- ۱ نظر
- ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۰۵
یک کلیپ را رفیقتان بهتان نشان میدهد. یک طلبه سیدی با خانوادهاش دارد در خیابان میرود. یک بچه نوزاد هم در بغل گرفته. چند تا دختر دارد و یک خانم چادری هم همراهش است.
یک دفعه در این کلیپ که از دوربین مدار بسته گرفته شده یک عده ازارل و اوباش با چاقو و قمه و دشنه حمله میکنند. یک چاقو در گلوی بچه میزنند. خانمی که همراهش است تو سر و صورتش میزند. میریزند روی سید بیچاره. میخواهند سرش را ببرند. با چاقو هفت هشت بار به گردنش میزنند تا این که سرش را بر میدارند. بعد هم دخترا و خانمهایی که همراهش هستند با ضرب و شتم بر میدارند میبرند.
خیلی ترسناک است نه؟ لرزه به تن آدم میاندازد. اصلا شاید حال آدم بد شود.
واقعیت این است یک چنین جنایتی را با امام حسین کردند.
حالا فکر بکن یک عده که این قضیه را تماشا میکردند و فیلم میگرفتند و کاری نمیکردند. چند ماه بعد از قضایا بگویند عه اشتباه کردیم. باید دفاع میکردیم. قیام توابین.
بعد معلوم شود این طلبه سید، نوه حضرت آقا بوده. قرار بوده رهبر بعدی هم باشد. آدم به شدت پاکی بوده و کاری به کسی نداشته.
این تمثیلها شاید کمک کنند که به عمق حادثه عاشورا پی ببریم. یک چنین جنایتی با بدترین دشمن ما هم شود دردمان میگیرد حالا اگر برای عزیزترین و بزرگترین شخص روزگار، برای کسی که بیشتر از همه دوستش داریم اتفاق بیفتد. چه قدر درد بزرگی است؟
تاریخ هم تمام شود و انسان منقرض شود باز هم این درد کمرنگ نمیشود.
من تلوزیون را بسیار آموزنده یافتم،
هر وقت کسی آن را روشن میکرد،
به اتاق دیگری می رفتم
و کتابی مطالعه میکردم
داغ دلم تازه شد. پیک موتوری خورد به ماشین و افتاد زمین و پیتزاهایش روی زمین. انیمیشنی که اسمش را تیتر کردم میگویم. تماما گریه بود این فیلم. نویسندهاش انگار درد کشیده بود.
داستان من هم شبیه همین بود. سوار موتور بودم. یکهو پیچید جلو. گرفتم این طرف نخورم بهش. طلق شکست و بنزین کف خیابان میریخت. هنوز هم از آن زمان نشتی دارد باکم. بلند شدم. از ماشین پیدا شُد. فقط یک کلمه بهش گفتم: احمق!
حماقت کرد نه؟ فحش نبود. ناسزا نبود. احمق بود. آمد پایین. یکی زد وسط سینهام. گفتم. انگار میخواست مطمئن شود میمیرم. حالا که با این روش نتوانسته با مشت میتواند من را بکشد نه؟
نوشابه و چلوکباب هم یک طرف افتاده بود. کباب را داشتم میبردم خانه. بلند شدم. پلاکش را روی یک دستمال کاغذی نوشتم.
ولی میدانی؟
در این جهان آدم بمیرد و حقش را نگیرد بهتر از این است که درگیر اتوماسیون مزخرف، پولکی، تنبل و آشغال دولتی شود. حالا بروم دادسرا، شکواییه تنظیم کنم، حالا پیگیری شود، حالا چی؟
من میخواهم از آن انسان، از این دولت، از سیستم بشریت دور باشم. به درک. ولی این انیمشین جگر من را سوزاند. غم بود و غم.
خستهام، از انسان خستهام، دوست دارم یک طوری تنها باشم که با هر نوع انسان و روابط انسانی و محصولات انسانی در ارتباط نباشم. من خودم یک محصول انسانیام، از خودم هم میتوانم دور باشم؟
از خودکار، از کاغذ، از نوشتن میتوانم دور باشم؟ نمیشود کامل انسان را از زندگی حذف کرد ولی میشود آن را کمرنگ کرد.
شبکۀ اینستاگرام که وظیفۀ تمام کردن وقت و زمان آدمهای جهان را دارد. و بعد از آن وظیفۀ دومش بمباران فکری با مطالب صرفا سرگرمی همراه بردن نفع سیاسی و اشاعۀ ولنگاری جنسی است و مسئولین خواب و احمق ما هم از اول هیچ کاری برایش نکردند و کاری هم نخواهند کرد یکی از این محصولات انسانی است که خدمتتان عرض کردم.
اگر عقل در سر آدمی باشد این یکی را حذف میکند. روابط انسانها در این خراب شده تغییر شکل میدهد. توجه کردنهای زن و شوهر میشود تگ کردن یکدیگر زیر پستهای عاشقانه و استوری کردن عکسهایش و اطلاع رسانی مثلا تولدش!
