سکوت

مرغ سحر ناله کن

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

ماشین شورلت که چندتایی باند رو سقفش است، چندتایی پرچم دور و اطرافش و چندتایی پوستر رئیسی رویش چسبیده و چندتایی آدم‌ هم قاعدتا داخلش، وارد پمپ‌‌بنزینی می‌شود که چندتایی آدم در حال زدن چندتایی ضربه در سر و صورت هم هستند.

رئیس ستاد از روی سقف پایین می‌پرد و سوپرمن‌وار می‌خواهد دعوا را خاتمه دهد، همان طور که مرد جوان تیشرت پوش از کنار پراید اندام‌هایش را به خانواده هدف مربوط می‌داند و ارادتش را به خواهر طرف می‌رساند، رئیس ستاد دعوتش می‌کند که در ماشینش بتمرگد و دست روی دهانش می‌گذارد، یکهو جوان قاطی می‌کند و بیرون می‌آید، دختری همراهش هست که مثل گوشی ۱۱۰۰ در خالت ویبره از ترس می‌لرزد و روسری از سرش افتاده و می‌گوید:«تو رو خدا سامی ولش کن» و‌ بعد هم سامی را بغل می‌کند و با صدای لرزان می‌گوید این الان اعصابش از من خرده و سامی هم مردم را می‌خواهد حفاری کند تا به ته معدن توحش برسد و چندتایی مشت حواله طرف کند.

هر چه طرف مقابل را نگاه می‌کنم نمی‌فهمم واقعا با چه کسی می‌خواهد درگیر شود، با گرفتن سامی اجازه هم که نمی‌دهند ببینیم بالاخره چه کسی را می‌خواهد بزند و پلیس باید چه چیزی را صورت جلسه کند. سامی که این اسم لوسش به اعصاب خط‌خطی‌اش نمی‌خورد بالاخره در ماشین می‌نشیند و رئیس ستاد می‌گوید آب بخور، دختر پارکینسون‌وار شیشه آب معدنی احتمالا دماوند را در دهان سامی می‌گیرد و خیلی می‌لرزد، دلم برایش واقعا می‌سوزد، چرا زن‌ها این قدر آسیب می‌بینند در این مواقع و ما تخمه می‌شکنیم در این شرایط و محتوای وبلاگ‌مان را جمع می‌کنیم؟

دعوای اول که تمام می‌شود، برگزیده آن که رئیس ستاد باشد، انتخاب می‌شود تا برود با متصدی پمپ بنزین دعوا کند، متصدی داد می‌زند طرف فامیلت بود و پلاکش را مخدوش کردی، واقعا هیچ‌چیز از دعوا نمی‌فهمم، چطور طرف فهمیده فامیلش است؟ روحیات پارانوئیدی‌ام گل می‌کند و تصور می‌کنم موساد با همکاری ۱۰ سازمان امنیتی دیگر این دعوا را این جا تدارک دیده که نگذارد شورلت رئیسی تا پاسی از شب در خیابان‌های قم بچرخد.

چند ماهی عقب می‌روم، می‌افتم در پارسال، همین پمپ بنزین بود که وقتی پیک موتوری بودم به خاطر آن که یکی از پیچ‌‌های باکس گم شده بود، سه بار باکس بر زمین افتاد و‌ ایستادم و‌آخر در طرحی ابداعی سرجایش گذاشتمش!

این سه بار من را یاد هفت باری می‌اندازد که مسیح صلیبش را زمین گذاشت، مسیح جرقه‌ای می‌شود به قصه حضرت آدم و خوردن میوه از درخت ممنوعه، راستی چه قدر سخت بود که از یک میوه نخورد تا ما هنوز در باغ باشیم و لنگ روی لنگ بیندازیم و این زجر سامی را نکشیم!(ریز‌بینان متوجه اشاره به سام پسر نوح هم با چنین تلمیحی می‌شوند، تلمیحی که حتی نویسنده هم ربطش را نمی‌تواند بفهمد!)

