سحرگاه مردی در زیرزمین نشسته بود و سفال‌گری می‌کرد، صدای خروسی که در حصار گوشه حیاط بود در خانه پیچید، مرد پله‌های زیرزمین را بالا آمد، در کنار حوض ظرفی برداشت و دست‌‌های گلی‌اش را شست، دست در دل لطیف حوض کرد و آب به صورتش پاشید و وضو گرفت، عبا به دوش انداخت و کلاه نمدی به سر گذاشت و قالیچه کوچکش را به سمت قبله انداخت و به نماز ایستاد، صدای اذان صبح که آمد با گیوه‌هایش به سمت مسجد رفت، از میان دیوارهای کاهگلی و باریک گذشت و وارد مسجد شد، مسجدی که با نور شمع‌ها روشن بود.

بعد از نماز به خانه برگشت، کم کم سر و کله خورشید پیدا می‌شد، پله‌های خاکی را بالا آمد، در چوبی و کوتاه اتاقش را باز کرد، به پشتی تکیه داد و پنجره‌های مشرف به حیاط اتاقش را باز کرد، اناری از کاسه سفالی برداشت و شکست و با خوردن هر دانه‌ای ذکری زیر لب گفت، از کوزه گلی دست ساز خودش آب نوشید، قلم تراش را آورد و نوک قلمش را تراشید، قلم در دوات زد و چند خطی نوشت:

مستی سه‌تار در گیتار نیست، سِری که در سفال‌گری است در مجسمه‌سازی نیست، قداستی که در قلم نهفته در قلموها گمشده، آرامشی که زیر گنبد و محراب نشسته روی اُپن‌ها بی‌قرار است.

در عمق خاک رازی است که با سرامیک‌ها و سنگ‌ها نمی‌توان گفت، در ریش‌ها ابهتی است که روی صورت‌‌های بی‌مو لیز می‌خورد، حسی پیچیده در عباست که با کت و شلوار و کراوات امکان فهم نیست، روح قدسی که در سنت بود، در جهان جدید از یادها رفته و انسان‌ها تصمیم گرفته‌اند ذات خودشان را در نظر نگیرند و روح خویش را در هیاهوی اضطراب‌‌ها و تشویش‌ها و حسرت‌ها و تکثرها و تغیرها لت‌و‌‌پار کنند.

 

 

موافقین ۱۱ مخالفین ۰

کلسترول‌‌ها کیپ تا کیپ روی صندلی‌های خونی‌ام نشسته‌اند و گیلاس‌های فسادشان را با LDLها به هم می‌کوبند و پیش از فرا رسیدن سکته، آن را جشن می‌گیرند. HDLها را یک به یک سر می‌برند و رگ‌های خونی را یتیم می‌کنند.

از آن طرف، قلب طاقتش طاق شده و به سختی می‌تپد. اندکی که تمامیت بدن، پله‌ها را بالا و پایین می‌کند به تپش می‌افتد و ریه کمتر می‌تواند گزارش نفس کشیدن را به مغز فکس کند.

هر شب مغز، دردمند می‌شود و با کمک ژلوفن خود را به مستی غفلت می‌زند و ساعاتی خیال می‌کند همان مغز سالم روزهای جوانی است.

کبد از بس چرب شده که محل اسکی تری گلیسرید‌ها گشته، آن‌ها در آخرین سال‌های عمر بدن برای گذراندن دوران بازنشستگی‌شان آمده‌اند.

شده‌ام انسانی نیمه مرده، نیمه انسانی که نصفه و نیمه زندگی می‌کند، هر روز نزدیک به ۱۴ ساعت در بستر ضعف به تشک چسبیده‌ام، گویی پنج مرد چاق کَر روی سینه‌ام نشسته‌اند و کله پاچه می‌خورند و هر چه داد می‌زنم که بگذارید بلند شوم، نان‌های بیشتری در ظرف خستگی‌ام تلیت می‌کنند.

هر روز که پس از مدت‌ها خوابیدن از جایم بلند می‌شوم، آچمزم که چرا هنوز نمرده، زندگی‌‌ام کوتاه شده و مدت زمان بیداری‌ام کوتاه شده.

تا دیروز افسرده می‌شدم و می‌گفتم به درک، من که بیشترش را مرده بودم، مابقی هم رویش، اما امشب باز هم گفتم به درک با این تفاوتِ نگرش که هر چه رفت، رفته، بگذار جایی برسم که اصلا روزی یک ساعت رخصت زنده ماندن پیدا کنم، من همان یک ساعت را هم زندگی خواهم کرد و تف خواهم کرد به صورت مرض کامل‌طلبی. در زمانه‌ای که برخی انسان‌ها در تمام عمرشان یک ساعت هم زندگی نکرده‌اند، این برای من کافی است و با آن خوشحالم.

فردا زالوها منتظرم هستند، برای مکیدن این وضعیت نا‌به‌هنجار خونی، دلم برایشان می‌سوزد، زالوهای فداکار اسم‌شان بد در رفته است، زالو خون کثیف را می‌مکد برای سلامتی، ولی هر وقت که بخواهیم آدم دزدی را توصیف کنیم، می‌گوییم طرف مثل زالو خون مردم را می‌مکد!