اگر تولد من است چه اهمیتی دارد عکس من استوری شود؟ خب توی پی وی برایم بفرست تولدت مبارک. تازه همین جمله هم فایده ای ندارد. عمرا نشسته باشد بفهمد مبارک یعنی چه؟ مبارک یعنی پر برکت؟ خب برکت یعنی چه؟ حتما برکت یعنی این که مثلا 1 کیلو برنج پختی این برنج در درصدی که اسمش برکت است ضرب شود و مثلا یک کیلو بشود 1 و نیم کیلو و این یعنی پر برکت؟
کمی گوشی را بگذار زمین، بیا آرام در حیاط بنشین. به آسمان نگاه کن. به سکوت خیره شو. لعنتی کمی انسان شو.
میبینی آدمها را؟ فکر میکنی چرا فرگشت متوقف شد و نسخۀ بعدی انسان نیامد؟ چون این یکی همش درگیر بود که حیوان باشد یا انسان؟ میارزد فکر کنم یا نه؟ میارزد انسان باشم یا که همان حیوان حالش بیشتر است؟
ارسطو میگوید تکامل هر موجودی در پرورش فصل منطقیاش است. یعنی انسان را وقتی تعریف به حیوان ناطق میکنیم. ناطق فصل است و حیوان جنس. حیوان یک چیز عامتر از انسان است اما وجه تمایزش از دیگر حیوانات ناطق بودنش یعنی فکر کردنش و حرف زدنش است.
یک درخت سیب، میوه دادنش یک فصل منطقی است و کمالش در این است که خوب سیب بدهد. ما چی؟ خوب خردمان را پرورش بدهیم. راهش همین است.
حدیث است که مومن وقت خود را سه قسمت کند: بخشی برای درآمد، بخشی برای ارتباط خود با خدا و بخشی برای لذت بردن و تفریح. حالا که همه چیز جور است و من هم از تماشای مستند خسته شدهام لیستِ بهترین بازیهایی که در عمرم کردهام را برایتان میگذارم، هر کدام را خواستید دانلود و بازی کنیم. اگر راهنمایی هم خواستید در خدمتم:
1-Minecraft
اولین بار که بازی را نصب کردم با خودم گفتم چه گرافیک چرتی دارد. چه قدر مسخره است. همه چیز مکعبی و مربعی بود. حتی دستِ کاراکتر هم مربعی بود. رفتم جلو و با کلیک چپ روی موس تنۀ یک درخت را آن قدر با دست زدم که خرد شد و بلاکش افتاد دستم.
تازه اول ماجرا بود. چوبها را تبدیل به الوار کردم. بعد یک میز کار ساختم و با میز کار و چندتایی سنگ، تبر،کلنگ، بیل و یک وسیلۀ دیگر که نمیدانستم چه کارش کنم ساختم. شب شد و مای از همه جا بی خبر درگیر زامبیهای شب شدیم. ریختند سرمان و ما هم چارهای نداشتیم با همان کلنگ از خجالتشان در بیاییم.
یک موجود سبز رنگ مهربان هم بود که آمد و ایستاد و شروع کرد نگاه کردنم و بعد بنگ! خودش را ترکاند. این بازی نه فقط یک بازی که زندگی دوم است. اگر بخشهای Redstone را هم بتوانید در این بازی یاد بگیرید میتوانید هر نوع وسیلۀ الکتریکی را درست کنید. آسانسور، پله برقی، دستگاه سنگ ساز، ماشین پرنده و...
ماینکرافت را میتوانید هم در اندروید و هم در ویندوز بازی کنید.
2-terarria
شبیه همان ماینکرافت است ولی دو بعدی. با آپشنهای خیلی خیلی بیشتری و دنیای عجیبتری. موجودات ترسناکتری و فضای غریبتر. اسلحههای بازی از شمشیر و یویو! شروع میشود تا مسلسل و چوب دستیهای جادویی.
3-stardew valley
تجربۀ زندگی در یک داهات! و یک مزرعۀ شخصی. روز اول از خواب بیدار میشوید. 15 تا بذر هویج در اتاقتان است. بیرون میروید و شروع میکنید به پاک سازی مزرعه. چوبها و سنگها و درختها را کنار میزنید. زمین را شخم میزنید. چندتایی بذر میکارید و با آب پاش آبشان میدهید تا چند روز آینده در بیایند.
با اعضای دهکده آشنا میشوید. در روزهای تولدشان بهشان هدیه میدهید. در فستیوالهای فصلی شرکت میکنید. به معدن میروید و معدن کاری میکنید. شاید این وسط با دادن گل به یک نفر توانستید ازدواج کنید و دو تا بچۀ گوگولی داشته باشید.