دو هفته پیش بود که بعد از کسب تجربیات کشاورزی در ماینکرافت و استاردو والی بر سر زمینی واقعی رفتم و کشاورزی را چشیدم که الحق آن جا فهمیدم حضرت آدم حق داشت که از میوه ممنوعه بخورد، چون واقعا لذتی وصف شدنی در خوردن میوه‌های درختان وجود داشت و در این میان از همه شیرین‌تر، خوردن از میوه درخت دیگران بود، که البته اگر صاحبش اجازه نمی‌داد قطعا آن قدر لذتش زیاد می‌شد که حاضر می‌شدم به خاطرش از بهشت پرت شوم بیرون و صاحب هم اگر خدا باشد منطقا چالش بزرگی خواهد بود که راضی شوم یک بشریت را از راحتی بیندازم به خاطر چند تا میوهٔ دزدی!

ماشین راه افتاد، متاسفانه رئیس ستاد که نخود این آش شده بود به قدر کافی کتک نخورده بود، با موتور دنبالش همراه دیوانگان رئیسی سه ساعتی به قدر از دست دادن مهره‌های تحتانی کمر و ذخیره بنزین در خیابان‌ها چرخیدیم و مردم یا با لبخندی امیدوارانه یا با صورت‌هایی بی‌تفاوت به ما نگریستند و قشنگ‌ترین جای آن شب وقتی بود که ایستادیم و از کلمن‌های بزرگ شربت آبلیمو نوشیدیم و صد حیف که آن بهشت عدن آبلیمویی را فراموش کردم آدرسش کجاست و این بار بر سر فراموشی از بهشت خارج شدم.

باز یاد آدم می‌افتم، راستی این بشر پیامبر هم اگر بود کلا برای خانواده‌ش پیام‌بر بود، انگار قبلا‌‌ها مسئولیت‌های پیامبری و مقام عصمت را راحت‌تر توزیع می‌کردند، می‌گویم شاید لابد آدم یادش رفته بود نباید بخورد و چند صد سال بعدش که گریه کرده بود و هر چه گفته بود یادم رفت، خدا توجهی نکرده بود و بعدش گفته بود دنده‌ت نرم، یک جا می‌نوشتی یادت نرود! این طوری حضرت آدم هم انسان می‌شود و این که می‌گویند انسان از ریشه نسیان(فراموشی) است درست در می‌آید! این گونه ظهور آدمیت و انسانیت مصادف می‌شود!

بس! گویی زمینه آماده است برای نوشتن کتابی دیگر به سبک کازانتزاکیس، این‌ بار وسوسه آدم جای وسوسه مسیح و این‌ بار تکفیر از حوزه علمیه جای کلیسای کاتولیک و لابد این بار ایرج ملکی جای مارتین اسکورسیزی! چه ارتدادی! (آشنا نیستید، اسامی رو سرچ کنید :/، به من چه)

  • ۵ نظر
  • ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۳۳
  • جواد انبارداران



#تولیدی

مدیونید گریه نکنید.

  • جواد انبارداران

پیامبر از بیت خارج می‌شود، توی کوچه زیر سایه نخل منتظرش نشسته‌ایم، سلامش می‌کنیم: نگاهمان نمی‌کند، سلام خشکی می‌کند و عبا به دوش به سمت مسجد می‌رود، انگار که اصلا ما را ندیده است.

پشتش راه می‌افتیم، می‌گویم: رسول الله یک سوالی برایم پیش آمده. می‌گوید: فعلا وقتش را ندارم. به این رفتارش عادت کرده‌ایم. به مسجد می‌رسیم، نعلین‌هایش را در می‌آورد و زودتر از پیرمردهایی که می‌خواهند وارد مسجد شود می‌پرد داخل. بچه‌ها دورش جمع می‌شوند و می‌خواهند با پیامبر بازی کنند، پیامبر داد می‌زند و همه‌شان را از خودش دور می‌کند و می‌گوید پدر و مادر این‌ها کجان؟ بچه‌هاتون رو جمع کنید!

نماز که تمام می‌شود بلند می‌شود می‌ایستد و چند کلمه‌ای صحبت می‌کند، پیامبر می‌گوید: می‌بینم برخی از شما صبح‌ها برای نماز صبح بیدار نمی‌شوید و به مسجد نمی‌آیید، این واقعا مایه تاسف است که امثال شما اولین مسلمانانی هستید که قرار است اسلام را پیش ببرید، همه‌تان بوی حقارت و ضعف معنویت می‌دهید! الان هم اجازه بدهید می‌خواهم تا عصر ان شاء الله با زبان روزه کلی نماز بخوانم، برایتان دعا می‌کنم که هدایت شوید!