می‌خواهم بعد از آن که دو تا پشت گوش و دو تا به شقیقه چسبیدند و چندتایی با هم خون‌خواری را از روی قلبم شروع و تمام کردند نگذارم نمک زندگی را بچشند، آخر نمک زندگی برای زالوها معنای دیگری دارد، زالوها بعد از آن که وظیفه‌شان را انجام دادند رویشان نمک می‌ریزند و کشته می‌شوند و بی‌حرکت، به شوری یخ می‌زنند.

تنها شهدا هستند که این گونه مردن برایشان نمک زندگی است. هر چند تشبیه زشتی است، ولی به ادبیات و ادیبان و کلیشه‌های معمول جامعه باید فهماند که آدم دزد زالو نیست، آدم دزد انگل است ولی هر چه هست به بزرگواری جناب زالو نمی‌رسد.

التماس دعای شفا

موافقین ۱۳ مخالفین ۰

تجربیات مطالعاتی فروردین ۱۴۰۰


کتاب‌ها:

۱. درآمدی بر سینمای مستند، پاتریشیا افدرهاید

بر خلاف چیزی که پشت کتاب نوشته بود، مطلب قابل استفاده‌ای که به ساخت مستند و آموزش تکنیک‌ها ربطی داشته باشد نداشت. این کتاب در بخش اول خلاصه‌ای از تعریف مستند و تاریخ سینمای مستند با تکیه بر سه مستندساز بزرگ از جمله فلاهرتی بود و بخش دوم دنبال ارائه تقسیم‌بندی انواع فیلم‌های مستند بود.

این کتاب را فقط به محققین جدی سینما توصیه می‌کنم.

۲. پیامبر بی‌معجزه، محمدعلی رکنی

نقد کتاب را نوشتم و در صفحه ویرگول قرار دادم، محتوای داستان در نوعی نسبی‌گرایی اخلاقی افتاده بود، بهتر از کتاب قبلی‌شان، سنگی که نیفتاد بود ولی هنوز مقوا بود. استاد پیام داده بود نقدی که نوشتم را از طاقچه بردارم که مانع فروش نشود، من هم گفتم چشم به جهت استادی‌اش و تصمیم گرفتم در آینده کمتر با کسی رفیق شوم که از این مشکلات پیش نیاید.

۳. حرامیان ویلیام فاکنر

ایده داستانی، کلیشه‌ای بود که جذابیتش کم بود. برنده جایزه ادبی پولیتزر و آخرین کتاب ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی بود. درباره ماشین بود، اختراع یک ماشین و ورودش به شهر و دزدیدنش توسط چند کله خر. نوع روایت جذاب بود و با کتاب‌هایی که خوانده بودم متفاوت بود. خواندنش را توصیه نمی‌کنم و‌ نیمه‌کاره رهایش کردم.

۴. جنایت و‌ مکافات داستایفسکی

راسکولنیکوف، شخصیت اول داستان، دانشجوی احمق مبتلا به صرع(مثل خود فئودور) طبق عقیده‌ای مرتکب جنایت می‌شود و حالا مخاطب بدبخت باید مکافات آشغال‌کاری‌های او را بکشد، مدت‌ها به سختی ادامه‌اش دادم و در حالی که ۵۳ درصد ازش خوانده بودم(۸۰۰ صفحه طاقچه)، ازش خلاص شدم.

نسبت به کتاب قمارباز، خیلی بهتر بود، فاز آن‌هایی که می‌گویند شاهکار است را هرگز نخواهم فهمید.

۵. کف خیابون ۲

امان از دست این طلبه بیش‌فعال، اصلا بگو یک درصد پای کتاب فکر کرده باشد، غیر از این که هیچی از داستان‌نویسی بلد نیست، یک درصد هم سعی نمی‌کند یاد بگیرد. اگر بزرگواری می‌کرد و اطلاعات امنیتی کتاب را در حد چند خط میگفت مجبور نمیشدم کل کتاب را بخوانم.

خب قضیه این است: سلطنت‌طلب‌ها و طرفداران همین شاهزاده پهلوی، دست به شبکه‌سازی توی ایران می‌زنند، فروش اسلحه، آموزش آشوب‌گری، مسائل فرهنگی و شبکه فساد که بچه‌های اطلاعات سپاه همه‌شان را شناسایی می‌کنند و سر حلقه که شخصی به نام پیمان بوده را با بررسی شخصیتش که مشکل جنسی دارد و معتاد است، دو تا زن می‌فرستند چند ماه مخش را می‌زنند، پیمان با این که چندین سال کشورهای انگلیس و اسرائیل آموزش دیده، آخرش سوتی می‌دهد و با یکی از دخترها تماس می‌گیرد، تا تماس می‌گیرد جایش شناسایی می‌شود و دستگیرش می‌کنند و شبکه کلا نابود می‌شود. (همین خلاصه کافی است که اصلا این کتاب ضعیف را باز نکنید)

فیلم‌ها:

۱. ایپ من ۴

نمی‌دانم چرا فیلم تقابل کاراته و کونگ‌فو و تقابل ژاپن و چین را به تصویر کشیده بود. فیلم دنبال تخریب نژادپرستی آمریکایی بود. نیاز به مطالعه است که هالیوود چه سودی از کونگ‌فو و کاراته می‌کند.

