سکوت

مرغ سحر ناله کن

۱۳ مطلب با موضوع «فرهنگی اجتماعی» ثبت شده است

یکی از فوامیل رستوران فرانسوی بالای شهر تهران کار می‌کرد. می‌گفت سالار عقیلی یا مهران مدیری می‌آیند استیک سفارش می‌دهند. دو تا لقمه می‌خورند و مابقی را می‌گذارند و می‌روند. استیکی که مثلا ۲۰۰ هزار تومان هزینه‌اش است. بعد گاهی برخی افراد مایه دار فرومایه‌ بدون این که حتی خود سلبریتی خبردار شود و طرف را ببیند برایشان حساب می‌کردند و می‌رفتند. البته که اجازه نزدیک شدن به خودشان را نداشتند چون بادیگارد نمی‌گذاشت کسی مزاحم شود.

معروفیت مفهومی است که ناخودآگاه روی هر کس که صفت شود توجه مردم به آن شخص جلب می‌شود. باید شخص معروف حواسش را خیلی جمع کند و به رفتار و سکناتش واقف باشد.

وقتی پیک موتوری شدم، هر وقت در خیابان پیک موتوری می‌دیدم می‌فهمیدم چه رنج و زحمتی می‌کشد، وقتی چراغ موتورم خراب شد آن وقت درک می‌کردم اگر کسی در خیابان چراغ موتورش شب‌ها خاموش باشد چه حسی دارد. وقتی موتور نداشتم می‌دیدم راه رفتن چه قدر سخت است و با حسرت موتوری‌ها را نگاه می‌کردم. برای همین وقتی موتور دار شدم گهگاهی می‌زدم کنار و می‌گفتم: آقا کجا میری؟ برسونمت!

اما زمانی که آدم اشرافی بی شرفی مثل فلان وزیر در پورشه می‌نشیند و خانه چند هزارمتری دارد چه می‌فهمد استرس اجاره نشینی و درد محرومیت چیست؟

آقای مهران مدیری جای انتقاد به مسئولین و تریپ منتقد برداشتن استیک‌ت را کامل نوش جان کن!

نه فقط خودت و نه مهمان‌هایت آدم‌هایی نیستند که چیزی برای عرضه داشته باشند. وقتی آدمی داخل کیسه‌اش سیب ندارد چه چیزی می‌خواهد به ما بدهد.

وقتی سلبریتی خودش فرهنگ ندارد چه چیزی می‌خواهد ارائه کند؟ این‌ها که در زندگی شخصی خودشان تر زده‌اند و حتی نمی‌توانند یک ازدواج ادامه دار داشته باشند چه ضرورتی دارد تریبون فرهنگی کشور با سینما و صدا و سیما و اینترنت دست‌شان باشد؟

  • جواد انبارداران

به تصویر کشیدن یک صحنه تجاوز هرگز مانع از انجام تجاوز نخواهد شد.

این تصویر هرگز باعث فرهنگ سازی کاهش تجاوز نخواهد شد.

این صحنه فقط حال تک تک مان را به هم خواهد ریخت.

خیلی چیزها واقعیت جامعه هستند. اما هر چیزی را نباید به تصویر کشید. آیا صرفا به تصویر کشیدن فقر و بدبختی یک جوان نخبه درستکار عاشق دردی دوا می‌کند؟

من جز غم و ناراحتی عمیقی که بعد از فیلم عصبانی نیستم پیدا کردم چیز دیگری نفهمیدم. من فقط از نظام و وضعیت کشورم متنفر شدم.

من اگر جای کارگردان بودم تمام راه‌ها را به روی نوید نمی‌بستم. حداقل یک راه جلویش می‌گذاشتم. این قدر همه چیز را سیاه و یک طرفه نمی‌دیدم.

می‌رفتم، ۱۰۰ جوان را پیدا می‌کردم، برگه جلویشان می‌گذاشتم و آمار می‌گرفتم چند درصد فقیرند؟ چند درصد بیکار هستند؟ چند نفر با وجود این که در دانشگاه‌های مهم دولتی درس می‌خوانند احساس بدبختی می‌کنند؟ خرج ماهیانه‌شان چه قدر است؟ چه قدر درآمد دارند؟ چند نفر شکست عشقی خورده‌اند؟ چند نفر صرفا به خاطر مشکلات اقتصادی ازدواج نمی‌کنند؟

واقعا وضعیت چیزی نیست که این فیلم و امثال آن می‌خواهند نشان دهند. گرانی هست ولی این قدر همه چیز درب و داغان و وخیم نیست.

همه دلال و آشغال و کثیف و دزد نیستند. این چه دنیایی است که کارگردان برای ما ترسیم می‌کند؟ جهانی که من تا الان در آن زندگی کرده‌ام خیلی فرق می‌کند.