می‌روم نزدیک پیامبر و دعوتش می‌کنم که فردا برای مسابقه تیراندازی به بیرون مدینه بیاید. به سردی نگاهم می‌کند و می‌گوید: شرمنده، اگر از قریش بودی قبول می‌کردم ولی متاسفانه به ما نمی‌خوری!


امیرالمونین فرمود: «اگر قرار بود خداوند به یکی از بندگانش اجازه دهد کبر ورزد، به پیامبران و اولیای مخصوصش اجازه می‌داد» (فلو رخص الله فی الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه انبیائنه و اولیائه) از خطبه ۱۹۸ نهج‌البلاغه

  • ۹ نظر
  • ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۴
  • جواد انبارداران

عاشق دوست دارد با معشوقش حرف بزند و وقتی هم که حرفی ندارد، سعی می‌کند حرفی بتراشد هر چند بی‌معنی و چرت و پرت تا بیشتر بتواند با معشوقش حرف بزند، گاهی برای او محتوای حرف مهم نیست، هم‌نشینی بیشتر مهم است.

موسی آتش را دید، به خانواده‌اش گفت مکث کنید، الآن می‌روم و تکه‌ای آتش می‌آورم. رفت و خدا با او صحبت کرد و به موسی گفت من انتخابت کردم و هر چه بهت الهام شد را گوش کن. برای این که یاد من باشی عبادتم کن.

بعد به موسی گفت: این چیزی که در دست راستت است چیست؟

موسی عصایش دستش بود، موسی عاشق خدا بود، می‌خواست حرفی بتراشد برای هم‌صحبتی و هم‌نشینی بیشتر. حرفش را کش داد، تک کلمه نگفت که این عصاست، گفت این عصای من است که به آن تکیه می‌کنم. بعد احتمالا فکر کرد که چه بگوید که این شیرینی مصاحبت تمام نشود، ادامه داد با این عصا برگ درختان را برای گوسفندانم می‌ریزم و نیازهای دیگری را هم با آن رفع می‌کنم.

در تفسیر نمونه نوشته شده که یک تفسیر آیه «قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ» این بود که حضرت موسی تمایل داشت سخنش را با محبوبش ادامه بدهد.

و اما در تفاسیر نوشته نشده که چرا خدا با آن که می‌دانست چه چیزی در دست راست موسی است باز از او پرسید که چه چیزی در دست داری. در تفاسیر ندیدم که چرا خدا دوست داشت صحبتش با موسی را طولانی‌تر کند...

  • جواد انبارداران

مستند روایت صنوبر درباره زندگینامه علامه حسن‌زاده آملی است و از بهترین مستند‌هایی است که دیده‌ام. سوالی که طی تماشای ۷ قسمت این مستند دنبالش بودم، این بود که چطور می‌شود انسانی شبیه علامه حسن‌زاده آملی ساخته می‌شود و چرا امروزه حوزه علمیه از ساختن چنین انسان‌هایی عقیم است و روز به روز نسل این انسان‌ها در حال کمرنگ شدن است؟

مهم‌ترین دلیل را باید در تغییر ساختار حوزه بدانیم، کتابی چند سال پیش می‌خواندم که خاطرات آیت الله علم‌الهدی بود، ایشان می‌گفت که برای خواندن کتاب پیش استادی رفته بود و التماسش کرده بود تا هر روز ساعتی خدمتش برسد. مثلا کتاب البهجة المرضیه(یک کتاب آموزش نحو عربی) را از صفر تا صد با یک استاد خوانده بود و در این میان نه امتحانات میان‌ترمی بود، نه لیست حضور و غیابی و‌ نه سامانه‌ای، یک شاگرد در کنار یک استاد به کلی کتاب را فرا می‌گرفت و به خوبی در آن قدرتمند می‌شد.

اما امروزه کلاس اجباری، با استاد‌هایی که به دل شاگرد نمی‌نشینند، طی محدوده‌ای در طول ترم و همراه مباحثه اجباری و با چوب معاونت آموزش حوزه و با کیفیت کم دنبال پرورش طلبه هستیم.

