سکوت

مرغ سحر ناله کن

۱۶ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • جواد انبارداران

همین چند روز پیش بود که سر غذا کنارش نشستم، می‌خواستم بگویم استاد از آن سس فرانسوی استفاده نکن، نباید چیز مضری بخوری، تو باید چند صد سال زنده بمانی.

چند هزار سال باید برود و بیاید تا دهر یکی مثل محمدحسین فرج‌نژ‌اد را به خودش ببیند.

لعنتی چرا باید چند روز پیش خودش را با دو پسر و دخترش ببینم و اسم دخترش را بپرسم و مطهره پاسخ بشنوم.

دیشب ساعت ۱۰ و ۳۷ دقیقه من کجا بودم، مشغول خوش‌گذرانی و گاز زدن همبرگر لذیذ در حالی که استاد سوار موتوری بود که به سمت مرگ می‌رفت.

پست دو عکس دو خاطره را احتمالا خوانده‌اید، آن شب کسی که با آقا مجتبی مصباح صحبت می‌کرد تا کلیپ‌های یک دقیقه‌ای در بیاوریم همین فرج‌نژاد بود. تازه دو تا پسرهایش را هم آورده بود و گوشه خانه آیت‌الله مصباح به خواب رفته بودند.

فرج‌نژاد می‌توانست بهترین وسیله‌ها را سوار شود، می‌توانست در ماشین لوکس شاسی‌بلند به زنبیل آباد و سالاریه برود ولی ساعت ۲۲ و ۳۷ دقیقه شب سوار موتور فکسنی‌اش به سمت پردیسان می‌رفت که تصادف کرد و در دم مرد.

آن دمپایی صندلی که می‌بینید، دمپایی‌اش است، همیشه با صندل این طرف و آن طرف می‌رفت. آن روز که با آن همه مشغولیت روبروی حرم نیم ساعتی روی زمین نشستیم و دمپایی‌هایش را جفت کرد و درباره این گفتم که می‌خواهم در رشته سینما کار کنم، گفت فعلا باید تاریخ و تفسیر و علوم عقلی بخوانی تا کج نشوی.

همان روز می‌گفت پیامبر اکرم چطور می‌نشیند و باز هم روی خاک نشست و ما تعجب می‌کردیم از این خاکی بودن، خاکی بودن که هم در ظاهر خاکی بود و هم در باطن.

او که در علم شهره بود و در علوم متعددی عمیق، وقتی درباره مزاجش بهش می‌گفتم، هیچی نمی‌گفت و به این آدم بی‌سروپا نمی‌گفت که تمام این‌هایی که می‌گی را می‌دانم.

فرج‌نژاد شاید اگر ۴۰۰ ساعت کار می‌کرد اما پول ۲۰۰ ساعتش را می‌گرفت، اگر‌ می‌خواست دفتر و دستک راه می‌انداخت، عمامه ۱۰۰ متری! می‌گذاشت و در موسسات آشغال بی‌مایه پول ریاست بیکاری می‌گرفت.

در میز شام آخر با مسیح نشسته بودیم و بچه‌هایش هم بودند و آخرین سوالم همین درخت کابالا و سینما بود که مطالبش را در اینستاگرام دیدید.

شب عید قربان، قربانی خاکی و غیر اشرافی و ضد اشرافی بودنش شد و من امروز اصلا نفهمیدم چرا قبل از شنیدن خبر، کامل سیاه‌ پوشیده بودم، گویی روح‌ من آن قدر دردمند بود که در جسمم تاثیر گذاشته بود.

خودش اگر زنده بود، همین الان می‌زد پس کله من و می‌گفت بلند شو و مرد شو! گریه کردن کاری را درست نمی‌کند، تو اگر مردی بلند شو و گریه کردن را تمام کن و راهم را ادامه بده.

امروز هذا یوم تبرکت آن‌هایی است که خونش تشنه بودند، روز شادی صهیونیست‌هایی است که از مدت‌ها قبل نامش را در لیست ترور قرار داده بودند، روز هلهله شیطان است.

