پای بیپاشنه
هر دفعه دو طبقه را لنگان لنگان بالا میآید. به پایش باندی بسته و گاهی آن را باز میکند. امشب که فرصتی پیش آمد، گفتم میشود ببینم؟ باند را باز کرد و پایش را نشانم داد.
گفتم: مین گوجهای بود؟ گفت: نه، بهش میگفتیم کمپرسی. خدا را شکر وقتی خوردم زمین چاشنیِ داخل جیبم نترکید و الا پایم از زانو قطع میشد.
گفتم برای چه چاشنی داخل جییت بود؟ گفت: چاشنی مین بود. گفتم یعنی تخریبچی بودی؟ گفت آره، اکثر بچههای تخریبچی درب و داغان شدند. بعد درباره یکی از همرزمها گفت که جای این که پایش قطع شود، میآید و صاف مینشیند روی مین و خودش میترکد و شهید میشود. گفت این یک تکه روی پاشنهام را از زانویم برداشتهاند.
گفتم خب وقتی پایت رفت روی مین بیهوش شدی؟ گفت نه، یک دفعه دیدم یک سوتی پشت سرم کشید و افتادهام زمین، آن اول احساس دردی هم نداشتم، بعد دیدم پاچه شلوار خاکی از شدت انفجار چاک خورده و پاشنه پایم رفته.
گفت اگر پوتین پایم بود کمتر آسیب میدیدم، گفتم مگر چی پایت بود؟ گفت: کتونی، چون توی پاسگاه زید از شدت گرما نمیشد پوتین پوشید، پایمان تاول میزد.
بعد هم درباره شوخیهای جنگی مسئول آموزش گردان تخریب میگفت که همین مین کمپرسیها را سمت بقیه پرت میکرده و میترکیده! درباره شخصی به نام جاسم عراقی هم گفت که خیلی توی تیراندازی حرفهای بوده و میگفتند محافظ صدام بوده و در جبهه ایرانیها قرار میگیرد، این شخص از بس در تیراندازی دقیق بوده که اگر میدیده کسی سیگار میکشد نوک سیگارش را با تیر میزده! یک بار هم جاسم میگوید هر کس یک هفته مرخصی بخواهد باید بیاید سیب بگذارد روی سرش تا با تیر بزنم. بعد یک کله خری حاضر میشود و سیب را میگذارد روی کلهاش. جاسم عراقی هم با تیر میزند و سیب را میپراند و بعد هم طرف راننده شخصیاش میشود.
- ۰۰/۰۸/۰۹
کسایی توی یه قماری که میدونی میبازی جونشون رو گذاشتن وسط!
البته که برد با اونا بود حتما