۲. انیمیشن هرکول ۱۹۹۷

بازی هرکول، در پلی استیشن ۱، بخشی از خاطرات دوران کودکی‌ام است که با دیدن این انیمیشن زنده شد. این انیمیشن نسبت به تمام فیلم‌های اسطوره‌ یونانی غیر از تروی جذاب‌تر بود.

داستان درباره هرکول، پسر زئوس است. هرکول در نسخه‌های دیگر، پسر زئوس بود ولی تماما خدا نبود و در واقع پسر حرام‌زاده نیمه انسانی/خدایی زئوس بود که سر بزنگاه که با زنجیر بسته می‌شود به ستون‌، پدر به کمکش می‌آید و با امداد الهی، خار و‌ مادر دشمنان را زیر کشت می‌برد!

نسخه‌ای که دواین جانسون نقش هرکول را داشت اصلا وجه خدایی نداشت و بیشتر شبیه حضرت موسای قلابی ریدلی اسکات بود.

نسخه دیگری از هرکول به کارگردانی رنی هارلین بود و نسخه‌ای دیگر به نام فناناپذیران که از همه‌شان خفن‌تر بود و کتاب مقدس‌ها را ریخته بود توی اسطوره‌ها. شاید بعدا توانستیم یک مقاله علمی خوب درباره فیلم‌های اسطوره یونانی بنویسیم.

۳. فصل ۱ و ۲ frriends

بهترین اثری که می‌توانم معرفی کنم برای این که فرهنگ غربی را بشناسیم. راس(یکی از شخصیت‌ها) زنش را از دست می‌دهد چون بعد ۷ سال از ازدواج کاشف به عمل می‌آید که زنش همجنس‌گراست! چندلر پدرش را از دست داده چون پدرش نیز همجنسگراست. هر کدام از شخصیت‌ها طی دو فصل با چندین نفر رل می‌زنند و جدا می‌شوند و یک جا بند نمی‌شوند. سریال فرندز، کمدی است ولی اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، یک کمدی خیلی سیاه از فرهنگ غرب است که تازه خالص هم‌ نیست!

۴. قلعه متحرک هاول ۲۰۰۴

بچه بودم، دیدم، هم سانسور و هم ضعف فکر اجازه نداد کامل بفهمم، با پسر جان نشستیم دیدیم، تا ساعت ۲ نصفه‌شب داشت از خواب می‌مرد ولی باز خودش را به زور بیدار نگه داشت تا آخرش را ببیند.

قلعه هاول انیمه‌ای بود که یک محتوای ظاهری از دنیای جادوگرها داشت ولی محتوای عمیقی در لایه بعدی داشت که درباره عشق، بلایی که جنگ بر سر آدم‌ها می‌آورد، پیری و تنهایی بود.

۵. والاس و گرومیت ۲۰۰۵

این را هم با فسقل بچه نشستیم دیدیم. هالیوود هر جا که بتواند کرمش را می‌ریزد و رفتارش شبیه کسی است که عقده روانی عمیقی دارد. سال‌ها از جنگ سرد و جنگ جهانی دوم می‌گذرد اما هنوز هر جا که بتواند آلمان نازی و شوروی را می‌کوبد. در والاس و گرومیت، سگ نقش منفی داستان، در انتها سوار یک هواپیمای نازی می‌شود و دنبال سگ نقش مثبت می‌افتد. ظواهر شکارچی نقش منفی هم شبیه آلمانی‌هاست.

۶. انیمیشن مورتال کمبات ۲۰۲۰

این یکی را پسرم می‌خواست ببیند، ولی از بس خشونت داشت که آدم بزرگ چندش‌اش می‌شد. همه را مثل ژامبون شصت درصد تکه تکه می‌کردند و برش می‌دادند. من که لذت می‌بردم. مورتال کمبات را هم اگر دقت کنیم باز پای اسطوره یونان را می‌بینیم. دقیقا دو شخصیت مورتال کمبات اقتباسی از هادس خدای زیرزمین و زئوس بودند. کلیشه‌‌تر از این هالییود پیدا نمی‌شود. 

مستندها:

۱. بار دیگر مردی که دوست می‌داشتیم

زندگی مرحوم نادر ابراهیمی، روشنفکری که حاضر نشد انصافش را زیر پا بگذارد و در سینمایی که پر از فساد بوده و هست، فیلم‌هایی می‌سازد دغدغه‌مند در فضایی سالم. کتاب‌هایش نیاز به معرفی ندارد، اگر خواستید بخوانید اول ابن مشغله، بعد ابوالمشاغل، بعد ۴۰ نامه کوتاه به همسرم. یک عاشقانه آرام و بار دیگر شهری که دوست می داشتم با سلیقه من جور نبود چون داستان نداشت و شبیه انشای عاشقانه احساسی بود. توصیه می‌کنم حتما مستند را ببینید.