امروز روز شکستگی من و تمام دوستداران او هم هست، امروز نفس‌مان، بچگی‌مان، منیت‌مان، شوخی‌ها و کم‌کاری‌هایمان را می‌شکنیم تا راه فرج‌نژاد خالی نماند.

ای کاش صاحب وبلاگ فوت کرده بود و مابقی عمر بی‌مایه‌اش را به فرج‌نژاد داده بود اما خدا زد روی پیشانی ما که انا لله و انا الیه راجعون.

  • جواد انبارداران

هر چند وقت یک‌بار، شوکی به جامعه ایران و مسئولین وارد می‌شود و کلیپی مثل کلیپ «قمه‌کشی هلیا» پخش می‌شود، همگی افسوس می‌خوریم، می‌نویسیم و اندکی مطالبه می‌کنیم و باز همان رویه قدیم را ادامه می‌دهیم و تصمیم می‌گیریم فراموشش کنیم.

نسل دهه هشتادی‌ها که در جمعیت شناسی معروف به نسل زِد (Z generation) هستند، اولین نسلی‌اند که از دوران کودکی با اینترنت بزرگ شده‌اند و بعد از مادرشان دومین چیزی بوده که باهاش انس داشته‌اند. دهه هشتادی‌ها همان نسلی هستند که وقتی بهشان گفته شد: «وقتی هیچ چیز توجه من را به خودش جلب نمی‌کند، اولین کاری که می‌کنم دست گرفتن گوشی‌ام است». ۷۷ درصدشان آن را تایید کردند در حالی که در مقایسه با افراد بالای ۶۵ سال، این واقعیت فقط ۱۰ درصد جریان دارد. (مقاله اکنون توجه شما نسبت به ماهی قرمز کمتر است، کوین مک اسپادن، مجله تایم ۱۴ مه ۲۰۱۵)

گرترود استاین، نویسنده آمریکایی برای اولین بار اصطلاح «نسل گمشده» (lost generation) را برای افرادی که در دهه ۲۰ میلادی متولد شده بودند را به کار برد، چون آن‌ها افرادی بودند که زندگی‌شان وقف جنگ جهانی اول بود، اما به نظر می‌رسد نسل گمشده واژه بهتری برای نسل Z است، این دسته‌بندی نسل‌ها از زمان گرترود استاین شروع شد که در حال حاضر آخرین نسل که متولدین سال ۲۰۱۰ تا امروز هستند را در آمریکا نسل آلفا می‌نامند.

نسل Z یا زومرها یا همان دهه هشتادی‌های خودمان خصوصیات منحصر به فردی دارند. ارتباط با اینترنت از زمان کودکی از خصوصیات زومرهاست که به همین دلیل به آن‌ها بومی دیجیتال (Digital native) هم گفته می‌شود، اگر چه عمدتا از نظر دیجیتالی سوادی هم ندارند. زومرها نسلی هستند که نمونه‌های بسیاری از آن‌ها را دور و اطراف خودمان دیده‌ایم که افراد مسن و میانسال برای یادگیری و کمک گرفتن از وسایل الکترونیکی و اینترنت به آن‌ها مراجعه می‌کنند.

به دلیل همین رابطه با اینترنت، شکاف نسلی بزرگی بین آن‌ها و نسل‌های قبلی اتفاق می‌افتد. زومرها ارزش‌ها و خواسته‌هایی پیدا می‌کنند که عمدتا قابل ادراک از طرف نسل قبل نیست.

 امسال دو انیمیشن با موضوعیت اصلی همین شکاف بین نسلی منتشر شد. دو انیمیشن «میچل‌ها در برابر ماشین‌ها» و «بچه رئیس۲» که از برجسته‌ترین انیمیشن‌های امسال هستند و امکان برنده شدن در جشنواره اسکار را دارند با درونمایه شکاف بین نسلی ساخته شده‌اند.

در هر دو انیمیشن پدر خانواده با فرزند ارشد خانواده که دختر است و درگیر ارزش‌های خود از طریق تکنولوژی است دچار مشکل است و نمی‌تواند صمیمیت داشته باشد‌. این بچه‌ها به عنوان نمایندگان نسل Z سرگرمی‌های والدین را دوست ندارند و سرگرمی‌های دیگری پیدا کرده‌اند. از طرف دیگر والدین نیز آن‌ها را درک نمی‌کنند و نمی‌توانند از تکنولوژی سر در بیاورند! این درونمایه در انیمیشن «میچل‌ها در برابر ماشین‌ها» پررنگ‌تر است.

