سکوت

مرغ سحر ناله کن

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

به نامِ خدا

من وبلاگ نویس نبودم، هم دهکده‌ای‌های بیان مرا وبلاگ نویس کردند. من طفلی بودم که دو هفته یک بار مجلۀ دانستنیها می‌خریدم و مستقیم سراغِ صفحۀ آیا می‌دانیدهایش می‌رفتم و عکس وسطش را با ولع نگاه می‌کردم.

نمی‌دانم کدام بزرگواری بود که من را با بلاگفا آشنا کرد، احتمالا مرتضایِ دست عرقیِ تپل بود که الآن تدوینگر شُده. با وبلاگی به این نام: javad1376 در بلاگفا وبلاگی ساختم و اصلا اسمش یادم نیست، نشستم و همان آیا می‌دانیدهای چند مجله دانستنیها را جمع کردم و با سرعتِ افتضاحِ تایپم، طیّ چندین ساعت نوشتم و بعد هم در کافی‌نت اولین پستم را گذاشتم.

اولش هم جای این که بنویسم جلّل الخالق، نوشتم جند الخالق که مثلا خیلی جملۀ خوفناکی در برابر حرف‌های تعجب آمیز بود که غلط املایی هم داشت.

گذشت و وبلاگی در VCP زدم با 500 پستِ کپی در یک هفته و لینک کردن دامنۀ دات TK به آن(مثلا انگار خیلی حرف مهمی می‌زدم)، بعد یکی دیگر در بلاگفا، یکی در رزبلاگ و یکی دیگر در لوکس بلاگ و در آخر هم میهن بلاگ و هر جایی ردپایی مانده بود.

یکی از یکی بی فایده‌تر و مضحک‌تر و مسخره‌تر. مثل یک بومیِ جنگلی از این مراحل بدوی گذشتم و یک روز که شونصد وبلاگ در دست داشتم به کانون مساجد رفتم، کانون مساجد مرکزی است مثل بسیج که سازماندهی کانون‌های محلات را بر عهده دارد.

اسمِ چند وبلاگ را دادم و یکی هم برای استادِ عزیزِ قدیم. گذشت و یک روز زنگ زدند که آقای جواد، شما برندۀ زرررشک پلویِ طلاییِ وبلاگ نویسی شدید! به همین منظور تشریف بیارید یک اردو یزد که یه حالی بهتون بدیم.

ما هم گفتیم: آقا حال چیه خجالت بکش! بعد فهمیدیم وبلاگِ استاد برگزیده شده ولی به اشتباه اسمِ من رفته، به استاد گفتم و گفت اصلا بهتر شد. من که نمی‌توانم بیایم، خودت برو. البته بعد وبلاگ استاد که در بلاگفا بود فیلتر شد! الآن هم توی بیان وبلاگ دارند و دیگر نمی‌نویسند.

ما هم با سید شفیعی و حاج آقای عندلیب از قم با قطار به هتلِ معروفِ سنتیّ یزد توی آن میدانِ اصلی‌اش رفتیم، چندین روز بخور بخور بود و آموزشِ وبلاگ نویسیِ، به دستِ استادی که خودش هم وبلاگ نداشت!

از آهستان و زهرا اچ بی می‌گفت و بعد یک جمله را دائم تکرار می‎‌کرد: رمزِ وبلاگ نویسی خودمانی نویسی است.

همان یزد، با لپ تاپ قرمز رنگِ دوست افغانی‌مون که همراهمان آمده بود و با نتِ رایگانی که هتل داشت یک وبلاگ در بیان زدم: بچه ریش دار، بعد یک وبلاگِ دیگر به اسمِ مقدادیون و یک وبلاگِ دیگر هم.