۲. آقا مرتضی قسمت ۱

فعلا قسمت اولش را دیده‌ایم، خیلی‌ها اعتراض کرده بودند، زن شهید آوینی خیلی بد و کثافت گونه اعتراض کرده بود و نسبت‌هایی مثل فیلمفارسی و توبه فاحشه و کاریکاتور داده بود. چون مستند برای اوج بود معلوم بود مقابله باهاش هم از کجا آب می‌خورد. بعدا دقیق‌تر درباره‌ش می‌نویسم، حواس‌تان باشد چه زنی/مردی انتخاب می‌کنید که بعد از مرگ‌تان هزینه‌ساز نشود.

صوت‌ها:

۱. جلسه دین و داستان دکتر پارسا

سلسله جلساتی در مدرسه اسلامی هنر با عنوان دین و داستان برگزار شد که دنبال تعریف داستان دینی، امکان آن و نسبت بین این دو مفهوم بود. این جلسه با لگدمال شدن سخنران توسط مستمعین کنجکاو پایان یافت و از هر جهت چنان دکتر را کوبیدند که یحتمل خونین بیرون رفت.

۲.چای و داستان مصطفی مستور

مستور روشنفکر به نظر می‌آمد، زیادی فاز فلسفه برداشته بود، کمی هم به نظر مغرور می‌آمد، بیشتر از کیفیت کتاب‌هایش استعلا داشت.

می‌گفت هیچ وقت قصدش نوشتن داستان دینی نبوده، بلکه دنبال جواب‌های فلسفی خودش بوده که این کتاب‌ها را نوشته. کتاب روی ماه خداوند را ببوس را خوانده‌ام، الکی گنده است!

۳. چای و داستان محتبی رحماندوست

مجتبی رحماندوست از معدود اساتیدی بود که وسط جلسه برای نماز ارزش قائل شد. ذهن مجتبی رحماندوست مثل برخی داستان‌نویسان بسته نیست که اجازه هیچ گونه نوآوری را ندهد، فحوای کلامش این بود که داستان چیزی است که دو اصل اندیشه و جذابیت را داشته باشد، نه آن که ضرورتا همین قالب فعلی باشد. حرف بزرگی زد، خیلی‌ها الان در کارگاه داستان‌شان بروی، بخواهی چیزی غیر از قالب فعلی بخوانی، جلویت را می‌گیرند و می‌گویند این اصلا داستان نیست! حال خود داستان اختراعی است غربی که با این جزم‌اندیشی به آن اجازه رشد نمی‌دهند. ما قالبی در ادبیات ساخته‌ایم که می‌شود آن را نوعی تاریخ شفاهی داستانی نام نهاد، کتاب‌هایی مثل دا، من زنده‌ام، نورالدین پسر ایران، پایی که جاماند و خاطرات عزت‌شاهی، احمد احمد و دباغ. این جریان را باید سفت بگیریم نه تخیلات داستانی و هنر مقلدانه را.

۳. چای و داستان محمود حسینی‌زاد

جناب حسینی‌زاد متخصص زبان آلمانی بود، آلمان رفته بود و با ادبیات آلمان آشنا بود. روشنفکر بود و معتقد بود حالا حالاها ادبیات ایران هیچی نمی‌شود و اصلا قابل قیاس با کشوری مثل آلمان نیست. می‌گفت آلمان جاهایی به نام خانه نویسندگان دارد که شش ماه نویسندگان را استعدادیابی و بورسیه می‌کنند، حتی بهشان هزنیه می‌دهند کشورهای خارجی بروند و اگر رمان‌شان درباره کشور خاصی است، کشور را از نزدیک ببینند. می‌گفت آلمان هشت هزار نویسنده دارد و جشنواره‌های زیادی دارند که جایزه‌هایشان از دادن یک شکلات یا میل کردن غذا با نویسنده مشهور هست تا جشنواره‌های گران‌قیمت. می‌گفت چند سال پیش یکی از نویسندگان آلمانی را نمایشگاه تهران دعوت کردیم، ولی ایرانی‌های فلان فلان شده از او درباره هیتلر می‌پرسیدند که کارشان زشت بوده. وقتی از نویسنده درباره کتاب‌های فارسی پرسیدند، گفته بوده چیز خاصی نبوده و کیفیتی ندارد. این آقا تماما آلمان‌پرست بود و بدجور ادبیات ایران را حقیر می‌دید.

۴ تا ۸. سلسله جلسات با موضوع بررسی ایدئولوژی‌ها دکتر شهریار زرشناس

آدمی به باسوادی زرشناس در عمرم ندیده‌ام. شبیه‌ش یکی هست، ولی این یکی اصلا اعجوبه‌ای است. اگر دوست داشتید گوش کنید دانلود سخنرانی زرشناس را جست و جو کنید، وبلاگی فایل‌های سخنرانی را قرار داده، البته تخصصی برای بحث فلسفه و تاریخ است. وسطش هم گاهی که از خود بیخود می‌شود، سراغ ادبیات می‌رود.


ارزیابی:

ماه نکبتی بود، بیشترش مریض بودم و در بستر افتاده. این طوری با تنبلی هیچ جا نخواهیم رسید.


رکورد روز فعالیت:

۳۰ فروردین - ۱۲ ساعت و ۵۰ دقیقه


جمع کل فعالیت مفید: ۲۶۶


متوسط فعالیت مفید روزانه: ۸.۵ ساعت


پی‌نوشت: از صوت‌ها اگر خواستید بگید براتون بفرستم.