ارتباط زیاد زومرها با فضای مجازی به تنهایی مسأله حادی نیست، مشکل آن جایی رخ می‌دهد که فضای سایبر ما ول است، در نتیجه فرهنگ و تربیت نوجوانان ما هم کاملا ول می‌شود.

مقام معظم رهبری بارها در همین باره تاکید کرده‌اند و در بیانات اول فروردین امسال گفتند: «متاسفانه در فضای مجازی کشور ما هم که آن رعایت‌های لازم با وجود این همه تاکیدی که من کردم صورت نمی‌گیرد و در یک جهاتی واقعا ول است که بایستی آن کسانی که مسئول هستند حواسشان باشد. همه کشورهای دنیا روی فضای مجازی خودشان دارند اعمال مدیریت می‌کنند (در حالی که) ما افتخار می‌کنیم به اینکه ما فضای مجازی را ول کرده‌ایم. این افتخار ندارد؛ این به هیچ وجه افتخار ندارد. فضای مجازی را بایستی مدیریت کرد. نباید این وسیله را در اختیار دشمن گذاشت که بتواند علیه کشور و علیه ملت توطئه کند.»

ما به عنوان کنترل کردن، سیستم فیلترینگ ناقصی را پی‌ریزی کرده‌ایم و حتی بهانه هم دست رسانه‌‌های معاند داده‌ایم طوری که مثلا صدای آمریکا در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ تیتر بزند:«با وجود فیلترینگ گسترده در ایران، خامنه‌ای می‌گوید فضای مجازی رها و بی‌قید و بند است»

باید پرسید این چه فیلترینگ و محدودیتی است که انواع و اقسام فیلترشکن‌ها رویش کار می‌کند، تلگرامِ فیلتر شده، محبوبیتش از سروش و ایتا بیشتر است و هر روز جیب فروشندگان پراکسی را پرتر می‌کند؟ عملا فیلترینگ و محدودیتی نیست و در این میان حجم ترافیکی که در ثانیه به تلگرام شده داده می‌شود خیلی بیشتر از پیام‌رسان‌های داخلی است.

نوجوانان ما به طور خزنده‌ و آرامی درگیر فضاهایی می‌شوند که ما اندکی با آن‌ها آشنایی نداریم. طبق گزارشات مرکز پژوهشی «بتا» در آذر۹۹ نرم‌افزار «لایکی» در بین نوجوانان طرفدار پیدا کرده و آمار کاربرانش در ایران به ۱۱ میلیون نفر رسیده است در حالی که آمار سروش با آن همه تبلیغات و مزایا ۱۲ میلیون است، چند نفر از مخاطبان دهه هفتادی، شصتی و پنجاهی می‌دانند اصلا لایکی چه ساز و کاری دارد؟

هلیای قمه‌کش و عمده هم‌نسلی‌های او تربیت شده والدینی هستند به نام گوشی و اینترنت با ادبیات و ارزش‌های جدیدی که به دلیل غربی شدن ماست. هلیا در استوری خود دلیل دعوای خود را این طور توضیح داده است:«هی میپرسید دعوا سر چی بود دعوا سر رل من بود مونا فحش داد اول خودش شروع کرد منم باهاش قرار گذاشتم کل اکیپشون اومدن سر قرار ولی همشون ترسیدن من بچه نیستم این قدر نگین بچه‌ست» این والدین با ادبیات جدیدشان از مسائل ضد هنجار و غیر اخلاقی قبح‌زدایی می‌کنند.

ارتباط با نامحرم و رابطه نامشروع تبدیل به رل زدن می‌شود، زنا تبدیل به سکس می‌شود، بعد هم با اکیپ‌هایشان سر توهین به دوست‌پسر، یعنی همان ارزش‌های جدیدی که نسل قدیم ازش سر در نمی‌آورد و زاییده تکنولوژی است به جان هم می‌افتند. معلمان مجازی زومرها به آن‌ها می‌آموزند بدن‌نمایی، عشوه‌گری و بی‌حیایی خیلی هم بد نیستند، در آمد هم دارند و اسم‌شان صنعت مدلینگ و بلاگر بودن است.