در آن زمان راحت می‌شد وبلاگِ برتر شُد، نه این که کسی نمی‌دانست چطور، بلکه چون بیان هنوز آن قدر تنبل نشده نبود که نتواند حتی یک لیست وبلاگ برتر منتشر بکند. (از همین تریبون اعلام می‌کنم اگر نمی‌توانی، ویلچرت میشم)

  • جواد انبارداران

خواب‌های من همه عجیبند، گاهی عرفانی‌اند، گاهی فلسفی، گاهی هم فانتزی، خلاصه که دوستانِ نزدیکم بهتر می‌دانند که جنونم در چه درجه‌ای به سر می‌برد.

خوابی که چند شب پیش دیدم، ایدۀ این چالش شُد. در خواب تصمیم گرفتم که با ماشین زمان به گذشته بروم و برایِ خودم نامه‌ای جا بگذارم و خودم را نصیحت کنم که چه کارهایی را انجام بدهم و چه کارهایی را هم ترک کنم.

من برای خودم نوشتم:

سلام، شاید شاخ در بیاری این رو بفهمی ولی واقعیت داره و من دارم از آینده برات نامه می‌نویسم. اول برای این که به وجودِ این نامه شک نکنی چند تا نکته رو بهت بگم تا باور کنی واقعا این نامه از طرفِ من(یعنی خودت)نوشته شده.

تو توی کلاسِ اول ابتدایی وقتی ده نفر دورت کرده بودند و میزدنت با چتری که آورده بودی زدی توی چشمِ یکی شون و بعد خیلی شدید از تنهایی گریه کردی و توی کلاس چهارم اولین رمانت رو به اسمِ بیست و یک بالُن خوندی و لذتِ کتاب خوندن زیر زبونت اومد و سالِ قبل رو همش بین کتاب‌های داستان کلاس میچرخیدی.

الآن من 22 سالمه و تو 12 سالت، من خودِ توئم، همون جواد، امیدوارم با این دو تا نکته که گفتم باور کرده باشی که واقعا یک نامه از طرفِ من نوشته شده. معتقدم قطعا باور میکنی چون من سادگیت رو می‌شناسم. خواهش می‌کنم این کلمات یادت باشه و همیشه ازشون استفاده کُن تا حسرت‌های من رو نداشته باشی.

سعی کن امسال یعنی سالِ پنجم ابتدایی خوب درسات رو بخونی و توی آزمون، در یک مدرسۀ خوبِ نمونه دولتی قبول شی تا توی اون مدرسۀ داغون نری و با اون دو تا شاگرد اول دیگه دوست نشی که اون دوتا که اول اسمِ یکیشون صاده و دیگره میم باعث میشن تو حدود 7 سال معتادِ یک بازیِ رایانه‌ای بشی و کلی وقتت رو حروم کنی.

در مدرسۀ جدید هم روی انتخابِ دوستت خیلی دقت کن نه مثلِ اون یکی پسر بغل دستیت توی راهنمایی که یک دنیا بازی رایانه‌ای رو بهت تزریق میکنه.

از همین الآن سعی کن نمازهات رو به شکل جماعت توی مسجد بخونی و با قرآن اُنس داشته باشی که مثل من چون عادت نداشتم این همه سختی نکشی تا خودت رو تغییر بدی و اصلاح کنی.

هدفت رو فقط بزار روی علوم انسانی مخصوصا فلسفه و جانِ خودت و هر کی دوست داری، وقتی شروع به وبلاگ نویسی کردی انیمیشن Inside out که هزار نفر توصیه‌اش کرده بودند رو دانلود نکن.

چون این کارت باعث میشه سه چهار سال بی وقفه پای فیلم بشینی و چقدر من درد کشیدم که اعتیاد به فیلم و بازی و رمان رو ترک کنم.

هیچ وقت ورزش تکواندو رو ترک نکن و ادامه بده و سختِ سخت تلاش کُن تا مثلِ الآنِ من این قدر اضافه وزن نداشته باشی. زودتر کتابِ طبّ سنتی مهدی برزویی رو بخر و سعی کن آت و آشغال خوردن رو ترک کنی و مزاجت رو اصلاح کنی.

