اگر خوب بود
پیامبر از بیت خارج میشود، توی کوچه زیر سایه نخل منتظرش نشستهایم، سلامش میکنیم: نگاهمان نمیکند، سلام خشکی میکند و عبا به دوش به سمت مسجد میرود، انگار که اصلا ما را ندیده است.
پشتش راه میافتیم، میگویم: رسول الله یک سوالی برایم پیش آمده. میگوید: فعلا وقتش را ندارم. به این رفتارش عادت کردهایم. به مسجد میرسیم، نعلینهایش را در میآورد و زودتر از پیرمردهایی که میخواهند وارد مسجد شود میپرد داخل. بچهها دورش جمع میشوند و میخواهند با پیامبر بازی کنند، پیامبر داد میزند و همهشان را از خودش دور میکند و میگوید پدر و مادر اینها کجان؟ بچههاتون رو جمع کنید!
نماز که تمام میشود بلند میشود میایستد و چند کلمهای صحبت میکند، پیامبر میگوید: میبینم برخی از شما صبحها برای نماز صبح بیدار نمیشوید و به مسجد نمیآیید، این واقعا مایه تاسف است که امثال شما اولین مسلمانانی هستید که قرار است اسلام را پیش ببرید، همهتان بوی حقارت و ضعف معنویت میدهید! الان هم اجازه بدهید میخواهم تا عصر ان شاء الله با زبان روزه کلی نماز بخوانم، برایتان دعا میکنم که هدایت شوید!
میروم نزدیک پیامبر و دعوتش میکنم که فردا برای مسابقه تیراندازی به بیرون مدینه بیاید. به سردی نگاهم میکند و میگوید: شرمنده، اگر از قریش بودی قبول میکردم ولی متاسفانه به ما نمیخوری!
امیرالمونین فرمود: «اگر قرار بود خداوند به یکی از بندگانش اجازه دهد کبر ورزد، به پیامبران و اولیای مخصوصش اجازه میداد» (فلو رخص الله فی الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه انبیائنه و اولیائه) از خطبه ۱۹۸ نهجالبلاغه
- ۰۰/۰۳/۱۴
پست رو خوندم و سخن امیر المومنین رو یاد اون آیه از قران افتادم «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»
پس به [برکتِ] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مىشدند. (آل عمران 159)