اگر امروز بمیرم تا چه حد ادامه پیدا می‌کنم؟ محبت خودم را در خاک دل چند نفر کاشته‌ام، چند درخت قلمه زده‌ام، چند انسان تربیت کرده‌ام، اولین خاطره‌ای که دیگران از من به یاد می‌آورند چیست، چه جمله‌ای از من برایشان به یادگار خواهد ماند.

اگر امروز بمیرم چند نفر می‌گویند حیف بود، آدم خوبی بود، چند نفر برایم گریه می‌کنند؟ چند نفر لعن و نفرینم می‌کنند و خوشحال می‌شوند؟ چند نفر ناراحت می‌شوند؟ چه چیزی از من باقی می‌ماند؟

تا سال دیگر چند نفر به یادم می‌افتند؟ تا ده سال دیگر چه؟ آیا یک قرن بعد اصلا هیچ نشانه‌ و یادگاری از من باقی خواهد ماند؟ بعید می‌دانم حتی نتیجه‌ها و نبیره‌هایم هم بدانند بابابزرگ‌شان که بوده.

اگر امروز بمیرم چه دِین‌هایی به گردنم است؟ چه بدهکاری‌هایی و چه حسرت‌هایی دارم؟ آیا در کل خودم می‌توانم بگویم که آدم خوبی بوده‌ام و بهشتی می‌شوم؟


چالش «صاحب این وبلاگ فوت کرده است» ۲بخش دارد:


بخش اول:

پستی با عنوان


«چالش صاحب این وبلاگ فوت کرده است»


می‌نویسید که در آن خودتان را قضاوت می‌کنید، دِین‌ها و بدهکاری‌ها و حسرت‌ها و خوشی‌ها و خوبی‌هایتان را به یاد می‌آورید و در این محاسبه کردن معایب و مزایای زندگی‌ که تا الان کرده‌اید را می‌فهمید و به شناختی درباره خود می‌رسید. شرط نوشتن این پست این است که تصور کنید همین الان مرده‌اید و بهتان اجازه داده‌اند آخرین مطلب خودتان را بنویسید، در نوشتن آن آزاد هستید، هر چه صلاح می‌دانید بنویسید، سعی کنید به شکل وصیت‌نامه در نیاید، مخاطب اصلی خودتان و گذشته‌تان باشید.


بخش دوم:

در انتهای مطلب از مخاطبین‌تان بخواهید تصور کنند شما مرده‌اید و حالا اولین یادگاری، خاطره و جمله‌ای که از شما به یادشان می‌آید چیست؟


۵ نفر از دوستان‌تان را حتما به چالش دعوت کنید، و این پست را در آن جا لینک کنید، اگر هم نوشتید، لینکش را برایم بفرستید تا در لیست قرارتان بدهم.


شرکت کنندگان:

۱. یاس ارغوانی

۲.علیرضا گلرنگیان

۳. نقل بلاگ

۴.آرامش

۵.عین صاد

۶.مونی

۷.آقای سین

۸.Marcis March

۹.Mõøņłįğhť

۱۰.Ayame ♡~

۱۱. artemis -

۱۲.bella OC2

۱۳. K.нαησℓ `

۱۴. آقای آبی

۱۵.Maglonya ~♡

۱۶. مائده

۱۷.  𝑄𝑢𝑒𝑒𝑛 𝑉𝑖𝑟𝑎𝑛𝑎

۱۸. 𝒑𝒐𝒏𝒚𝒐

۱۹. Mommers

۲۰. دختر خانم

۲۱. A Glimpse of Life

۲۲.Anita_ Fantasy

۲۳. فاطمه کریمی 

۲۴. سانا خردوشه @ - @

۲۵. ;𝐀𝐢𝐥𝐢𝐧

۲۶. گوشه دنج آبی من

۲۷. ^^ Aysa

۲۸.  Amy :) (ملکه مهربون هلی*-*) 

۲۹.هلی

۳۰. 𝘌𝘮𝘪𝘭𝘺

۳۱. werwolf

۳۲. Shiva :)

۳۳. روژی

۳۴. آقای سر‌به‌راه

۳۵. bella OC2

۳۶. عازم اکسو پلنت

۳۷. مسکوت عنه

موافقین ۲۴ مخالفین ۰

قبلا می‌رفتم آبمیوه فروشی، منویی به چه درازا وجود داشت که می‌توانستم هر چه می‌خواهم سفارش بدهم و بدون هیچ نگرانی و عذاب وجدانی همه‌شان را بخورم و مشکلی برایم پیش نیاید. آب پرتقال، آب انبه، آب انار، شیرموز و معجون همه در دسترس بودند.

