آیا میدانید برای نقش هری پاتر، حدود ۶۰۰ نفر و برای نقش هرماینی گرنجر ۵۵۰ نفر تست دادند و از این تعداد دنیل رادکلیف و اما واتسون انتخاب شدند.
سایت فکرت فیلمهای دو تا از دورههای سواد رسانهای را که مرحوم محمدحسین فرجنژاد به عنوان استاد دوره حضور داشته منتشر کرده. توصیه و پیشنهاد میکنم تماشا کنید. نوشتن و یادداشتبرداری فراموش نشود.
دوره اول: دوره تخصصی تربیت مربی سواد رسانهای با محوریت سینمای یهود
فیلم سینمایی «بدوک» که در سال 70 توسط مجید مجیدی ساخته شد، سوژهای جسورانه را مورد پرداخت قرار داده بود و محرومیتهای جنوب شرق کشور را به نمایش کشیده بود.
این فیلم توسط رئیس دولت وقت(هاشمیرفسنجانی) به اتهام سیاهنمایی دچار مشکلات فراوان میشود. در مقابل این مواجهه رهبر انقلاب بعد از تماشای فیلم درخواست پیگیری مشکلات منطقه را دادند.
مجید مجیدی جلسه دیدار با رهبری درباره فیلم بدوک را اینطور روایت میکند: «این فیلم را به همراه جمعی از هنرمندان و مسؤولان در جلسهای که آقا هم حضور داشتند دیدیم. فیلم که تمام شد آقا بشدت برافروخته و ناراحت شدند. این عین عبارت آقاست: اگر فیلم مبتنی بر درام است که حرفی نیست ولی اگر مبتنی بر واقعیات است من حرف دارم. آقای سیدمهدی شجاعی که نویسنده فیلمنامه بود گفت متاسفانه مبتنی بر واقعیات است و من هم ادامه دادم که این فیلم فقط گوشهای از واقعیت است و اگر میخواستیم همه آن را نشان دهیم فیلم ظرفیت این همه تلخی را نداشت.
و باز این عین عبارت آقاست که خطاب به مسؤولانی که آنجا بودند گفتند: اگر چنین است چرا به ما نمیگویید. چرا به ما گزارش داده نمیشود؟ با همین لحن که بعدها از ما گزارش خواستند و ما هم گزارشهایمان را مکتوب کردیم و فرستادیم و نخستین نتیجه آن این بود که کل مسؤولان آن منطقه عوض شدند».
از جمله مشکلاتی که افراد از جنگ برگشته دارند این است که نمیتوانند خودشان را با اجتماع وفق بدهند و به طور عادی زندگیشان را ادامه دهند. در برخی موارد افراد مشکلات روانی پیدا میکنند و گاهی دست به خودکشی یا کشتار مردم میزنند.
این موضوع سوژهای است که در بسیاری از فیلمهای هالیوود نشان داده شده و اکثرا آمریکاییهایی به تصویر کشیده میشوند که با سابقه حضور در جنگ عراق و ویتنام وقتی به جامعه خودشان بر میگردند یک پیوند پس زده و وصله ناجوری هستند که امکان جدا کردن فکر و روان خودشان را از جنگ ندارند.
در سریال true detective فصل سوم، با سرباز کهنهای روبرو هستیم که بعد از جنگ با شغل جمع کردن ضایعات یک گوشه زندگی میکند، زنش با دو کودکش ترکش کردهاند و در انزوا زندگی افسردهگونهای را میگذراند. در ادامه جامعه نیز به این فرد تهمت قاتل کودکان و بچه باز میزند و چندین بار نیز از طرف دیگران کتک میخورد و تحقیر میشود. حاصل چنین وضعیتی روان گسیختگی فرد و دست زدن به یک کشتار میشود.
مستندی دیشب دیدم به اسم چشم جنگ با کارگردانی یوسف حاتمی کیا که درباره عکاسی است به نام سعید صادقی که پس از گذشت سالها از جنگ به دنبال صاحبان عکسهایی که گرفته میگردد تا پیدایشان کند و عکس جنگشان که روی تخته شاسی چاپ شده را دستشان بدهد و دوباره ازشان عکس بگیرد. تمام حالات این فرد را که در طی مستند ۱ ساعته نگاه میکنیم یک آدمی است که جسمش را از جنگ آورده ولی روحش را در آن جا، جا گذاشته و هنوز با گذشت سالیان زیاد نمیتواند خودش را از جنگ جدا کند. پیشنهاد میکنم این مستند را تماشا کنید.
جادوگر شهر اُز ۱۹۳۹ (تمام عوامل فیلم تا جایی که من دیدم خیلی وقت پیشها مُردن)
برا اونایی که داستان رو نمیدونند: دوروتی به دنبال جادوگر شهر اُز، راه آجری زرد رو طی میکنه تا بتونه به خونهاش که درگیر گردباد شده برگرده.
توی راه با مترسکی همراه میشه که اون مترسک هم میخواد از جادوگر شهر اُز یک مغز بگیره.