دهه هشتادی‌ها از نظر جمعیتی تنهاتر هم هستند، «بُعد خانوار» در دهه هشتاد و هفتاد به دلیل رویه غلط کنترل جمعیت به شدت کاهش پیدا کرده به طوری که بنابر آمار، سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، به حدود ۳.۵ نفر رسیده، یعنی تعداد افراد خانوار بیشتر از ۳ و کمتر از ۴ عضو است و بر همین اساس، متولدین دهه‌های هشتاد و هفتاد، احتمال بالاتری برای «تک فرزند بودن» دارند.

هر چند وقت یک بار شوکی از جنس «نوجوان قمه‌کش» به جامعه وارد می‌شود، چند وقت پیش بخشی از لایو مشترک یک نوجوان پسر با یکی از شاخ‌های مجازی منتشر شد که در آن اعلام می‌کرد با آن فرد خودارضایی می‌کند، مدتی قبل تجمع ۲هزار نفر در مجتمع کوروش و مسائل دیگری هم بود که تبدیل به خاطره شده‌اند. ما در آینده هم از این چیزها بیشتر خواهیم دید و جالب‌تر آن که والدین اطلاع کافی از وضعیت فرزندان‌شان ندارند، گوشی را می‌گیرند و اینترنت را تقدیم می‌کنند و تصور می‌کنند همه چیز کاملا سالم پیش می‌رود.

به نقل از گادرین والدین یا انکار می‌کنند یا که واقعا از شیوع تماشای پورنوگرافی(فیلم‌های مستهجن) به دست نوجوانان کاملا غافل هستند، به طوری که سه چهارم آن‌ها به محققان می‌گویند که باور ندارند فرزندان آنها تماشاچی این محصولات بوده‌اند. در حالی که نوجوانان به طور فزاینده‌ای به سمت پورنوگرافی به عنوان منبع اطلاعاتی درباره جنسیت روی می‌آورند... بیش از نیمی از نوجوانان مصاحبه شده به محققان گفتند که پورنوگرافی را مشاهده کرده‌اند، اگرچه تعداد واقعی ممکن است به دلیل حساسیت این موضوع بیشتر باشد، والدین معمولا معتقدند نوجوانانی که صرفا برای لذت بردن از پورنوگرافی استفاده می‌کنند پسر هستند، اما نظرسنجی‌ها و مصاحبه‌ها نشان می‌دهد که این رفتار در میان دختران نیز رایج است. بسیاری از نوجوانان از نرم‌افزارهای واتساپ و اسنپ‌چت برای پورنوگرافی استفاده می‌کنند... حدود یک سوم جمعیت انگلیس این فیلم‌ها را تماشا می‌کنند.» (مجله گاردین، جیم واترسون، ۳۱ ژانویه ۲۰۲۰)

ریشه تمام بحران‌هایی که در حال حاضر پیش روی ماست بر می‌گردد به همین ول بودن فضای مجازی و زمین گذاشتن مطالبه رهبری. نظارت نکردن روی فضای سایبر باعث می‌شود هر کسی از جمله خواننده آن‌ور آبی یا چند جوان سطحی ساکن ترکیه تبدیل به معلمان آن شوند و با دنبال‌کننده‌های میلیونی از ارزش‌های باطنی تا کوچک‌ترین مقوله ظاهری‌شان الگوی نوجوانان شود، وضع ما همین آش و همین کاسه است مادامی که یک نفر افسار فضای مجازی را به دست بگیرد و به رهبر انقلاب لبیک بگوید.