روزهای دور، با خانواده و خاله و شوهرخاله می‌رفتیم پارک سر خیابان و بساط خوردن کتلت داشتیم، یک نان لواش می‌گذاشتم وسط و یک غول‌ویچی می‌گرفتم برای خودم که همیشه مایه آبروریزی و شرمندگی والدینم می‌شد، مخصوصا آن بخشی که تصور می‌کردم معجون ابدی حیات را با سه سس فرانسه، مایونز و کچاپ ساخته‌ام. زمانی بود که بهترین صبحانه دنیا نان و پنیر و چای شیرین بود و می‌خوردیم و مثل کرگدن انرژی می‌گرفتیم.

گذشت و روزی در حجره بچه‌ها بلند شدند و دیدند نویسنده متون از شدت ناامیدی و افسردگی گوشه حجره خوابیده و از ۷ صبح تا ۷ شب پشت هم با چشم‌بندی به عاریت‌گرفته شده که رفیقش در‌متروی تهران به قیمت ۵۰۰ت خریده مثل جنازه افتاده است. بعد از آن که در تحصیل و زندگی کردن و ارتباطات و حتی نفس کشیدن به مشکل خوردم، چند ماه بعدش روزی که از چهار راه شهدای قم به سمت حرم می‌آمدم، کتابفروشی یک کتاب طب سنتی، نوشته مهدی برزو را با ۵۰ درصد تخفیف می‌فروخت و عکس آدم کچلی به نام خیراندیش را هم به عنوان پدر طب سنتی زده بود کنارش.

کتاب را گرفتم و از آن جا ماجرای آشنایی ما با طب سنتی شروع شد. بخشی درباره افسردگی بود که افسردگی را به دو بخش بلغمی و سوداوی تقسیم کرده بود و نوع بلغمی‌اش آن بود که کسالت فرد زیاد می‌شود و ساعت خوابش بسیار.

سال افسردگی باعث شده پشت هم در کلاس‌های حوزه غیبت کنم و به انجام دادن هیچ‌کار بپردازم تا آن جایی که یک سال کلا عقب بیفتم.

سال بعدی که حجره‌ای با چهار طلبه جدید گرفتم، ماه اولش وسوسه‌ای در ذهن داشتم که چه شیرین است یکهو از بالکن پایین بپرم! به هر حال یک ماه صبح‌ها ۷ زیتون و شب‌ها ۷ انجیر و روزی ۷ خرما همراه آب و عسل و ترک کامل سردیجات جواب داد و این مغز یخ زده را به راه آورد.

چند سال از آن روزها می‌گذرد، الآن وقتی می‌روم آبمیوه‌فروشی فقط یک انتخاب دارم و آن فقط آب‌هویج است، تنها چیزی که مزاج گرم‌وتر دارد و خون رقیق سالم تولید می‌کند. اگر چه این روزها کمی طب بلد شده‌ام، اما بدنم از آثار روزهای افسردگی شدیدا به سردیجات حساس شده است، تا جایی که در همین ماه رمضان به دلیل خوردن آب دوغ خیار و با وجود خفه کردنش با گرمیجاتی مثل زنجبیل و مویز و‌ نعناء و نان خشک، کاری کردم که کلا معده‌ام را از کار بیندازم و توان هضم را از خودم بگیرم تا جایی که هر چه بخورم بماند و در آن پایین فاسد شود و مجبور شوم با نسخه برگ‌سنا و گل محمدی یک بار تخلیه‌اش کنم و بعد از آن جز گرمیجات چیزی نخورم.

دیشب جایتان خالی همبرگر خانگی خوردم، اما این معده‌ای که روزی محل تجمع مفسدین غذایی!(هاها چه ترکیب آشنایی) بود حالا حتی با خیارشور و گوجه هم کنار نمی‌آید و توانی ندارد.

دوست داشتم همچنان در همان روزهای بیخیالی و سلامتی ظاهری مانده بودم و مثل بقیه همه‌چیز خوار بودم و نگران این نبودم که الآن که نان و پنیر و چای شیرین می‌خورم دو ساعت بعدش یک دفعه دل درد بگیرم و چند ساعت بعد کسل و کرخت شوم.

