Adam
صدای گریه آدم در دل شب پیچیده بود، سرش را روی زمین گذاشته بود و اشکهایش خاک را گل کرده بود طوری که سرش را که بلند کرد گل به گونههایش چسبیده بود. جد ما خیلی گریسته بود و بعد از کلی ناله، گرسنهاش هم شده بود.
رفت سر یخچال بطری عرق بیدمشک ناب را برداشت و برای تقویت قلب و اعصابش یک قلپ نوشید. او در میان قلبش خلأ نداشتن پدر و مادر را میچشید، شاید بعضی بچهها از طلاق و جدایی پدر و مادرهایشان درد بکشند، اما آدم با این که در زمان جوانی خلق شده بود، از نبودن والدین رنج میکشید، او برخلاف تمام انسانها، اولین کسی که باهاش مأنوس شد، زنش بود و نه مادرش، همسری که البته انسانهای چند هزار سال بعد باید سالها در مراودات اجتماعی تجربه کسب میکردند تا بتوانند هنر همسرداری بیاموزند، اما آدم همان ابتدا چند ساعت اول بعد از تولد ازدواج کرده بود.
شاید اگر معصوم نبود خیلی با حوا درگیری داشت، به هر حال حضرت حوا از ملکۀ عصمت برخوردار نبود و چه بسا اولین بار او بود که این جمله را گفت: صبح تا شب توی این خونه مثل کلفتها کار میکنم و با بچهها سر و کله میزنم، ولی تو چه کار میکنی؟
امشب سر وقت خوابیده بودم، همه چیز بر وفق مراد بود، شب را برای استراحت و روز را برای کار قرار داده بودم، تا این که به حال قفا در وضعیت خواب قرار گرفتم، بعد هم بهترین ویدیوهای کابوس را در ذهنمان گذاشتند، یک تصویر از آهوی گردن زخمی افتاده روی زمین، یک دستگاه آبسردکن(این آن وسط چه کار میکرد)، یک درگیری و فریاد در خواب و بعد لرزش و شوک پس از بیداری همزمان با بوییدن بوی طویله که بر اثر وجود کلاه پشم گوسفند روی سرم رخ داده بود. گویی در زمان بیداری قوای شامه صد برابر قدرتمندتر شده بود و جای بخشی از پشم گوسفند بوی 100 رأس را یکجا حس میکرد، حتی بوی زیربغل چوپان را هم حس میکردم. الآن هم گیج و منگ نشستهام، به ساعت خیرهام اذان صبح بگویند، شاید نشستم ادامه منظومه نان و پنیر شیخ بهایی را خواندن، شاید یک کتاب بیولوژی دانلود کردم برای نخواندن، شاید هم ادامه فیلم پروژه آدام را دیدم.
نگاه رئالیستیک به تاریخ جالب است، بالاخره آدم آدم بود و خیلی کارهای آدمیزادی هم داشت، مثلا هیچ وقت نگفتند بعد از شنیدن خبر فوت پسرش هابیل چه حسی پیدا کرد و چه گفت، تاریخ و کتب مقدس همیشه بخشی را روایت کردهاند، یک نفر هم بخواهد داستاننویسی حرفهای کند باید کلی چاخان از خودش در بیاورد و چون مقدسات است نمیشود چاخان کرد، نهایتا میشود مثل کازانتزاکیس کفریات و مزخرف گفت یا مثل میرباقری دوربین را از امام حسین برد روی مختار و کلی توی کوفه و مدائن چاخان کرد! چاخان کردن ماهیت داستاننویسی است، به قول استادمان که نویسندگان دروغگویان بزرگند.
- ۰۱/۱۰/۲۷