سبک قدیمی حوزه به خوبی جواب داده، همه حکایت شیخ مفید و دو سید بزرگوار رضی و مرتضی را شنیده‌ایم که روزی مادرشان دو سید را می‌آورد و به اصرار می‌خواهد که شاگرد شیخ مفید شوند که شیخ مفید قبول نمی‌کند و بعد خواب حضرت زهرا را می‌بیند که دو فرزندش را پیش او آورده که شیخ مفید متنبه می‌شود و قبول می‌کند که شاگردش شوند. حاصل این تربیت خصوصی استاد و شاگرد، دو عالم بزرگ به نام سید مرتضی ‌و سید رضی می‌شوند که کتاب نهج‌البلاغه تألیف همین سید رضی است.

علامه حسن‌زاده آملی هم علاوه بر این که آدمی به شدت تلاشگر بوده، به مقوله استاد شدیدا اهمیتی می‌داده و در همین مستند روایت صنوبر می‌بینیم که وقتی محضر علامه طباطبایی می‌رسد و ایشان قبول نمی‌کنند که استادش باشند، سرش را روی پای علامه طباطبایی می‌گذارد و از ناراحتی گریه می‌کند که علامه قبول می‌کند استادش شود. علامه حسن‌زاده آملی سماجت بیش از حدی برای پیدا کردن اساتید به خرج داد تا بتواند ازشان به خوبی استفاده کند.

متاسفانه جوی در بین اساتید حوزه هم هست که این مقوله مهم را درک نکرده‌اند و همیشه از پذیرش شاگرد سر باز می‌زنند و همچون تمام مردم این کشور کمیت برایشان از کیفیت مهم‌تر است. برای آن‌ها کلاسی که ۶۰۰ طلبه داشته باشد را بهتر از کلاس سه نفره می‌دانند، در حالی که به تجربه ثابت شده و شنیده‌ها حاکی از این است که همان کلاس سه نفره آدم‌های بیشتری را تربیت خواهد کرد.

دلیل عمده دیگر که چنین انسان‌هایی تربیت نمی‌شوند که شهید مطهری از آن در مقاله‌ای به عنوان بزرگ‌ترین مشکل سازمان روحانیت یاد می‌کند، مسأله شهریه است، سیره حوزه بر این بوده که طلبه‌ها کار نکنند و فقط از شهریه ارتزاق کنند و روزگار خودشان را بگذرانند اما امروزه این سیره به هیچ وجه جوابگو نخواهد بود و به دلیل اولا ضعف سیستم نظارتی حوزه و وجود آدم‌های مفت خوری به نام طلبه، مثلا ۱۵۰ راننده کامیونی که شهریه حوزه می‌گیرند و دوما عدم توافق علما بر وجود یک صندوق واحد شهریه و‌ هر کدام ساز خود زدن باعث می‌شود طلبه‌ها نتوانند اولیات زندگی خودشان را با شهریه تأمین کنند و روز به روز از پایه اول که پیش می‌روند، افسرده‌تر و بی‌حال‌تر شوند و هدف خود را فراموش کنند. اگر طلبه‌ای این مطلب را بخواند به خوبی درک می‌کند که چه قدر بچه‌های تازه ورودی به حوزه با نشاط و انگیزه هستند و چطور رفته رفته در این سیستم آموزشی غلط، گرد افسردگی و بی‌رگی بر آن‌ها پاشیده می‌شود و تبدیل به آدم‌هایی بی‌سواد، فقیر، افسرده و بی‌هدف می‌شوند.

سخن درباره حوزه علمیه بسیار است، ای کاش علمایی مثل آیت الله مجتهدی تهرانی ساخته شوند که از مدارس آن‌ها هزاران آدم کارآمد و طلبه خودساخته خارج شود.

با دو نفر از شاگردان آیت الله مجتهدی دیدار داشتم، آدم‌هایی خوش‌اخلاق و منظم، به شدت معنوی که تا به حال شبیه‌شان را ندیده بودم، آدم‌هایی که واقعا به طلبه‌ها اهمیت می‌دادند و پی‌گیر کارهای آن‌ها بودند، از کله‌پاچه‌ای که استاد مهمان‌ می‌کرد و صبحانه می‌خوردیم بگو تا ریز مطالعات و‌ مباحثه‌هایمان و ملاقات‌هایی که شبانه با او داشتیم و هدایایی که برای تشویق بهمان می‌داد، این حاصل نظم محکم و نظارت قدرتمندی بود که مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی در مدرسه خود ایجاد کرده بود. شنیده بودم یکی‌شان فقط در یک جلسه سخنرانی ۳۵ نفر را شیعه کرده بود!