به تنهایی شده‌ام موزه آثار طبی که به دلیل رعایت نکردن‌های چند ساله، می‌توانم به تنهایی آثار مواد غذایی و سیستم سردی و گرمی را اثبات کنم! کافی است امروز ظهر غذا تن‌ ماهی بخورم تا شبش افسردگی به سراغم بیاید و سوالات فلسفی از خلقت و خدا و حوزه شروع شود و پشت هم بگویم خب که چی؟ و داد بزنم واتافاک! و مشت بکوبم توی دیوار(البته افسردگی اصلا این ریختی نیست) و در گوگل سرچ کنم هدف زندگی و آخرش هم بهترین روش خودکشی را جست‌وجو کنم و در آخر فردا صبحش به غلط کردن بیفتم و تغذیه‌ام را اصلاح کنم تا به حال اول برگردم. ای کاش برگردم به روزهای اوج و بتوانم با خیال راحت معجون حیات ابدی سه سسه را بسازم و بخورم و هیچ مرگم نشود.

موافقین ۱۱ مخالفین ۰

دو پست قبلی با اعتراض و رای‌های منفی متعددی روبرو شدند. ابتدا مطالب را بارگذاری کردم و بعد می‌خواستم بگویم که هر دو نوشته‌های شهید آوینی و یامین‌پور در کتاب ماجرای فکر آوینی هستند.

آیا این انتقاد و مخالفت به این دلیل است که من آن‌ها را گفته‌ام یا اگر در جلسه‌ای حضوری با یکی از این دو بزرگوار این مطالب بیان می‌شد به این شدت و حرارت گارد می‌گرفتید؟ ای کاش این کار را با برخی صحبت‌های مقام معظم رهبری، شهید بهشتی و امام خمینی هم انجام می‌دادم تا نتیجه جالب آن را هم می‌دیدیم.

موافقین ۹ مخالفین ۰

به راستی چرا در جوامع توسعه یافته «کار» به عنوان شری واجب و امری مصدع تلقی می‌شود و در مقابل آن، فراغت و تفریح و تفنن ارزشی مطلق پیدا کرده است؟ آرمانی که فراراه توسعه به شیوه غربی قرار گرفته نوعی زندگی است که اوقات آن تمام به فراغت و تفنن می‌گذرد و فراغت یکی از ارزش‌های مطلقی است که به مثابه میزانی برای توسعه یافتگی اعتبار می‌شود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است. گریز از کار زاییده تنبلی و تن‌آسایی است و این خصوصیت از گرایش‌های حیوانی است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبه روح حیوانی بر وجود انسانی، تنبلی و تن‌آسایی به صورت یکی از صفات ذاتی بشر جلوه می‌کند. (شهید آوینی)


مردم قدیم اوقات فراغتشان را چگونه سپری می‌کردند، بدون اینترنت، هواپیما و دیگر اسباب مسافرت، موبایل، تلویزیون و سینما. مفهوم اوقات فراغت مولود دنیای مدرن است. برای کسی است که بین کار و زندگی فاصله می‌گذارد و دوست دارد آن مدت محدودی که در شنبه و یکشنبه در اختیارش است، هرطور که هست زندگی کند و این برایش مهم می‌شود. اسم این بخش، زندگی و اوقات فراغت است و بقیه‌اش شر است؛ چون کار خسته‌اش می‌کند.(کوماراسوآمی، کتاب فلسفه هنر شرقی و مسیحی)

پست مرتبط: شهر الاغ‌ها

موافقین ۸ مخالفین ۱

پینوکیو اثری فلسفی است. کارتونش را برای بچه ها ساخته‌اند؛ اما متنی جدی و حِکمی دارد. در بخشی از این داستان، کسی به پینوکیو می‌گوید که می‌خواهد او را به شهری ببرد که فقط در آن بازی کند. بعد با اتوبوسی پر از بچه به شهربازی می‌روند این‌ها صبح تا شب بازی می‌کنند. یک روز صبح موقع بیدارشدن از خواب، می‌بینند که الاغ شده‌اند: سم دارند و گوش دراز.