منتشر شده در خبرگزاری رسا

  • جواد انبارداران

امروزه طب سنتی صاحبان بسیاری پیدا کرده، هر که از راه می‌رسد خودش را پدر طب سنتی می‌داند در حالی که اکثرهم توجهی به مادر طب که کتاب‌های اصیل طبی مثل مثل قانون فی الطب و خلاصة الحکمه هستند ندارند و گاهی حرف‌هایی بی‌پایه که من درآوردی و غلط است به عنوان طب سنتی به خورد مردم می‌دهند. در این میان بازاریابان شرکت‌های دمنوش که ادعای زبان‌شناسی دارند محصولات‌شان را به فروش می‌رسانند و دکانی بس عظیم راه انداخته‌اند که نتیجه‌اش توسعه جیب خودشان و بدبین‌ کردن مردم به طب سنتی است‌؛ چرا که کم اتفاق می‌افتد بتوانند با این ویزیت‌های گران قیمت مجازی و سطح معلومات کافی کسی را درمان کنند.

  • جواد انبارداران

برخی از دوستان ما تصور می‌کنند با چسباندن خود به این و آن شخصِ مشهور، دانشمند، عالم، نویسنده، محقق، مسئول و نظامی بزرگ می‌شوند و عزت پیدا می‌کنند و حالا اگر دو جلسه مجازی با کسی صحبت کردند شاگردش محسوب می‌شوند و باید در صفحات مجازی خود این را جار بزنند. یا اگر مصاحبه‌ای با فلان شخص بزرگ انجام دادند خیال کنند از درون هم توهم بزرگ شدن بردارند.


در مناجات شعبانیه مى‌خوانیم: «الهى بیدک لابید غیرک زیادتى و نقصى» خدای من، به دست تو نه به دست غیر توست، زیاده و نقص من!


«بگو: بارالها! مالک حکومت‌ها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می‌بخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را می‌گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می‌دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می‌کنی. تمام خوبی‌ها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری.» (۲۶/آل عمران)

  • جواد انبارداران

اگر امروز بمیرم تا چه حد ادامه پیدا می‌کنم؟ محبت خودم را در خاک دل چند نفر کاشته‌ام، چند درخت قلمه زده‌ام، چند انسان تربیت کرده‌ام، اولین خاطره‌ای که دیگران از من به یاد می‌آورند چیست، چه جمله‌ای از من برایشان به یادگار خواهد ماند.

اگر امروز بمیرم چند نفر می‌گویند حیف بود، آدم خوبی بود، چند نفر برایم گریه می‌کنند؟ چند نفر لعن و نفرینم می‌کنند و خوشحال می‌شوند؟ چند نفر ناراحت می‌شوند؟ چه چیزی از من باقی می‌ماند؟

تا سال دیگر چند نفر به یادم می‌افتند؟ تا ده سال دیگر چه؟ آیا یک قرن بعد اصلا هیچ نشانه‌ و یادگاری از من باقی خواهد ماند؟ بعید می‌دانم حتی نتیجه‌ها و نبیره‌هایم هم بدانند بابابزرگ‌شان که بوده.

اگر امروز بمیرم چه دِین‌هایی به گردنم است؟ چه بدهکاری‌هایی و چه حسرت‌هایی دارم؟ آیا در کل خودم می‌توانم بگویم که آدم خوبی بوده‌ام و بهشتی می‌شوم؟


چالش «صاحب این وبلاگ فوت کرده است» ۲بخش دارد:


بخش اول:

پستی با عنوان


«چالش صاحب این وبلاگ فوت کرده است»


می‌نویسید که در آن خودتان را قضاوت می‌کنید، دِین‌ها و بدهکاری‌ها و حسرت‌ها و خوشی‌ها و خوبی‌هایتان را به یاد می‌آورید و در این محاسبه کردن معایب و مزایای زندگی‌ که تا الان کرده‌اید را می‌فهمید و به شناختی درباره خود می‌رسید. شرط نوشتن این پست این است که تصور کنید همین الان مرده‌اید و بهتان اجازه داده‌اند آخرین مطلب خودتان را بنویسید، در نوشتن آن آزاد هستید، هر چه صلاح می‌دانید بنویسید، سعی کنید به شکل وصیت‌نامه در نیاید، مخاطب اصلی خودتان و گذشته‌تان باشید.