این سیستم آموزشی غلط، تقلیدی از سیستم ناکارآمد دانشگاهی است که سعی می‌کند خود را با سبک آموزش قدیم حوزه ترکیب کند اما حاصل آن نه هیچ که بدتر، باعث ساخت آدم‌هایی می‌شود که نه‌ تنها حافظ اسلام و انقلاب نخواهند بود بلکه به آن ضربه خواهند زد.

  • ۴ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۳۸
  • جواد انبارداران

حوزه علمیه بهترین جای دنیاست، بهترین و مفیدترین کتاب‌های درسی بدون هیچ زوائدی در این جا تدریس می‌شود، شهریه آن بیش از حد کافی است و کفاف چندین زندگی را می‌دهد، آخوندها به شدت باسواد هستند، مسئولین حوزه به انتقاد پذیری معروف هستند، مواد درسی این جا پرکاربردترین و فایده‌مندترین مواد درسی هستند که کاملا به کار جامعه می‌آیند.

سه سال علم نحو عربی خواندن و ده سال فقه و اصول خواندن طلاب را برای پاسخ‌گویی منطقی و عقلانی تمام شبهات آماده می‌کند، طلبه‌ها پذیراترین آدم‌ها هستند که شبیه بزرگان حوزه به شدت انتقاد را قبول می‌کنند هر چند غیر منطقی باشد! آن‌ها به خودشان قول داده‌اند که فقط در مسائلی که تخصص دارند اظهار نظر کنند.

نشاط و شادابی در بین طلبه‌ها اوج می‌زند، آن‌ها پس از ورود به حوزه هر روز انگیزه و‌ امید بیشتری پیدا می‌کنند و این به دلیل پر‌رنگ‌تر شدن هدف در آن‌هاست.

طلبه‌ها به دلیل آن که دائم در حال مطالعه و پژوهش هستند وقت کافی برای کار کردن ندارند که البته به دلیل مدیریت صحیح موقوفات و خمس و تحویل آن به طلاب اصلا سربازان امام زمان، تبدیل به اشخاصی شبیه ممدجویان کمیته امداد امام خمینی نمی‌شوند.

یک روز مدیر مدرسه که الان مدیر مدرسه‌های گیلان شده به من گفت که نباید کار کنی و فقط زندگی‌ات را با طلبگی بگذرانی، همان طور که من با پول شهریه سه تا پسرم را زن دادم و خانه از خودشان دارند و ماشین گرانقیمتی دارم که اسمش را نمی‌دانی همه از این جیره خواری ناچیز سفره امام زمان است! من آن روز حرفش را به دیده منت گذاشتم و بعد از تحول عجیبم با رفیقم تماس گرفتم و حرف‌های مدیر را بازگو کردم و با هم از شدت تاثر، گریه کردیم و هق‌هق‌مان در زمین خاکی جلوی مدرسه پیچیده بود.

به نظر من علما خط قرمز ما هستند به همین دلیل اگر فلان دختر یا پسر مرجع بوتیک لباس دارد یا تجاوزی کرده یا زمین‌خواری کرده یا هرکار دیگری برای حفظ اسلام نباید هیچ چیز گفت.

حوزه سیاسی‌ترین ارگانی است که تمام و کمال پشت مقام ولایت ایستاده است، در تمامی وقایع چون علما پشت رهبری هستند و روزانه زمانی را برای اطلاع یافتن از مسائل سیاسی و اجتماعی اختصاص می‌دهند، تمام‌شان عالم به زمانه هستند.

همیشه سوالم این است که آیت‌الله سیستانی با این همه مقلد کم، چطور این قدر شهریه زیادی را خرج طلاب می‌کند و چه خبرگزاری محشری به اسم شفقنا با وجوهات ایشان می‌گردد که این خبرگزاری بهتر از هر عالم ولایت‌مداری، پشت انقلاب ایستاده.

حوزه بهترین جای دنیاست، هر روز به خودم درود می‌فرستم که چه قدر خوب شد که تصمیم گرفتم شش ساله فوق دیپلم بگیرم در حالی که می‌توانستم وقت خودم را در دانشگاه با شش سال تلف کنم و یک فوق لیسانس زپرتی بگیرم!

