ای کاش صاحب این وبلاگ فوت کرده بود
همین چند روز پیش بود که سر غذا کنارش نشستم، میخواستم بگویم استاد از آن سس فرانسوی استفاده نکن، نباید چیز مضری بخوری، تو باید چند صد سال زنده بمانی.
چند هزار سال باید برود و بیاید تا دهر یکی مثل محمدحسین فرجنژاد را به خودش ببیند.
لعنتی چرا باید چند روز پیش خودش را با دو پسر و دخترش ببینم و اسم دخترش را بپرسم و مطهره پاسخ بشنوم.
دیشب ساعت ۱۰ و ۳۷ دقیقه من کجا بودم، مشغول خوشگذرانی و گاز زدن همبرگر لذیذ در حالی که استاد سوار موتوری بود که به سمت مرگ میرفت.
پست دو عکس دو خاطره را احتمالا خواندهاید، آن شب کسی که با آقا مجتبی مصباح صحبت میکرد تا کلیپهای یک دقیقهای در بیاوریم همین فرجنژاد بود. تازه دو تا پسرهایش را هم آورده بود و گوشه خانه آیتالله مصباح به خواب رفته بودند.
فرجنژاد میتوانست بهترین وسیلهها را سوار شود، میتوانست در ماشین لوکس شاسیبلند به زنبیل آباد و سالاریه برود ولی ساعت ۲۲ و ۳۷ دقیقه شب سوار موتور فکسنیاش به سمت پردیسان میرفت که تصادف کرد و در دم مرد.
آن دمپایی صندلی که میبینید، دمپاییاش است، همیشه با صندل این طرف و آن طرف میرفت. آن روز که با آن همه مشغولیت روبروی حرم نیم ساعتی روی زمین نشستیم و دمپاییهایش را جفت کرد و درباره این گفتم که میخواهم در رشته سینما کار کنم، گفت فعلا باید تاریخ و تفسیر و علوم عقلی بخوانی تا کج نشوی.
همان روز میگفت پیامبر اکرم چطور مینشیند و باز هم روی خاک نشست و ما تعجب میکردیم از این خاکی بودن، خاکی بودن که هم در ظاهر خاکی بود و هم در باطن.
او که در علم شهره بود و در علوم متعددی عمیق، وقتی درباره مزاجش بهش میگفتم، هیچی نمیگفت و به این آدم بیسروپا نمیگفت که تمام اینهایی که میگی را میدانم.
فرجنژاد شاید اگر ۴۰۰ ساعت کار میکرد اما پول ۲۰۰ ساعتش را میگرفت، اگر میخواست دفتر و دستک راه میانداخت، عمامه ۱۰۰ متری! میگذاشت و در موسسات آشغال بیمایه پول ریاست بیکاری میگرفت.
در میز شام آخر با مسیح نشسته بودیم و بچههایش هم بودند و آخرین سوالم همین درخت کابالا و سینما بود که مطالبش را در اینستاگرام دیدید.
شب عید قربان، قربانی خاکی و غیر اشرافی و ضد اشرافی بودنش شد و من امروز اصلا نفهمیدم چرا قبل از شنیدن خبر، کامل سیاه پوشیده بودم، گویی روح من آن قدر دردمند بود که در جسمم تاثیر گذاشته بود.
خودش اگر زنده بود، همین الان میزد پس کله من و میگفت بلند شو و مرد شو! گریه کردن کاری را درست نمیکند، تو اگر مردی بلند شو و گریه کردن را تمام کن و راهم را ادامه بده.
امروز هذا یوم تبرکت آنهایی است که خونش تشنه بودند، روز شادی صهیونیستهایی است که از مدتها قبل نامش را در لیست ترور قرار داده بودند، روز هلهله شیطان است.
امروز روز شکستگی من و تمام دوستداران او هم هست، امروز نفسمان، بچگیمان، منیتمان، شوخیها و کمکاریهایمان را میشکنیم تا راه فرجنژاد خالی نماند.
ای کاش صاحب وبلاگ فوت کرده بود و مابقی عمر بیمایهاش را به فرجنژاد داده بود اما خدا زد روی پیشانی ما که انا لله و انا الیه راجعون.
- ۰۰/۰۴/۳۰
خدارحمتشون کنه.