این همان انتقاد چپ‌های نئومارکسیست به سیستم سرمایه داری و کاپیتالیستی مدرن است. در داستان پینوکیو، این الاغ ها خودشان می‌شوند الاغ سیرک برای خنداندن بقیه مردم و جذب بقیه بچه‌ها. پینوکیو الاغ محبوب بچه‌ها می‌شود. سپس عده‌ای دیگر از بچه‌ها توسط همین الاغ وارد این سیستم می‌شوند. این‌ها هم مشغول بازی و در نتیجه الاغ می‌شوند.(وحید یامین‌پور، ماجرای فکر آوینی)

در زندگی غرب مدرن، کار‌ کردن شر ناگزیر است که باید از شرش خلاص شد و زندگی واقعی لذت بردن از اوقات فراغت و تفریح در روزهای شنبه و‌ یکشنبه است. به همین دلیل بخش هواشناسی تلویزیون‌های غربی پرطرفدارترین بخش آن است، چون آن‌ها می‌خواهند مسافرت بروند و کمی زندگی کنند!ا اماما کار کردن را ارزش می‌دانیم و در فرهنگ اسلامی کار‌ کردن برای روزی حلال عبادت شمرده می‌شود. این است تفاوت زندگی پر طراوت ما با مردگان متحرک یا کارمندان غربی! (برگرفته از همان، با نگارش خودم)

موافقین ۱۰ مخالفین ۵

روزی بی‌مشورت و با حماقت تمام شروع کردم به گفتن ذکری و خیلی زیاد تکرارش کردم تا آن که صبحی از خواب بیدار شدم و کله‌ام داشت می‌ترکید و تصور می‌کردم دیوارها و خانه پر از صدا هستند و دارند ذکر می‌گویند ولی من کر هستم و نمی‌شنوم!

بزرگان می‌گویند ذات انسان همزمان در سه عالم است، ناسوت و ملکوت و جبروت. یعنی در عین این که در دنیا هستیم، در برزخ هم هستیم، برای همین کسی که بطن اعمال را می‌بیند می‌گویند چشم برزخی دارد. و در جریانی که زنی غیبت کرد جلوی پیامبر و پیامبر گفت تف کن و گوشت از دهان زن بیرون افتاد، در واقع این زن ذات عمل برزخی خودش را دید.

به این معنا که غیبت کردن مثل خوردن گوشت برادر مرده نیست، بلکه عین آن است و در حال رخ دادن است، برای همین شخص معصوم وقتی بخواهد گناه کند انگار با کاسه‌ای کثافت روبرو شده است و هیچ میلی به آن ندارد، چون ذاتش را می‌بیند.

آدم زرنگ می‌شود این وسط ابن سیرین، معبر خواب معروف که به سر و صورتش ذات گناه را مالید تا در ورطه زنا نیفتد و بعد به خاطر پشت سر گذاشتن موقعیتی که تک‌تک‌مان در آن احتمالا وا بدهیم، بهش علم تعبیر خواب افاضه شد.

موافقین ۱۲ مخالفین ۰

به راستی ما آدم‌ها چه قدر در طول روز برای خودمان هستیم؟ چند ساعت را می‌توانیم بگوییم برای خودمان بودیم؟ ساعات روزانه ما هر روز تکه تکه می‌شوند و بین یک مشت یاغیِ خودْ دزد پخش می‌شوند، برای شغل، برای درس، برای این، برای آن، برای مراسم ختم آن مرده، برای آشغال‌هایی که می‌روند سر کوچه، برای ظرف‌هایی که نَشُسته در سینک نِشَسته‌اند تا انرژی ما و عمرمان را بگیرند پای شسته شدن‌شان!

واقعا معنای زندگی چیست؟


آیا ساعتی پرداختن به کاری که به آن علاقه داریم معنای زندگی است؟ آیا آن که عاشق نوشتن است وقتی می‌نویسد واقعا به معنای زندگی رسیده است؟


آیا لذت بردن معنای زندگی است؟ یعنی زمانی که مشغول لذت طعام و جماع و تفرج و خندیدن هستیم داریم زندگی می‌کنیم؟


آیا قرب الهی معنای زندگی است؟ همان معنایی که پیامبران از اول ظهورشان برایش خون دادند و فریاد زدند و تا به امروز این مسیر جاری است. آیا ساعتی که در روضه اباعبدالله می‌گرییم و سینه می‌زنیم جزو عمر محسوب می‌شود؟