و العاقبة للمفسدین

  • ۸ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۰
  • جواد انبارداران

۱. مستند لشکر زینبی

اشک، مخزن حرکت انسان مسلمان است و این مستند که روایت دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدای مدافع حرم است این مخزن را پر خواهد کرد و شاید تعهد و محکم ایستادن بر سر اعتقادات از ثمرات تماشای آن باشد.


۲. فیلم مورتال کمبات ۲۰۲۱

فیلم مورتال کمبات نسبت به انیمیشن آن که در سال ۲۰۲۰ ساخته شد داستانی به مراتب ضعیف دارد که با جلوه‌های ویژه جذاب پر شده. بزرگ‌ترین درس این فیلم این است که مهم‌ترین عنصر یک فیلم فیلمنامه آن است نه جلوه‌های ویژه.

نمایش قدرت میلیتارسیم آمریکایی و درون‌مایه‌های عرفان‌های شرقی از محتوای فیلم به شمار می‌رود.


۳.مستند آقامرتضی

بزرگ‌ترین درس این مستند به نظر من این است که برای کار فرهنگی هرگز نباید زیرمجموعه ارگان حکومتی قرار گرفت چون به سرنوشت مرتضی آوینی دچار خواهیم شد.

شهید مرتضی آوینی و همراهان او در مجله سوره، اگر وابستگی به حوزه هنری با ریاست محمدعلی زم نداشتند می‌توانستند با فراغت و آزادی به راحتی قلم بزنند، این قابلیتی است که در زمانه ما با فضای سایبر در دسترس است که یک کانال منسجم خوب می‌تواند به راحتی کار یک نشریه سوره را انجام بدهد بدون نیاز به هیچ مجوزی الا مسائل حقوقی که باید همیشه مراقب آن باشیم.


۴.مستند گابریل گارسیا مارکز

در این مستند فرانسوی، ریشه‌های شکل‌گیری کتاب صد سال تنهایی را فهمیدم، بچه‌ای که در کنار پدربزرگش در دهکده‌ای به همراه زن‌های زیاد خانواده‌اش بزرگ می‌شود، دهکده‌ای شبیه دهکده ماکوندوی صد سال تنهایی.


۵.مناظره آقای علوی بروجردی و خسروپناه

باید اعتراف کنم چون تمام آن را روی موتور گوش کردم چیز زیادی ازش نفهمیدم، چند سال دیگر که در فلسفه عمیق‌ شدم و فرو رفتم یا حداقل چندتایی از کتاب‌های خسروپناه را خواندم و اگر من بود و اینترنت هم بود، بر می‌گردم و دوباره این مناظره را ببینم تا آن را بیشتر بفهمم. دلیل شوقم برای تماشای آن مفهوم درگیری است که در بطن مفهوم مناظره وجود دارد.


۶.مستند متولد اورشلیم

حسین شمقدری را در اینستاگرام دنبال می‌کردم، گفته بود می‌خواهد دوره مستندسازی بگذارد.

مستند متولد اورشلیم در یک کلام مزخرف است، حتی مزخرف‌تر از مستند انقلاب جنسی او. مستند سردرگم است، شاید قصد شمقدری این است که همه چیز را بی‌طرفانه نشان بدهد تا مخاطب خودش قضاوت کند اما در نهایت مخاطب قضاوت خواهد کرد که این بی‌طرفی صرفا حماقتی رسانه‌ای است که منجر به رسمیت شناختن یهودیت، عادی‌سازی روابط با آن‌ها، تمثیل روحانی یهودی به روحانی شیعه و خیلی شیک نشستن و صحبت کردن با یکی از سربازان فدایی رژیم صهیونیستی.


۷.مستند محرم ملکوت

درباره آیت اللع خوشوقت است. یک نکته از آن که باید همیشه در سرم به یاد بیاورم این است که تا واجبات و محرمات را درست نکرده‌ام، پا در حیطه مستحبات و مکروهات نگذارم.

این مطلب را بارها آیت الله بهجت نقل کرده است که تا این دو را درست نکرده‌ایم نمی‌خواهپ دنبال دستورالعمل خاصی یا ریاضت شرعی عجیبی باشیم. همین که اول بیاموزیم مراقب چشمانمان باشیم و بعد نماز صبح‌مان قضا نشود و کسی را تمسخر نکنیم اصل عرفان و دین است. این مرحله را خیلی‌ها نمی‌توانند بگذرانند.