بخش دوم:

در انتهای مطلب از مخاطبین‌تان بخواهید تصور کنند شما مرده‌اید و حالا اولین یادگاری، خاطره و جمله‌ای که از شما به یادشان می‌آید چیست؟


۵ نفر از دوستان‌تان را حتما به چالش دعوت کنید، و این پست را در آن جا لینک کنید، اگر هم نوشتید، لینکش را برایم بفرستید تا در لیست قرارتان بدهم.


شرکت کنندگان:

۱. یاس ارغوانی

۲.علیرضا گلرنگیان

۳. نقل بلاگ

۴.آرامش

۵.عین صاد

۶.مونی

۷.آقای سین

۸.Marcis March

۹.Mõøņłįğhť

۱۰.Ayame ♡~

۱۱. artemis -

۱۲.bella OC2

۱۳. K.нαησℓ `

۱۴. آقای آبی

۱۵.Maglonya ~♡

۱۶. مائده

۱۷.  𝑄𝑢𝑒𝑒𝑛 𝑉𝑖𝑟𝑎𝑛𝑎

۱۸. 𝒑𝒐𝒏𝒚𝒐

۱۹. Mommers

۲۰. دختر خانم

۲۱. A Glimpse of Life

۲۲.Anita_ Fantasy

۲۳. فاطمه کریمی 

۲۴. سانا خردوشه @ - @

۲۵. ;𝐀𝐢𝐥𝐢𝐧

۲۶. گوشه دنج آبی من

۲۷. ^^ Aysa

۲۸.  Amy :) (ملکه مهربون هلی*-*) 

۲۹.هلی

۳۰. 𝘌𝘮𝘪𝘭𝘺

۳۱. werwolf

۳۲. Shiva :)

۳۳. روژی

۳۴. آقای سر‌به‌راه

۳۵. bella OC2

۳۶. عازم اکسو پلنت

۳۷. مسکوت عنه

  • جواد انبارداران

قبلا می‌رفتم آبمیوه فروشی، منویی به چه درازا وجود داشت که می‌توانستم هر چه می‌خواهم سفارش بدهم و بدون هیچ نگرانی و عذاب وجدانی همه‌شان را بخورم و مشکلی برایم پیش نیاید. آب پرتقال، آب انبه، آب انار، شیرموز و معجون همه در دسترس بودند.

روزهای دور، با خانواده و خاله و شوهرخاله می‌رفتیم پارک سر خیابان و بساط خوردن کتلت داشتیم، یک نان لواش می‌گذاشتم وسط و یک غول‌ویچی می‌گرفتم برای خودم که همیشه مایه آبروریزی و شرمندگی والدینم می‌شد، مخصوصا آن بخشی که تصور می‌کردم معجون ابدی حیات را با سه سس فرانسه، مایونز و کچاپ ساخته‌ام. زمانی بود که بهترین صبحانه دنیا نان و پنیر و چای شیرین بود و می‌خوردیم و مثل کرگدن انرژی می‌گرفتیم.

گذشت و روزی در حجره بچه‌ها بلند شدند و دیدند نویسنده متون از شدت ناامیدی و افسردگی گوشه حجره خوابیده و از ۷ صبح تا ۷ شب پشت هم با چشم‌بندی به عاریت‌گرفته شده که رفیقش در‌متروی تهران به قیمت ۵۰۰ت خریده مثل جنازه افتاده است. بعد از آن که در تحصیل و زندگی کردن و ارتباطات و حتی نفس کشیدن به مشکل خوردم، چند ماه بعدش روزی که از چهار راه شهدای قم به سمت حرم می‌آمدم، کتابفروشی یک کتاب طب سنتی، نوشته مهدی برزو را با ۵۰ درصد تخفیف می‌فروخت و عکس آدم کچلی به نام خیراندیش را هم به عنوان پدر طب سنتی زده بود کنارش.

کتاب را گرفتم و از آن جا ماجرای آشنایی ما با طب سنتی شروع شد. بخشی درباره افسردگی بود که افسردگی را به دو بخش بلغمی و سوداوی تقسیم کرده بود و نوع بلغمی‌اش آن بود که کسالت فرد زیاد می‌شود و ساعت خوابش بسیار.