مسواک، مسواک، مسواک، روزی دوبار مسواک بزن و حتما هر روز شیر بخور. از بچگی دنبال یادگیری فنّ و فنون رایانه‌ای و یادگیری زبان باش و از بابات پول گیر که حتما هم میده.

این بود چیزهایی که یادم میومد، خیلی حرف‌های دیگه بود مثلِ این که خودت رو به آب و آتیش بزن تا نزاری روحانی رأی بیاره ولی بیخیالش که باید نسلِ قبلیِ تو یک کاری میکردند.

امیدوارم حرف‌های این نامه رو آویزۀ گوشِت کنی...


دعوت می‌کنم از(آقایون و داداشا و خانوما):

محمدرضا، یک مسلمان، میرزا مهدی، آقای میم، حمید آبان، مبهم، محمد برزین، امید شمس آذر، دکتر صفائی نژاد، الف جیم، امیر+، ه امیری، نا دم، خاکستری، جوونِ تنها، کاکتوس خسته، نبات خدا، پیچک و ریحانه


اگر قرار باشه امروز به گذشته برگردید و یک نامه برایِ خودتون به جا بزارید و مهم‌ترین صحبت‌ها رو با خودتون بکنید دربارۀ چی می‌نویسید و چه نصیحت‌هایی به خودتون می‌کنید؟

اگر خواستید توی این چالش شرکت کنید اول یک پست با عنوانِ "نامه‌ای به گذشته" بنویسید و آخرش پستِ این چالش رو معرفی و حداقل 5 نفر از دوستان‌تون رو بهش دعوت کنید.

عزیزانی که تا الآن شرکت کردند:

1. محمد رضا

2. یک مسلمان

3. پیچک

4. مبهم

5. اَلِف

6. آقای گوارا

7. کاکتوسِ خسته

8. محمد برزین

9. دُخـتَرکـــِـ🌼 بی نآم :) 

10. سارا سماواتی منفرد

11. نباتِ خدا

12. نقل بلاگ

13. پرنیان

14. آرزو

15. شاسوسا

16. Big cat

17. عین الف

18. هاتف

19.بهار

20. فاطمه م_

21^_^ khakestari

22. بریدا

23. مهدی

24. *AZRA* gh

25. سولویگ

26. حمید آبان

27. مهناز

28. Blue Moon

29. شارمین امیریان

30. آقای میم

31. ریحانه

32. آلاء

33. miss writer

34. MIS _REIHANE

35. م . ث

36. Fateme ..

37. الهه

38. نسرین

39. آزاد

40. پاییز

41. پری.ص

42. پریسا سادات

43. علیرضا

44. فیشنگار

45. آشنای غریب

46. امیر+

47. رضا :)

48. فرشته

49. لبخند

50. دلآشفت

51. مه سو

52. فاطمه حیدری(رضوان)

53. جوونِ تنها

54. لولی‌وش مسرور❤️

55. گلاویژ

56.گلشید

57. آیبک

58. فتل فتلیان

59. محمد صدرا عبدالعلی زاده

60. قاصدک

  • جواد انبارداران

میخواستم با استاد دربارۀ مشکلات و بلاهایی که این چند وقت سرمان آمده صحبت کنم که با یک جمله که شاید فقط خودم مفهومش را فهمیدم، مهری بر دهانم زد.

در کتاب لُمعه(یک کتاب فقهی) بحث سرِ مسکِرات(مست کننده‌ها) و آب انگور و قُفّاع(آب جو) بود که گفت: میدونید بهترین نوعِ سرکه چیه؟

چون قبلا در طب سنتی خوانده بودم، سریع پریدم و گفتم: سرکه‌ای که استحاله شده باشه.

گفت: بله، سرکه‌ای که از شراب گرفته میشه و این قدر میمونه که نجاستش تحلیه و تزکیه میشه و تبدیل به سرکه میشه بهترین نوعِ سرکه است.

شمام گرفتید با بیشتر توضیح بدم؟

  • جواد انبارداران