آیا علم آموزی و پرورش عقل معنای زندگی است؟ یعنی پرورش فصل منطقی انسان که باعث تمایز او از حیوانات می‌شود معنای زندگی است و ساعاتی که به آن می‌پردازیم داریم زندگی می‌کنیم؟


یا که زندگی اصلا معنایی ندارد و این سوال از بن غلط است؟ یعنی پوچ پوچ پوچ است و انسان‌ها سعی می‌کنند با کارهایی به ساخت مستی‌های تصنعی دست بزنند تا این پوچی را فراموش کنند؟


آن چه جواب صحیح است قرب الهی است، این واژه از بس از معنا تهی شده و به کرات استفاده شده که به کلیشه‌ای بدل گشته که با شنیدن آن نمی‌توانیم به عمق معنایش برسیم.

قرب الهی یعنی خوابیدنت برای رفع خستگی برای خدمت کردن باشد، بیدار شدنت به عشق خدا و با بسم الله گفتن و فکر کردن به این باشد که امروز و الان مهم‌ترین وظیفه من به عنوان عبد چیست، دوست شدنت و دوست داشتنت برای خدا باشد، متنفر شدن و دوست نداشتنت هم برای خدا باشد، اگر شخصی تو را به خدا نزدیک‌تر کرد و دین‌دارترت کرد دوست خوبی است، اگر تو را دورتر کرد دوست بدی است، انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم، پول در آوردنت برای رفع نیازهایت در شان انسان مسلمان و برای پیشبرد دین باشد، نوشتنت، خواندنت، راه رفتنت، ایستادنت، همه برای خدا باشد.


این طور تنها توقعی که داریم از خداست، اگر دوستی بی‌وفایی کرد هیچ انتظار نداشتیم، چون به خاطر خدا دوستش شدیم حالا هم به خاطر خدا رهایش می‌کنیم، طرف قضیه ما خداست، پدر و مادرمان را به خاطر خدا احترام می‌کنیم برای همین اگر بهمان ستم کردند به خاطر خدا هم سکوت می‌کنیم چون طرف حساب ما خداست.


قرب الهی شبیه بذری است که در قلب ما کاشته می‌شود و تمام عالم ما را فرا می‌گیرد، ما همه چیز را با قرب الهی می‌‌سنجیم و هر اتفاقی که می‌افتد به عنوان سنگ محکی، موضع خودمان را با آن روشن می‌کنیم.


خب آیا می‌توانیم به لذت بپردازیم؟ برای خودمان باشیم؟ با قرب الهی می‌سنجیم و دنبال برنامه می‌رویم، می‌بینیم امام کاظم گفته اوقاتت را چهار قسمت کن و یک قسمت برای خلوت خودت و لذت‌های حلال قرار بده تا به کارهای دیگرت برسی.

آیا لذت جماع بد است؟ نه، در قالب حلال مشکلی ندارد.

آیا لذت طعام بد است؟ نه، ولی بهتر است بخوریم برای قوت نه برای لذت.

آیا می‌توانیم بنویسیم و از نوشتن لذت ببریم؟ بله، دین ما معجزه‌اش کتاب است و اولین آیه به پیامبرش خواندن و قسم خدا به قلم، اگر با نیت قرب بنویسیم خیلی هم خوب است، با نیت تفریح هم بنویسیم مشکلی ندارد.

آرام آرام اگر زندگی‌مان توحیدی شود، از این حالت به هم ریختگی و پریشانی خارج می‌شویم یقین و آرامش را به قلب‌مان تزریق می‌کنند و به این مسیر ایمان پیدا می‌کنیم، برای همین هم هست که ما فیلسوفان و اندیشمندان متعددی داریم که افسرده شدند و خودکشی کردند و از فهم معنای زندگی عاجز ماندند اما حتی یک فقیه و عالم شیعه نداریم که به چنین سرنوشتی دچار شده باشد.

اگر این حرف‌ها در گلویت گیر می‌کند، سخت است یا تصور تحجر داری، خواهش می‌کنم بگو لااله الا الله و چند روزی آرام در مسیر تعبد بمان، راه را نشانمان می‌دهند: الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا! کسانی که در ما مجاهده می‌کنند قطعا هدایت‌شان می‌کنیم(با تاکید نون) به مسیرهایمان! و کم کم، تو هم همراه خواهی شد.

موافقین ۷ مخالفین ۰