که دستشوییهایش طوری است که جاسوس-خبرنگارانتان باید ایستاده در آن بشاشند.
و بعد حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولاری که علیوردی را آن شب کشته بودند و فردایش، معلم فقه لمعه دربارۀ انسان دو سر صحبت میکرد، انسان دوسری که مخرج شاشش کجاست و اگر دو مخرج شاش دارد و خنثی است از کدام یک شاش زودتر قطع میشود و او یک کلمه یک کلمه هم نگفت آن روز که کسی طلبۀ جوانی را در تهران کشتند و خونش حیف شد.
تروما میخواهی؟ این تروما است، ترومایی که گویی مرا در آن گرفته و بهم تجاوز کردهاند و همین نمیگذارد من فردایش و پس فردایش به آن حوزۀ سکولار قدم بگذارم و بعد هم نامش بشود افسردگی. افسردگی نیست، نفرت است از این فضا که فقط میتواند نهایتا داخل مخرج شاش را نگاه کند و ساعتش را برای قطعی و وصلی شاش انسان دو سر نگاه کند.
این موضوع قدری ناراحتکننده است برایم که نوشتن در این باره را به زمان دیگری موکول میکنم، تروما هم همین است، زمانی که موارد آزاردهنده که در ناخودآگاه آزارت دادهاند را بیان میکنی دردها و رنجها تازه میشوند، زخمها باز میشوند و میسوزند و تیر میکشند تا برسند به قلبت.
بابا خدا بیامرزد پدرت را، البته اگر خدا و اینها را قبول داشته باشی، پدر کارگردان فیلم لنگ دراز را میگویم، همینی که نیکلاس کیج را تبدیل به خانم کرده، البته ریختش چنان به خانم هم نمیخورد، بیشتر شبیه افسانه بایگان در اولین تصویر بیحجابش یا تیپیکتال نان باینری است.
پدرش را بیامرزد چون فیلم ترسناک میسازد ولی مفاهیم خودش را توضیح میدهد، مثل لانتیموس ابله یا دیوید لینچ نیست که چرت بسازد، الحق مرا یاد روانی هیچکاک انداخت، آن هم مثل آدم ته فیلم توضیح میداد چی به چی است، با آنکه نیاز به توضیح نداشت.
دنیای امروز سینما دنیای ابهام است، مثلا اصغر فرهادی باز بیاید یک فیلم مزخرف بسازد که تا انتها دنبال الی، فری، لیلی یا هر کس دیگری بگردیم و صدایش کنند و او هم مُرده باشد، یک تکه از داستان را پنهان کند یا یکسری حرفهایی مثل همین لانتیموس خرفت بزند که عاقل مآبانه، فلسفه نمایانه و ادای روشنفکری در بیاورد، منتقدان اسکاری و بفتایی و کن و دیگر جشنوارهها برایش بریک و هلیکوپتری میزنند.
فیلم لنگ دراز با آنکه کمتر از ده میلیون دلار بودجه ساختش بود ولی ده برابر بودجهاش را در آورد، فیلمی با ترکیب ژانر ترسناک در زیرشاخه جن و شیطان و جادو و ژانر کارگاهی، باز هم در مسیر گنده کردن قدرتهای شیاطین، شیطان قاتل، شیطان بزرگ، ولی باز هم دمش گرم اقلا افراط در قدرت شیطان کرده مثل سریال لوسیفر نیست که شیطان را هم تنزل داده باشد و تبدیل به دون ژوان با لهجه بریتیش کند، خب این یکی هم باز از عروسک استفاده کرده، مثل سری فیلمهای مشهور آنابل و فیلم سکوت جیمز ون است، جادوگری با کمک عروسک، البته واقعیتی است و باز لطف هالیوودیها را میرساند که یادمان بیندازد چرا مجسمهسازی در اسلام حرمتی دارد شاید به دلیل وجوه منفی ماورایی آن.
میدانی کمتر از زمان بشکن زدن خدا میتوانست مشکلت را حل کند اما ایستاد و نگریست و سپس ایستاد و باز نگریست و او که از ازل تمام این لحظات رنج آورت را نگریسته بود و خب چرا باز توسل کردی و به پایان نرسید و سپس توکل کردی و درست نشد و سپس این چله و آن چله و التماس و حتی عرفا هم برایت دعا کردند و باز هم حل نشد.
راستی چرا وقتی تازه سرطان که میگیری یاد خدا و کربلا میافتی اما هر وقت سرماخوردگی داشتی با یک عدد آدلت کُلد یا کلداکس کار را تمام میکردی و اصلا یک درصد هم یاد خدا نمیافتادی که شفایت دهد حال آنکه سرماخوردگی را هم خدا شفا میداد.
ببین مشتی وقتی خداوند اراده کند بر چیزی تو هر چه کنی بیفایده است، همانطور که اراده کرد که حسین را قتیل ببیند اما حسین علیه السلام میدانست چه بکند و در هر جا چه بگوید «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ» خدایا راضی به قضایت هستم و تسلیم امرت معبودی جز تو نیست.
البته ما جبری نیستیم ولی اگر خدا را اندازه یک آدم هم حسابش کنی و اراده کند که تو بمیری میخواهی کی جلویش را بگیرد؟ فقط باید راضی باشی به قضائش و حکمتش و سپس بپذیری و زبان از کفر و زر زدن اضافی برداری.
راستی چرا اگر روزی بشود با یک قرص سرطان را درمان کرد باز هم کسی یاد خدا و کربلا میافتد یا میخورد و کار را تمام میکند؟