۸.مستند خون مُردگی

فیلم شنای پروانه حاصل برخورد نزدیک محمد کارت با لات و لوت‌های شیرازی است، الحق که محمد کارت تهور دارد که می‌رود و از نزدیک با آدم‌های لاتی حرف می‌زند که صرفا جهت تفریح دیگران را زخمی می‌کنند. حتی در جایی از مستند یکی از لات‌ها دارد آرام آرام به دلیل حرف زدن عصبی می‌شود!

مهم‌ترین نکته این مستند آموختن از وجه مثبت لا‌ت‌هاست که در دهه اول محرم به کل یک دفعه مسلمان می‌شوند و عرق را کنار می‌گذارند و نمازخوان می‌شوند و به هیأت می‌روند و همین خصوصیت آن‌ها باعث هدایت برخی از آن‌ها به سمت خدا می‌شود، شهید طیب حاج رضایی و شاهرخ ضرغام و رسول ترک حاصل چنین نگرشی هستند.


۹.مستند قاسم

قبلش که برسیم خانه با پدرم اتفاقی صحبت را باز کرده بودم که آیا حاج قاسم سلیمانی اصلا جانب احتیاط را رعایت می‌کرد و به حرف‌های حفاظت اطلاعات به خوبی گوش می‌کرد؟ چون شنیده بودم آدمی نبوده که به خوبی حرف‌های حفاظت گوش کند و بی محابا به میدان می‌زده.

تا رسیدیم خانه انگاری که مستند را برای ما پخش می‌کردند تا به پاسخ برسیم.

نتیجه آن شد که حاج قاسم سلیمانی آدمی شدیدا شجاع بوده و دلیل تمام موفقیت‌هایش هم گوش نکردن به همین حرف‌های محتاطانه و به ظاهر عقلانی بوده است!

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی با اشرار مرز سیستان و بلوچستان درگیر می‌شود بلند نشود برود در خود پاکستان و باهاشان درگیر شود، این کار خطر محض است! ولی او رفت و همه‌شان را قلع و قمع کرد و قائله را ختم به خیر کرد.

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی مسعود بارزانی با او تماس می‌گیرد یک دفعه بلند نشود و فقط با هفتاد نفر شبانه برود و محاصره موصل را بشکند!

چه حاج احمد متوسلیان و چه شهید حاج قاسم سلیمانی و چه شهید حسن باقری همگی این خصوصیت شجاعت و نترسی را داشتند.

شهید حسن باقری که به حدی نترس بود که وقتی برای اطلاعات عملیات رفته بود و همراهش گفته بود تشنه است، رفته بود در اردوگاه عراقی و قمقمه را پر کرده بود!

این چنین شجاعتی را باید ترکیب کرد با درسی که از مستند آقامرتضی گرفتیم، نیروی انقلابی اکر لازم شد باید گاهی چنین نترس باشد و زیر حرف هیچ کس هم نرود، اگر یقین کرد که نیاز است منتظر چیزی نایستد.


کتاب‌ها کجایند؟ چرا این قدر کم؟

اردیبهشت ۱۴۰۰ ماه هجوم دروس حوزوی به خلوت عاشقانه من با کتاب‌هایم بود، بیش از ۲۰۰ فایل صوتی درسی را باید تند تند گوش می‌کردم و خلاصه‌شان را می‌نوشتم و ارسال می‌کردم و این دلیل غیبت کتاب‌های این ماه است. خلاصه‌هایی که کمتر از ده‌تایشان ان شاء الله سحر تمام شوند و بروم سراغ مصیبت ویرایش کتابی که صاحبش به دلیل تاخیرش می‌خواهد گردنم را بدرد!

البته این ماه ساعاتی با صد سال تنهایی لذت ناشناخته‌ای را چشیدم، به وجه فلسفی کتاب تاریخچه زمان استیون هاوکینگ پی بردم و کمی پای حرف‌های زرشناس نشستم.


مجموع فعالیت: ۲۳۰ ساعت

متوسط روزانه: ۷.۵ ساعت

رکورد: ۱۶ اردیبهشت، ۱۳ ساعت و ۴۵ دقیقه

  • ۲ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۳۴
  • جواد انبارداران