موافقین ۷ مخالفین ۰

نیروی محرکه آدم‌ها نقص است. تا نقص در آدم‌ها نباشد، هیچ کس هیچ‌ کاری انجام نمی‌دهد.

ما انسان‌ها نسخه ناقص نیازمندی هستیم که برای همین نیاز و‌ نقص است که انگیزه انجام کارها را می‌یابیم.

نیاز به آب و غذا برای زنده ماندن داریم، باید دستشویی برویم تا تخلیه شویم، باید با انسان‌ها ارتباط داشته باشیم تا نیازهایمان را رفع کنیم، با همدمی معاشرت کنیم برای رفع نیاز عاطفی و نیاز جنسی، باید کار کنیم تا هزینه تامین زندگی‌مان را دربیاوریم.

انسان اگر نسخه کاملی بود که نه اندام دفع داشت و نه اندام جذب، نه نیازی به خوردن داشت و نه نیازی به دفع کردن، نه نیازی به نفس کشیدن داشت و نه نیازی به دیگران، اگر خسته نمی‌شد نیازی به خواب و‌ استراحت نداشت. اگر جنسیت نبود، نیازی به جنس مخالف نداشت. اگر نقص و محدودیت عمر نداشت، نمی‌مرد و نیاز به قبری نداشت. اگر فناناپذیر بود، نیازی به محافظت از خودش نداشت.

اگر اشیاء جهان هم هیچ وقت نقص‌پذیر نبودند، نیاز به هیچ شغلی نبود. هر چه نقص کمتر شود انسان بیکارتر می‌شود.

نیاز به غذا نبود پس تمام رستوران‌ها و آش فروشی‌ها و شیرینی فروشی‌ها و مزارع کشاورزی تعطیل می‌شود.

نیاز به درمان نبود، تمام مطب‌ها و درمانگاه‌ها و بیمارستان‌ها تعطیل می‌شد.

اگر نقص جهل هم نبود و همه به همه چیز آگاه بودند، بساط دانشگاه‌ها و علم آموزی و حوزه‌های علمیه هم برچیده می‌شد.

اگر نقص حضور امام معصوم رفع می‌شد، نیازی به بساط مرجعیت و اجتهاد هم نبود.

بچه عجب دنیای بی‌مزه‌ای می‌شد دنیای بدون نقص! شاید ثروتمندهایی که خودکشی می‌کنند برای همین است که نقص فقر را ندارند و دلیلی برای تلاش اضافه نمی‌بینند، هر چه بخواهند دم دست‌شان است.

موافقین ۹ مخالفین ۰

امروزه برخی حزب‌اللهی‌ها با شهدا همان کاری می‌کنند که فن پیج‌های جاستین بیبر و آریانا گرانده انجام می‌دهند.

نمی‌فهمند، نمی‌دانند، شاید هم بدانند و بدشان نیاید که عاشق شهدایی شوند که خوشگل باشند. قبلا هم در این‌باره نوشته‌ام، که چرا خاطرات رمانتیک کتاب یادت باشد و شهید سیاهکالی مرادی این قدر پا می‌گیرد؟

تنها دلیلش این است که سیره شهدا از فرهنگ دینی، سیاسی و انقلابی به مسائل پیش پا افتاده حیوانی بشری تقلیل یافته.

شهیدی که جانش را داده و به شهادت رسیده، ولایت‌پذیر بوده و وظیفه‌اش را انجام داده بخشی از زندگی‌‌اش برجسته می‌شود که عشق‌بازی‌های دنیایی‌اش است، بخشی که کمترین اهمیتی به مسائل محوری مهم‌تری دارد. بله، سبک زندگی و مدیریت خانواده و اخلاق مهم هستند ولی چرا فقط همین بخش‌ها برجسته می‌شوند؟ بخش‌هایی که اهمیت بیشتری دارند؟

این تقصیر دنیای تصویر محور ماست، اگر دوربین عکاسی و فیلمبرداری اختراع نمی‌شد، به این نقطه نمی‌رسیدیم. اگر شهدا در حد متون بودند، ارزش‌های انسانی پررنگ‌تر می‌شد، نه شهدایی که خوشگل‌تر هستند، سیرت آن‌ها مهم می‌شد نه صورت‌ آن‌ها.

قبلا هم گفته‌ایم که جایی مثل اینستاگرام و تیک‌تاک دقیقا محل خودنمایی است، هر کس خوشگل‌تر و خوش‌بدن‌تر و به قول همین جماعت بی‌‌هویت، هر‌ چه داف‌تر، کیوت‌تر و سکسی‌تر! باشد، بیشتر دیده می‌شود و پسندیده می‌شود، چون زیبایی ظاهری ارزش است.

بیلی آیلیش دیده می‌شود چون خوشگل خوش‌صداست و حرف‌های این شخص درباره علاقه‌اش به مدفوع کردن که نشان از باطن پست او دارد اهمیتی ندارد.

حال با شهدا هم چنین رفتاری دارد می‌شود، تیپ خاصی از حزب‌اللهی که در فاز شهدایی هستند، سلیقه‌هایشان سمت شهید خوش‌ظاهرهاست.

