خیلی آبجی دوست داشت
یک ربعی ایستاده بودم منتظر ذرهای گوشت، قبلش گفتم مقداری چرخ کرده میخواهم، قصاب گفته بود باید عصر بیایی و دستم خالی است.
یک ربعی منتظر یک ذره گوشت بودم. من آرام بودم، ولی پیرمرد کناری هی به من نگاه میکرد و ناراحت بود که چرا کار من را راه نمیاندازد که بروم! حتی دو بار گفت: کار این آقا را راه بینداز.
اوضاع به همین نحو بود که زنی از همان مدلها که بهشان میگوییم بدحجاب، وارد مغازه شد. دو تا قصاب یکی داشت میرفت که بخورد به این دیوار و دیگری سر از یخچال در بیاورد! گفت: یک رون گوسفند میخوام. حرفش تمام نشده بود که قصاب چشم آبجیای! گفت و صدای زدن ساتور به دندههای یکی از لاشهها در مغازه پیچید. خانم بد حجاب گفت: ببخشید، دست نگه دارید، گوشت چرخ کرده میخوام! قصاب گفت: هیچ مشکلی نداره، اصلا مشکلی نداره، پنج دقیقه صبر کنی آبجی، برات آمادهش میکنم.
پیرمرد کناری من یک نگاه به زن کرد و یک نگاه به من.منتظر ایستاده بودم، فقط منتظر این بودم که گوشت آبجی جانش را زودتر از من بدهد تا بهترین جمله امسالم را نثارش کنم و تا آخر عمر پایم را در آن جا نگذارم. گوشت را جلویم گذاشت، کارت کشیدم و گوشت را برداشتم و بیرون آمدم و باز هم تصمیم گرفتم تا آخر عمرم، پایم را در قصابی داداشیهای آبجیدوست نگذارم.
- ۰۰/۰۱/۱۵
داداشیهای آبجیدوست روزبهروز در حال افزایشن :)