راه برای کار کردن بسته نیست، نوید اگر حداقل یک بار مجله نیازمندی‌ها را نگاه می‌کرد می‌توانست یک کار هر چند کارگری پیدا کند.

یک موتوری ساده الان می‌تواند روزی بالای ۱۰۰ تومان از اسنپ در بیاورد.

من اگر جای کارگردان بودم زندگی یک جوان ایرانی را به تصویر می‌کشیدم که با کمترین امکانات به بهترین موفقیت‌ها رسیده. یک جوان کارآفرین را نشان می‌دادم که بعد از دیدن فیلم همه باهاش حس خوبی پیدا کنند و انگیزه بگیرند برای زندگی کردن. نه که با این حجم از خود تحقیری باقی مانده امید مردم را هم بمکم.

چه کسی گفته به تصویر کشیدن فقر و بدبختی و نا امیدی باعث تغییر نرخ ارز یا به خود آمدن مسئولین یا افزایش تولید و GDP می‌شود؟

برادر من، کارگردان عزیز، مردم دارند فیلم سراسر بدبختی تو را می‌بینند و آن دزد و دلال هم اگر ببیند ککش نمی‌گزد. تو هم این مطلب را نخواهی خواند، تو و امثال تو هم بخوانند کک‌شان نمی‌گزد.

  • جواد انبارداران

ای انسان این همه در تکنیک پیش رفته‌ای. این قدر در تسخیر طبیعت قدرتمند شده‌ای.

ای انسان توانمند دانای مدرن، این همه اپلیکیشن طراحی کرده‌ای، این همه موزیک‌های محشر نواخته‌ای، این همه فیلم های هنری ساخته‌ای.

هیچ کس منکرش نیست، ولی ای انسان می‌توانی کمی به من آرامش دهی؟ میتوانی به من دلیلی برای زندگی کردن ببخشی؟ راهی برای زیستن؟

ای انسان خودت چه میکنی؟ در چه حالی؟ فکر نمیکنی به همان مقدار که جهان را به دست آوردی خودت را از دست داده‌ای؟

