سکوت

مرغ سحر ناله کن

اگر خوب بود

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۳۴ ق.ظ

پیامبر از بیت خارج می‌شود، توی کوچه زیر سایه نخل منتظرش نشسته‌ایم، سلامش می‌کنیم: نگاهمان نمی‌کند، سلام خشکی می‌کند و عبا به دوش به سمت مسجد می‌رود، انگار که اصلا ما را ندیده است.

پشتش راه می‌افتیم، می‌گویم: رسول الله یک سوالی برایم پیش آمده. می‌گوید: فعلا وقتش را ندارم. به این رفتارش عادت کرده‌ایم. به مسجد می‌رسیم، نعلین‌هایش را در می‌آورد و زودتر از پیرمردهایی که می‌خواهند وارد مسجد شود می‌پرد داخل. بچه‌ها دورش جمع می‌شوند و می‌خواهند با پیامبر بازی کنند، پیامبر داد می‌زند و همه‌شان را از خودش دور می‌کند و می‌گوید پدر و مادر این‌ها کجان؟ بچه‌هاتون رو جمع کنید!

نماز که تمام می‌شود بلند می‌شود می‌ایستد و چند کلمه‌ای صحبت می‌کند، پیامبر می‌گوید: می‌بینم برخی از شما صبح‌ها برای نماز صبح بیدار نمی‌شوید و به مسجد نمی‌آیید، این واقعا مایه تاسف است که امثال شما اولین مسلمانانی هستید که قرار است اسلام را پیش ببرید، همه‌تان بوی حقارت و ضعف معنویت می‌دهید! الان هم اجازه بدهید می‌خواهم تا عصر ان شاء الله با زبان روزه کلی نماز بخوانم، برایتان دعا می‌کنم که هدایت شوید!

می‌روم نزدیک پیامبر و دعوتش می‌کنم که فردا برای مسابقه تیراندازی به بیرون مدینه بیاید. به سردی نگاهم می‌کند و می‌گوید: شرمنده، اگر از قریش بودی قبول می‌کردم ولی متاسفانه به ما نمی‌خوری!


امیرالمونین فرمود: «اگر قرار بود خداوند به یکی از بندگانش اجازه دهد کبر ورزد، به پیامبران و اولیای مخصوصش اجازه می‌داد» (فلو رخص الله فی الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه انبیائنه و اولیائه) از خطبه ۱۹۸ نهج‌البلاغه

  • جواد انبارداران

نظرات (۹)

میگما جدیدا چه متناقض مینویسین :)

پست رو خوندم و سخن امیر المومنین رو یاد اون آیه از قران افتادم «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏»
پس به [برکتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرم‌خو [و پُر مِهر] شدى و اگر تندخو و سخت‌دل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند. (آل عمران 159)

پاسخ:
ها ای تناقض یعنی چه
قطعا یک نفر هم پیش پیامبر نمی‌موند اگر آدم مهربون و خوش‌قلب و خوش‌اخلاقی نبود
نمیدونم والا تناقض چی هست اصلا؟


صدردرصد
پاسخ:
تناقض مصدر باب تفاعله
همون بابی که متناقض اسم فاعلشه :/
  • آقای سر به‍ راه
  • از این پست های جدیدت خوشم میاد:)
    پاسخ:
    یک دعای واقعی بکن خدا بیشتر روزی‌م بکنه از این ایده‌ها
    چه قدر این جالب بود :)) من خوشم اومد.
    پاسخ:
    الحمدلله :)
    خلاقیت خوبی درش بود.
    پاسخ:
    ممنونم
    چوبکاری می‌کنید
    لطفا مارو درگیر این مافیای تفاعل و تفعل و فعل و... نکنید:)
    (وی کنکوری بی نواست)
    پاسخ:
    لعنت به کنکور و آثار آن بر روان و زندگی افراد
    اگر قرار بود خدا به کسی اجازه تمسخر کردن بدهد، به وبلاگنویسها میداد.
    پاسخ:
    اگر قرار بود خدا به کسی اجازه نفهمیدن بدهد که البته داده است...
    معنای پست رو نگرفتید، تمسخر نیست صدیقه بدون آدرس
    وای اولش فکر کردم واقعیه😂
    پاسخ:
    این از اون ایده‌هاست که فعلا برام سخته و باید برم کلی مطالعات تاریخی بکنم و بعد فکر کنم زبان داستانی چی باشه که قدیمی به نظر برسه، البته سعی کردم مکالمات آشنای این روزهای مغرور‌های رو توی دهن پیامبر متکبر بزارم.
    باید یک طوری بنویسم که تا آخرش تصور کنید که واقعیه :/، اما بر خلاف دیوید بکام ناکام موندم.
    ایده‌ی خوبی که نه، عالی بود.
    پاسخ:
    پرداخت قوی‌تر بهش بشه می‌تونه داستان قشنگی ازش دربیاد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.