فقط چند لحظه بیشتر سخن بگو
عاشق دوست دارد با معشوقش حرف بزند و وقتی هم که حرفی ندارد، سعی میکند حرفی بتراشد هر چند بیمعنی و چرت و پرت تا بیشتر بتواند با معشوقش حرف بزند، گاهی برای او محتوای حرف مهم نیست، همنشینی بیشتر مهم است.
موسی آتش را دید، به خانوادهاش گفت مکث کنید، الآن میروم و تکهای آتش میآورم. رفت و خدا با او صحبت کرد و به موسی گفت من انتخابت کردم و هر چه بهت الهام شد را گوش کن. برای این که یاد من باشی عبادتم کن.
بعد به موسی گفت: این چیزی که در دست راستت است چیست؟
موسی عصایش دستش بود، موسی عاشق خدا بود، میخواست حرفی بتراشد برای همصحبتی و همنشینی بیشتر. حرفش را کش داد، تک کلمه نگفت که این عصاست، گفت این عصای من است که به آن تکیه میکنم. بعد احتمالا فکر کرد که چه بگوید که این شیرینی مصاحبت تمام نشود، ادامه داد با این عصا برگ درختان را برای گوسفندانم میریزم و نیازهای دیگری را هم با آن رفع میکنم.
در تفسیر نمونه نوشته شده که یک تفسیر آیه «قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ» این بود که حضرت موسی تمایل داشت سخنش را با محبوبش ادامه بدهد.
و اما در تفاسیر نوشته نشده که چرا خدا با آن که میدانست چه چیزی در دست راست موسی است باز از او پرسید که چه چیزی در دست داری. در تفاسیر ندیدم که چرا خدا دوست داشت صحبتش با موسی را طولانیتر کند...
- ۰۰/۰۳/۱۱
مثل اینکه شما توی دست بچهای موز میبینید و از او میپرسید:«این چیه عمو؟»
خب خدا دوست دارد با بندگان حرف بزند
البته نه هربندهای بندگانی که دوست دارد