کم کم که چوب جمع کردید مرغ داری میزنید، و بعد هم نوبت گاوداری است. عسل میگیرید و با میوههایی که برداشت کردهاید مربا درست میکنید. تخم مرغها را جمع میکنید و باهاشان سس مایونز درست میکنید.
فصل بهار لوبیا و تابستان بلوبری بکارید تا از همه بیشتر سود کنید. روزهای بارانی ماهیگیری کنید تا ماهیهای عجیبتری بگیرید.
4-prison architect
در نقش طراح یک زندان آمریکایی دست به کار میشوید. اتاقهای گوناگون درست میکنید. آشپزخانه و سالن غذا خوری. زندانیها را میآورید. برخی خطرناکاند و برخی نه آن چنان. ممکن است از زندان فرار کنند، دائم باید چکشان کنید و بگویید پلیسها بگردند تا وسایل قاچاقشان را پیدا کنید.
کم کم زندانیها را به کار بگیرید. وظیفۀ نظافت زندان بیفتد رو دوش اینها. برایشان کلاسهای فنی حرفهای بگذارید. روحانی یا کشیش بیاورید و برایشان کلاسهای دینی بگذارید. از صفر تا صد طراحی یک زندان را در این بازی تجربه میکنید فقط حواستان باشد مواظب باشید آشوب نکنند.
هر روز مرتب به حموم بفرستیدشان! :))
5- Dota2
بیخیالش، خیلی باید وقت بگذارید یاد بگیرید. یاد هم بگیرید زندگیتان را میگیرد.
6-heart stone
یک بازی با حال رو اعصاب کارتی، پول داشته باش و کارت بخر. یک حرفهای میشی.
یک زمان آقای بهمن مقصودلو مستندی دربارۀ احمد شاملو شاعر ایرانی ساخت که در آن بی برو برگرد شاملو را بزرگترین شاعر معاصر معرفی کرده بود. با 15 نفر مصاحبه شد که تمام آنها شاملو را بالا بردند اما به هیچ انتقادی در این مستند پرداخته نشد. حتی یکی از مصاحبه کنندگان میگفت شاملو دومین شاعر بزرگ ایران بعد از حافظ است!
آخرین سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی قابل توجه است. در این سخنرانی موسیقی نی نوا حسین علیزاده را مسخره میکند و میگوید این اصلا موسیقی نیست و به درد پشت تعزیه میخورد، شاهنامه را میگوید مزخرف است و اصلا شعر نیست و بروید چند صفحۀ اولش را بخوانید، موسیقی ایرانی سنتی را تمسخر میکند، به جلال میگوید که آخوند زاده بود تا آخر هم آخوند زاده ماند و خلاصه که یک رگبار میگیرد از بالا تا پایین جامعۀ هنری ایران.
اما در واقعیت احمد شاملو در این حد و قوارهها نبود. نه از موسیقی سر در میآورد و نه فقط به خاطر شاعر بودنش شهرت دارد. چندتایی فیلم ساخت که خوب در نیامدند و در گیشه شکست خوردند.
سه بار ازدواج کرد و دوبار طلاق گرفت. یکی از بچههایش به نام ساقی از همسر اولش معلوم نیست کجاست و چه بر سرش آمده.
شاملو خودش میگوید من از این مردم متنفرم و من را در قبرستان عمومی خاک نکنید.
خیلی تعجب کردم وقتی شنیدم که پدر زن آقای فؤاد ایزدی یک تنه، در زمان تحصیل دکترایش، با تبلیغ در زندانهای آمریکا حدود 1500 نفر را شیعه کرده است.
شاید حالا که مستند نُت ممنوعه در مورد زندگی مایکل جکسون را دیدهام نظرم قوت بیشتری بگیرد که ما چون خدا را داریم میشود خیلی کارهای به ظاهر ناشدنی را انجام دهیم.
در این مستند میبینیم که پس از مسلمان شدن برادر و خواهر مایکل جکسون، خودش تمایل زیادی به اسلام پیدا میکند و چه بسا شاید اگر زنده میماند مسلمان میشد. حتی یک موزیک هم دربارۀ اسلام خواند که موجود است.
ما به عنوان حزب اللهیهای اولین کشوری که انقلاب مردمی اسلامی داشته و حکومت اسلامی تشکیل داده میتوانیم کارهای بزرگی بکنیم.
یک نفر مثل شیخ زکزاکی یک تنه میرود در نیجریه و این همه آدم را شیعه میکند. حالا که ما این فضای مجازی را داریم کارهای خیلی بزرگی میتوانیم بکنیم.
با فهم عمیق دین و یادگیری یک زبان مثل انگلیسی و عربی یا اصلا زبان اردو میشود رسانۀ خیلی بزرگی شد. با همین زبان اردو میشود پاکستان، هندوستان و بنگلادش شاید حدود 1 میلیارد نفر آدم را مخاطب خود قرار بدهیم.