چالشِ داستان من و وبلاگ نویسی
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم دهکدهایهای بیان مرا وبلاگ نویس کردند. من طفلی بودم که دو هفته یک بار مجلۀ دانستنیها میخریدم و مستقیم سراغِ صفحۀ آیا میدانیدهایش میرفتم و عکس وسطش را با ولع نگاه میکردم.
نمیدانم کدام بزرگواری بود که من را با بلاگفا آشنا کرد، احتمالا مرتضایِ دست عرقیِ تپل بود که الآن تدوینگر شُده. با وبلاگی به این نام: javad1376 در بلاگفا وبلاگی ساختم و اصلا اسمش یادم نیست، نشستم و همان آیا میدانیدهای چند مجله دانستنیها را جمع کردم و با سرعتِ افتضاحِ تایپم، طیّ چندین ساعت نوشتم و بعد هم در کافینت اولین پستم را گذاشتم.
اولش هم جای این که بنویسم جلّل الخالق، نوشتم جند الخالق که مثلا خیلی جملۀ خوفناکی در برابر حرفهای تعجب آمیز بود که غلط املایی هم داشت.
گذشت و وبلاگی در VCP زدم با 500 پستِ کپی در یک هفته و لینک کردن دامنۀ دات TK به آن(مثلا انگار خیلی حرف مهمی میزدم)، بعد یکی دیگر در بلاگفا، یکی در رزبلاگ و یکی دیگر در لوکس بلاگ و در آخر هم میهن بلاگ و هر جایی ردپایی مانده بود.
یکی از یکی بی فایدهتر و مضحکتر و مسخرهتر. مثل یک بومیِ جنگلی از این مراحل بدوی گذشتم و یک روز که شونصد وبلاگ در دست داشتم به کانون مساجد رفتم، کانون مساجد مرکزی است مثل بسیج که سازماندهی کانونهای محلات را بر عهده دارد.
اسمِ چند وبلاگ را دادم و یکی هم برای استادِ عزیزِ قدیم. گذشت و یک روز زنگ زدند که آقای جواد، شما برندۀ زرررشک پلویِ طلاییِ وبلاگ نویسی شدید! به همین منظور تشریف بیارید یک اردو یزد که یه حالی بهتون بدیم.
ما هم گفتیم: آقا حال چیه خجالت بکش! بعد فهمیدیم وبلاگِ استاد برگزیده شده ولی به اشتباه اسمِ من رفته، به استاد گفتم و گفت اصلا بهتر شد. من که نمیتوانم بیایم، خودت برو. البته بعد وبلاگ استاد که در بلاگفا بود فیلتر شد! الآن هم توی بیان وبلاگ دارند و دیگر نمینویسند.
ما هم با سید شفیعی و حاج آقای عندلیب از قم با قطار به هتلِ معروفِ سنتیّ یزد توی آن میدانِ اصلیاش رفتیم، چندین روز بخور بخور بود و آموزشِ وبلاگ نویسیِ، به دستِ استادی که خودش هم وبلاگ نداشت!
از آهستان و زهرا اچ بی میگفت و بعد یک جمله را دائم تکرار میکرد: رمزِ وبلاگ نویسی خودمانی نویسی است.
همان یزد، با لپ تاپ قرمز رنگِ دوست افغانیمون که همراهمان آمده بود و با نتِ رایگانی که هتل داشت یک وبلاگ در بیان زدم: بچه ریش دار، بعد یک وبلاگِ دیگر به اسمِ مقدادیون و یک وبلاگِ دیگر هم.
در آن زمان راحت میشد وبلاگِ برتر شُد، نه این که کسی نمیدانست چطور، بلکه چون بیان هنوز آن قدر تنبل نشده نبود که نتواند حتی یک لیست وبلاگ برتر منتشر بکند. (از همین تریبون اعلام میکنم اگر نمیتوانی، ویلچرت میشم)
- ۹۸/۰۷/۲۹
من از شماره ۵ دارم تا حدود ۱۲۰ ولی دیگه کلیشه شد برام:)
داستانت جالب بود مخصوصا قسمت بلاک شدنت:)