آن‌ها هم یک صفحه می‌سازند و پشت هم عکس شهید خوشگل‌‌ها را ردیف می‌کنند.

چرا شهید خوشگل‌ها پاک‌تر هستند؟ چرا بیشتر روی عکس پروفایل‌ها قرار می‌گیرند؟ چرا شهید خوشگل‌ها معنوی‌تر، مظلوم‌تر و شهیدتر هستند؟

بیایید تصور کنیم شهید ابراهیم هادی این شخص ورزشکار خوش‌هیکل خوش‌سیما نیست.

بچه‌ها از این به بعد شهید هادی این تصویر پایین است، فرض کنید اصلا صورت و بدن ندارد، یا اگر دارد همین شخص پایین است. با همان معنویت و اراده و سیره‌ای که درباره‌اش نقل شده‌:

شهید رجب محمد زاده، جانباز هفتاد درصد که بیش از سی بار عمل کرد و در آخر به دلیل عفونت ریوی شهید شد.

مطلب مرتبط: شهدا را بازیچه نفس خودت نکن (لینک)

موافقین ۱۲ مخالفین ۰

انسان‌ها در مواجه با شبکه‌های اجتماعی توهم مهم بودن پیدا می‌کنند. ساختار شبکه‌های اجتماعی این امکان را به تمام افراد می‌دهد که گوینده باشند.

در گذشته، رسانه‌هایی که به افراد اجازه حرف زدن می‌داد تلویزیون، رادیو، مطبوعات، کتاب، مقاله و منبر بود که عده محدودی با گزینش، رابطه، استعداد یا به هر وسیله دیگری، توانایی دستیابی به آن‌ها را داشتند، مهم این بود که فقط آدم‌های معدودی امکان صحبت کردن برایشان مهیا بود.

اینترنت در ایران فقط یک دوره فضای نخبگانی به خود دید و آن زمانی بود که رسانه متنی وبلاگ در ایران پا گرفت، هر چند در آن فضا، افرادی مثل زهرا اچ بی، محتوای غنی و مفیدی نداشتند و صرفا به دلیل اولین بودن و شهرت، سرزبان‌ها آمدند، اما از آن طرف، امید حسینی آهستان و بسیاری از وبلاگ‌های وجود داشتند که چون فضا صرفا متنی بود و متن نزدیک‌تر به تفکر و اندیشه است، کسی بیشتر دیده می‌شد که محتوای ارزشمندتری تولید می‌کرد.


اما امروزه ساختارهای تمام شبکه‌های اجتماعی از جمله اینستاگرام، توییتر و تلگرام به نحوی چیده شده که:


۱. تمام افراد می‌توانند گوینده و شنونده باشند. شبکه‌های اجتماعی مثل منبر نیستند که فقط روحانی خاصی با علم و‌ فن بیان و مقبولیت اجتماعی بتواند گوینده آن باشد.


۲.دسترسی به آن آسان است و مثل کتاب نیست که نیاز به چاپ کردن و شبکه توزیع داشته باشد، با یک گوشی، بسته اینترنت و گوشه خانه نشستن، می‌‌شود حرف خود را به مخاطب رساند.


۳. حرف زدن در این فضا، نتیجه و پیگرد خاصی ندارد و افراد می‌توانند با هویت جعلی فعالیت کنند. دلیل انتخاب کلمه اسپیس (space) برای سایبر اسپیس نیز همین است، این که چرا برای آن area, location یا اسامی دیگر را انتخاب نکردند در معنای space است، این واژه برای جایی به کار می‌رود که مرزبندی آن مشخص نیست و اطلاعاتی از نیروها و عوارض طبیعی آن وجود ندارد(در علوم نظامی). بر خلاف مطبوعات که اگر نویسنده حرف بی‌پایه‌ای بزند امکان دارد کارش به دادگاه کشیده شود باید با هویت حقیقی فعالیت کند یا حداقل اسم مستعار، در کل به راحتی می‌شود او را برای حرف‌هایش مواخذه کرد.


۴. کاربران در آن رک‌تر می‌شوند و بیشتر باطن خودشان را رو می‌کنند، به همان دلیل شماره سوم که دسترسی به کاربران نیست یا حداقل برای نهادهای قانونی است، افراد جرأت بیشتری برای نشان دادن درونیات خودشان پیدا می‌کنند. در نتیجه بدی‌ها به راحتی نمود پیدا می‌کنند؛ چون چه تولید کننده و چه مصرف‌کننده هر دو هیچ‌ عواقبی برای محتواها ندارند، به دلیل رو در رو نبودن، افراد به راحتی به هم توهین می‌کنند، درباره هر موضوعی نظر می‌دهند، مخالفت خودشان را با حکومت اعلام می‌کنند و دعواهای سایبر اسپیس بیشتر از فضای عمومی است.


قبلا در فضای عمومی نمی‌شد یک نفر راحت برقصد(هنجاری را بشکند) و دیگران برایش دست بزنند، هم فرهنگ جامعه آن را نکوهش می‌کرد(اگر نکوهش می‌کرد) و‌ هم قانون با آن برخورد می‌کرد. در فضای اینستاگرام، افراد ملزم به فرهنگ عمومی، اگر بخواهند شخص را نکوهش کنند مسدود می‌شوند و قانون هم تا شاکی خصوصی نباشد و مسأله مهمی نباشد، برخورد خاصی انجام نمی‌دهد. پس رقاص می‌رقصد و مخاطبین در چهاردیواری خانه خود، لایکشان می‌کنند.