سال افسردگی باعث شده پشت هم در کلاس‌های حوزه غیبت کنم و به انجام دادن هیچ‌کار بپردازم تا آن جایی که یک سال کلا عقب بیفتم.

سال بعدی که حجره‌ای با چهار طلبه جدید گرفتم، ماه اولش وسوسه‌ای در ذهن داشتم که چه شیرین است یکهو از بالکن پایین بپرم! به هر حال یک ماه صبح‌ها ۷ زیتون و شب‌ها ۷ انجیر و روزی ۷ خرما همراه آب و عسل و ترک کامل سردیجات جواب داد و این مغز یخ زده را به راه آورد.

چند سال از آن روزها می‌گذرد، الآن وقتی می‌روم آبمیوه‌فروشی فقط یک انتخاب دارم و آن فقط آب‌هویج است، تنها چیزی که مزاج گرم‌وتر دارد و خون رقیق سالم تولید می‌کند. اگر چه این روزها کمی طب بلد شده‌ام، اما بدنم از آثار روزهای افسردگی شدیدا به سردیجات حساس شده است، تا جایی که در همین ماه رمضان به دلیل خوردن آب دوغ خیار و با وجود خفه کردنش با گرمیجاتی مثل زنجبیل و مویز و‌ نعناء و نان خشک، کاری کردم که کلا معده‌ام را از کار بیندازم و توان هضم را از خودم بگیرم تا جایی که هر چه بخورم بماند و در آن پایین فاسد شود و مجبور شوم با نسخه برگ‌سنا و گل محمدی یک بار تخلیه‌اش کنم و بعد از آن جز گرمیجات چیزی نخورم.

دیشب جایتان خالی همبرگر خانگی خوردم، اما این معده‌ای که روزی محل تجمع مفسدین غذایی!(هاها چه ترکیب آشنایی) بود حالا حتی با خیارشور و گوجه هم کنار نمی‌آید و توانی ندارد.

دوست داشتم همچنان در همان روزهای بیخیالی و سلامتی ظاهری مانده بودم و مثل بقیه همه‌چیز خوار بودم و نگران این نبودم که الآن که نان و پنیر و چای شیرین می‌خورم دو ساعت بعدش یک دفعه دل درد بگیرم و چند ساعت بعد کسل و کرخت شوم.

به تنهایی شده‌ام موزه آثار طبی که به دلیل رعایت نکردن‌های چند ساله، می‌توانم به تنهایی آثار مواد غذایی و سیستم سردی و گرمی را اثبات کنم! کافی است امروز ظهر غذا تن‌ ماهی بخورم تا شبش افسردگی به سراغم بیاید و سوالات فلسفی از خلقت و خدا و حوزه شروع شود و پشت هم بگویم خب که چی؟ و داد بزنم واتافاک! و مشت بکوبم توی دیوار(البته افسردگی اصلا این ریختی نیست) و در گوگل سرچ کنم هدف زندگی و آخرش هم بهترین روش خودکشی را جست‌وجو کنم و در آخر فردا صبحش به غلط کردن بیفتم و تغذیه‌ام را اصلاح کنم تا به حال اول برگردم. ای کاش برگردم به روزهای اوج و بتوانم با خیال راحت معجون حیات ابدی سه سسه را بسازم و بخورم و هیچ مرگم نشود.

  • جواد انبارداران

دو پست قبلی با اعتراض و رای‌های منفی متعددی روبرو شدند. ابتدا مطالب را بارگذاری کردم و بعد می‌خواستم بگویم که هر دو نوشته‌های شهید آوینی و یامین‌پور در کتاب ماجرای فکر آوینی هستند.

آیا این انتقاد و مخالفت به این دلیل است که من آن‌ها را گفته‌ام یا اگر در جلسه‌ای حضوری با یکی از این دو بزرگوار این مطالب بیان می‌شد به این شدت و حرارت گارد می‌گرفتید؟ ای کاش این کار را با برخی صحبت‌های مقام معظم رهبری، شهید بهشتی و امام خمینی هم انجام می‌دادم تا نتیجه جالب آن را هم می‌دیدیم.

  • جواد انبارداران