این همه غم

تنهایی

و خستگی 

حاصل چیست؟

این جامعه بیمار پریشان، این تن‌های رنجور، شلوغی بیمارستان‌ها و مطب‌ها برای چیست؟

هر چیزی را ساختی جز خودت

هر قله‌ای را فتح کرده‌‌ای جز سرت

هر ستاره‌ای را در فضا دیده‌ای اما در دیدن احساسات خودت ناتوانی

من نمیدانم

این چه گندی بود

که به زندگی ما زدی

بیا این گوشی

این لپ تاب

هندزفری

کامیپوتر هم ببر

چراغ ها را هم ببر

سیم ها را هم از دیوار بکن و ببر

گیتار را هم راستی

حتما ببر

ببر و با خواننده‌اش یک جا خاک کن

نخواستیم

این آرامش‌های قلابی

و این حس های موقت

بد جوری اعصابم را خراب کرده

دیگر کارا نیست

حس و حال مدرنیته نیست جز کولرش

والا به خدا خسته شدیم

این مردم قبل از فهمیدن مقام پدر گفتند بابا

و قبل از یادگرفتن فرهنگ تلفن های همراه، در گهواره اکانت اینستاگرام ساختند

ای انسان

چاه نفت ها را پر کن

بیا بساط بانکت را جمع کن

اسکناس ها را بگیر

درهم و دینار بده

اقلا نان همیشه یک درهم میماند

نه که پارسال ۱۰۰۰ باشد و امسال ۱۵۰۰

اگر چاه نفت را نبستی

کمی نفت بیاور

کارگرها منتظرند

بریز رویشان خودشان را آتش بزنند

روی آتش شان کتری بگذار

زشت است مسئولین چای میخواهند

میخواهند بازگشایی کنند باز هم

زخم بخیه خورده ما را

  • جواد انبارداران
همه دیده‌ایم در زمانه ما وقتی یکی از رزمندگان بزرگوار شهید می‌شوند، دوربین‌ها سراغ خانواده‌شان می‌روند. زن و بچه را برجسته می‌کنند و نشان می‌دهند، در حالی که شهید شخص دیگری است و ممکن است خانواده‌هایشان اصلا بویی از فرهنگ شهادت نبرده باشند.
نمی‌دانم شما هم خبر دارید که مثلا فرزند فلان شهید بی حجاب است یا خارج از کشور است. در این جا اصلا لزومی نیست که به فرض اگر من شهید شدم کسی بیاید با زن و بچه من مصاحبه کند و این‌ها را بزرگ کند، چه بسا اصلا زن و بچه‌هایش آدم‌های مذهبی و وفاداری به نظام نباشند.
کتاب دختر شینا را خوانده‌اید. درباره مرحوم قدم‌خیر محمدی، یکی از همسران شهداست که شیر به شیر بچه می‌آورد و تنهایی بچه‌ها را پشت جبهه بزرگ می‌کند.
اصلا چه ضرورتی هست که شیر به شیر بچه دار شوند آن هم در آن شرایط سخت جنگی. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم که یکی از فامیل‌هایش وقتی روزه ماه رمضان بوده بهش می‌گوید بیا روزه‌ات را بشکن، و بعد ایشان هم با اصرار روزه‌شان را به خاطر گرمازدگی و حاملگی می‌شکنند و بعد جالب به طرف مقابل(خدیجه) می‌گوید تو هم باید بشکنی و او هم با اصرار می‌شکند. شما در این کتاب اگر یک اسطوره مقاومت از زنان پشت جنگ می‌بینید، اما ناراحتی‌ها و (نمی‌خواهم تهمت بزنم) شکایت‌هایی که ممکن است همین فرد نسبت به نظام و مذهب داشته باشد را ندیده‌اید و سانسور شده است.
مثلا مستندی ساخته‌اند درباره شیخ محمد مسلم وافی که ۱۱ تا بچه دارد و به عنوان الگو نشان داده می‌شود. شما اگر چه در مستند بچه‌ها و خانواده و مراسم عقد دخترش را می‌بینید، اما زد و خوردها و دعواهایی که امکان دارد این بچه‌ها با هم داشته باشند و پوستی که از پدر و مادرش کنده می‌شود را متوجه نمی‌شوید.
مطلب دیگر که هست درباره سهمیه کنکور فرزندان شهدا و جانبازان است که من اگر فرزند شهید هم بودم به آن اعتراض داشتم. چه مفهومی دارد افرادی به جهت این که پدرشان یا بستگانشان در راه خدا فداکاری کرده‌اند آن وقت در رشته‌هایی به راحتی قبول شوند که صلاحیت بودن در آن را ندارند؟
فرض کنید سر کلاس فلسفه، دو نفر امتحان دهند، یکی ۱۵ شود و یکی ۱۹، بعد بیایند به آن شخص ۱۵ گرفته صرفا چون پدرش بُوَد فاضل، نمره ۲۰ بدهند و بورسیه شود برای ادامه تحصیل در خارج. این کار عین بی عدالتی و البته حماقت است که کسی که استعداد و علمیت کافی برای آن رشته را ندارد جای دیگران را پر کند.
چرا زن شهید صدر زاده مطرح نمی‌شود ولی زن شهید بزرگوار سیاهکل مرادی می‌شود بخشی از فرهنگ حزب‌اللهی‌ها؟ چون همسر شهید سیاهکل مرادی بر و روی بهتری نسبت به دیگری دارد و بهتر جلوی دوربین گریه می‌کند. زندگی عاشقانه‌تری هم داشته و با خاطرات جذاب‌تر.
عاملی که باعث می‌شود تصویر شهید جهاد مغنیه را بسیاری از مذهبی‌ها پروفایل خود بگذارند ۹۹ درصد موارد چهره زیبای این شهید است و الا شهدای با فضیلت‌تر از ایشان بسیارند که جوان‌ هم باشند.
نکته را بگیرید، بحث این است سمت و سوی این جامعه حزب اللهی با احساسات رقم می‌خورد، تا یک رزمنده‌ای شهید می‌شود همه منتظرند تصاویر مادر و دخترش را ببینند که دارند ضجه می‌زنند یا تصویر پسرش که روی عکس پدرش دست می‌کشد، انگار ما منتظریم که گریه خودمان را بکنیم و برویم پی کارمان. شهیدی شهیدتر است که اشک بیشتری در بیاورد. اگر بنابر این است پیاز را من ترجیح می‌دهم.
نیامده‌ایم عبد شویم و واقعا شهیدانه زندگی کنیم، آمده‌ایم ببینیم با کدام شهید می‌شود بیشتر حس درونیمان را ارضا کنیم و بعدش برگردیم به زندگی تباه خودمان.
درد باد کردن خودمان است، شهدا با هر قیافه و با هر خانواده‌ای باید منتهی شوند به این که ما در صراط قرار بگیریم و اگر نتیجه غیر از این شود معلوم است کارمان می‌لنگد و واقعا هم همه داریم می‌لنگیم.
  • ۶ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۹
  • جواد انبارداران

آن شب، بعد از روشن شدن چراغ‌های سینما، وقتی که صورتم خیس بود به خاطر شهیدی که در "شیار 143" مدفون بود، فکرش را هم نمی‌کردم که یک روز مادر شهیدی که این همه روز منتظر بچه‌اش بود و پیر شُد حالا توی کیش موهایش را چتری بزند و بخواهد با ماشین و لباس‌های لاکچریش در مناقصۀ هندورابی سرمایه گذاری کُند!

فیلم "ایدۀ اصلی" به من نشان داد اصلا نمی‌شود برای پولدار شدن با حجاب بود :))

  • ۹ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۱۵
  • جواد انبارداران