۵. بیشتر دیده شدن و بیشتر طرفدار داشتن مساوی باارزش‌تر بودن پنداشته می‌شود. شهرت، ارزش می‌شود و تلاش افراد برای با ارزش‌تر شدن در این فضاست، همه در یک مسابقه افزایش مخاطبین قرار می‌گیرند، همه دنبال افزایش شهرت خود هستند، چون شهرت ارزش است، ارزشی که منتهی به بیشتر دیده شدن می‌شود، اما این تلاش برای رساندن حرف مفید نیست، بلکه اشخاص می‌خواهند بیشتر دیده شوند، چون از دیده شدن لذت می‌برند. حتی برخی از اشخاص به ظاهر متدین هم، برای خودنمایشگری تلاش می‌کنند، چه حرف حق بزنند چه نزنند.


در این فضا همه یک کاسه هستند، صفحه خامنه‌ای دات آی آر با تتلو در یک قالب مشخص اینستاگرام هستند، رهبر کشور برایمان در حد یک صفحه است، دنبال کنیم هست، دنبال نکنیم نیست! این هست و نیست برای شخصی که کل زندگی‌اش، زیستن در این فضا می‌شود واقعیت دارد.


در فضایی که همه می‌توانند هر محتوایی را تولید کنند و مواخذه نشوند، قطعا خلاف‌کار خلافش را می‌کند، چون مانعی جلوی خودش نمی‌بیند و به این دلیل، شبکه‌های اجتماعی، به جایی با فرهنگ آلوده مخرب و غیراخلاقی تبدیل می‌شوند.


چون تمام افراد با هر نوع سطح علمی، فرهنگی و اجتماعی در آن گوینده و شنونده هستند و چون اکثریت جوامع بشری به وجوه نازل و حیوانی انسان گرایش دارند در شبکه‌های اجتماعی، روحی جمعی از سطحی‌ترین ارزش‌های حیوانی که نزدیک به جهل و دور از عقل است، کالبد شبکه‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهد.


زیبایی ظاهری(صدا، چهره و بدن) ، نمایش ثروت(اعم از غذا، لباس، خانه و ماشین) ، شهوت‌ جنسی، غرور، عواطف سطحی، خودنمایش‌گری و خشونت پرطرفدارترین محتواهای شبکه‌های اجتماعی می‌شوند، چون محیط مساعدی برای بروز و رشد درونیات حیوانی بشر ایجاد شده است.


با ساختار اعتیادآور این شبکه‌ها، آن‌ها کل زندگی انسان‌ها را پر می‌کنند، درونیات حیوانی آدم‌ها بروز پیدا می‌کند و رشد می‌یابد تا جایی که باعث می‌شوند تمام مصرف‌کنندگان، کم‌کم با ارزش‌های یکسان حیوانیِ دور از عقل و نزدیک به جهل، تبدیل به جامعه سطحی شوند. جامعه‌ای که تمام ارزش‌هایش همین پاراگراف بالا می‌شود.

موافقین ۹ مخالفین ۰

هر کدام از رسانه‌ها، بخشی از وجود انسان را درگیر می‌کنند. هر رسانه به تنهایی حامل معنا و پیام است.

رسانه‌ها هر چه قدر به سمت درگیر کردن غرایز حیوانی انسان بروند، در درجه نازل‌تری قرار دارند. در بین رسانه‌ها، متن از صوت و صوت از تصویر برتری بیشتری دارد.

متن به این دلیل برتری دارد که نزدیک‌تر به اندیشه و عقل است و تفکر انسان را درگیر می‌کند، صوت و تصویر چون به حس نزدیک‌تر می‌شوند ارزش کمتری دارند و البته از جذابیت بیشتری برخوردار هستند.

جذابیتِ فیلم سینمایی نسبت به کتاب علمی فلسفی خیلی بیشتر است، چون فیلم را هر انسانی بدون نیاز به هیچ پیش‌زمینه فکری، حتی سواد خواندن و‌ نوشتن می‌تواند تماشا کند و در حد خودش لذت ببرد.

شنیدن صوت و دیدن تصویر خیلی آسان‌تر از مطالعه کردن است. ما ساعت‌ها می‌توانیم پای تلویزیون بنشینیم ولی بعد از یک ساعت مطالعه کردن حسابی خسته می‌شویم.

مطالعات عصب‌شناسی نشان داده مغز ما حتی در زمان خواب فعال‌تر از زمانی است که مشغول تماشای تلویزیون هستیم. پس اولا برای رسانه‌های تصویری به صرف انرژی مغزی کمتری نیاز داریم.

و دوما انسان ذاتا کارهایی که حسی باشد و با حس قابل ادراک باشد را نسبت به کارهایی که با فکر و اندیشه درگیر است بیشتر می‌پسندد و برایش جذابیت بیشتری دارد.

به علت همین دو دلیل است که امروزه رسانه‌های تصویری طرفداران خیلی بیشتری نسبت به رسانه‌های مکتوب دارد و در خود رسانه‌های مکتوب، آن‌هایی که فکر را کمتر درگیر می‌کنند، مثل داستان و رمان، طرفداران بیشتری نسبت به کتاب‌های علمی دارند.

جالب است بدانید یکی از راه‌های جذاب نوشتن، استفاده از موارد عینی و‌ حسی است که دلیل همین جذابیت به ذات انسان برمی‌گردد که به رسانه‌های حسی علاقه بیشتری به مسائل اندیشه‌ای دارد.

اگر چه امروزه اکثر انسان‌‌ها از عقل‌ و اندیشه فاصله گرفته‌اند و ذهن‌شان را با کلیپ‌های کوتاه اینستاگرامی پراکنده‌تر از گذشته می‌کنند، اگر چه حافظه‌شان به دلیل استفاده بیش از حد از تصویر هر روز ضعیف‌تر می‌شود و اگر چه رسانه‌های مکتوب طرفداران کمتری دارند و رو به افول می‌روند اما بدانید بهترین و مفیدترین و انسانی‌ترین رسانه در جهان، رسانه‌های مکتوب هستند که در راس آن‌ها کتاب‌های علمی، بعد کتاب‌های داستانی و بعد شبکه‌های اجتماعی متن‌محور متمرکز مثل ویرگول و وبلاگ هستند.

بدانید که ما در بهترین رسانه اینترنتی موجود در جهان نفس می‌کشیم و هر چند جمعیت افراد در ویرگول و وبلاگ کم است، اما هنوز اصالت انسانی خودمان که تفکر و اندیشه است را از دست نداده‌ایم و به همین دلیل است که این جا را به رسانه‌های تصویری پراکنده بی‌فایده ترجیح می‌دهیم؛ چون با عقل، تفکر، واقعیت و در نازل‌ترین شکلش در داستان با تخیل و دروغ سر و کار دارد.

توییتر هر چند متن‌محور است، اما به دلیل پراکندگی مطالب و جو مسموم خودنمایش‌گری، اخلاق‌ستیزی و دنبال‌کننده‌سالاری هم رده اینستاگرام قرار می‌گیرد.

همچنین متوجه باشید که منظور از رسانه، ماهیت آن است که معنای خاص خود را دارد، هر چند در سینما می‌شود محتوای دینی تزریق کرد اما ذات سینما به قول شهید آوینی، با وهم انسان کار می‌کند، تا آدم قبول نکند آن چه در پرده سینما نمایش داده می‌شود واقعیت دارد، تا اغوا نشود و تصویرهای ثابت (فریم‌های) پشت هم را متحرک تصور نکند و تا با پیرنگ فیلمنامه باور نکند که فیلم واقع‌نماست و تا فریب نخورد که بازیگران اشخاص حقیقی هستند و بازیگر نیستند، تا به طور کامل در وهم فرو نرود و اغوا نشود، سینما شکل نمی‌گیرد، پس سینما ذاتا با وهم و به تعبیری با تخیل انسان کار دارد و بدون محتوای دینی یا ضد‌دینی، بخش حیوانی ذات انسان که دور از عقل و نزدیک به جهل است را درگیر می‌کند.

مطالب مرتبط:

رپ اسلامی

ماهیت اینستاگرام

موافقین ۱۲ مخالفین ۰

یک ربعی ایستاده بودم منتظر ذره‌ای گوشت، قبلش گفتم مقداری چرخ کرده می‌خواهم، قصاب گفته بود باید عصر بیایی و دستم خالی است.

یک ربعی منتظر یک ذره گوشت بودم. من آرام بودم، ولی پیرمرد کناری هی به من نگاه می‌کرد و ناراحت بود که چرا کار من را راه نمی‌اندازد که بروم! حتی دو بار گفت: کار این آقا را راه بینداز.

اوضاع به همین نحو بود که زنی از همان مدل‌ها که بهشان می‌گوییم بدحجاب، وارد مغازه شد. دو تا قصاب یکی داشت می‌رفت که بخورد به این دیوار و دیگری سر از یخچال در بیاورد! گفت: یک رون گوسفند می‌خوام. حرفش تمام نشده بود که قصاب چشم آبجی‌ای! گفت و صدای زدن ساتور به دنده‌های یکی از لاشه‌ها در مغازه پیچید. خانم بد حجاب گفت: ببخشید، دست نگه دارید، گوشت چرخ کرده می‌خوام! قصاب گفت: هیچ مشکلی نداره، اصلا مشکلی نداره، پنج دقیقه صبر کنی آبجی، برات آماده‌ش می‌کنم.

پیرمرد کناری من یک نگاه به زن کرد و یک نگاه به من.منتظر ایستاده بودم، فقط منتظر این بودم که گوشت آبجی جانش را زودتر از من بدهد تا بهترین جمله امسالم را نثارش کنم و تا آخر عمر پایم را در آن جا نگذارم. گوشت را جلویم گذاشت، کارت کشیدم و گوشت را برداشتم و بیرون آمدم و باز هم تصمیم گرفتم تا آخر عمرم، پایم را در قصابی‌ داداشی‌های آبجی‌دوست نگذارم.

موافقین ۱۸ مخالفین ۱