یک حس خاص
دوستت دارم مثل حسی که وقتی اول صبح برای رفتن به مدرسه در حیاط را باز میکنم و تا ته کوچه را برف سفید گرفته، صداها انگار کمتر شدهاند و به آرامی از آسمان برفهای سبک پرمانند میآید، دوستت دارم مثل صدای حرکت آرام لاستیک ماشینها روی برفهای سیاه له شده وسط خیابان را، دوستت دارم مثل حس نوی زدن یک وبلاگ جدید و نوشتن پستهای جدید، دوستت دارم مثل خریدن یک عطر تازه از مغازۀ عطرفروشی، دوستت دارم مثل وقتی که از بیرون میآیم و روی موتور یخ زدهام و میخزم زیر کرسی، زیر یک پتوی گرم و پاهایم را دراز میکنم و فقط سرم بیرون میماند، دوستت دارم مثل زنگ آخر کلاس، دقیقۀ آخر وقتی که کیفها و کتابهایم را جمع کردهام و زنگ مدرسه به صدا میاید، دوستت دارم مثل صدای قدمهای بچهها وقتی از کلاس بیرون میایند و به سمت خانه میروند، دوستت دارم مثل حس لحظهای که آخرین برگۀ امتحانی آخرین برگۀ خرداد را میدهم و بیرون میآیم، همان روزی که بدون کیف و کتاب مدرسه رفتهام و فقط دو تا خودکار کیان آبی توی جیبم است، دوستت دارم مثل وقتی که در سحر چشمهایم بسته است و گوشهایم شنوا، صدای وضو گرفتن پدرم میآید و بعد کنار بخاری میایستد و نماز میخواند و من همچنان انگار خوابم که پدر میآید و برای نماز صدایم میکند، دوستت دارم مثل صدای خروپف مادربزرگ و هارمونی خاصش که بهترین آرامش دنیا در کودکی بود، دوستت دارم مثل سماور مادربزرگم که همیشه چای تازه داشت و در استکانهای کمرباریک چای میریخت، دوستت دارم مثل باغ درختان شاتوت وقتی بین درختان میچرخیدیم و دیوانهوار شاتوتی را از درخت میکندیم و میخوردیم و دستهایمان قرمز شد، دوستت دارم مثل همان لحظهای که بعد از کیلومترها پیادهروی ضریح حضرت ابالفضل را میبینم، دوستت دارم مثل یک آب برگۀ مخلوط با اب آلوی خنک وسط شب تابستانی ساعت 12 نصفه شب، دوستت دارم مثل قطرات بارانی که روی شیشۀ ماشین آرام آرام پایین میآیند و در حرکت بیهدف ماشین بیرون را نگاه میکنم، دوستت دارم مثل دیدار دوباره با استادی که یکدفعه در چارچوب در پیدایش میشود و سالهاست دلتنگش هستم و بهم میگوید: خوبی برادر؟ کمپیدایی؟، دوستت دارم مثل اولین آب خنک بعد از پانزده شانزده ساعت روزه گرفتن وسط تابستان، دوستت دارم مثل لحظهای که چشمم برای اولین بار به دریا میخورد و صدای موج دریای خزر در گوشم میپیچد، دوستت دارم مثل لحظهای که سردرد سنگینم با ژلوفن آرام میشود، دوستت دارم مثل لحظۀ آمدن پیامک واریزی پول، مثل اولین لقمۀ کوبیده، مثل بیرون ریختن آب انار سرخ از آب انارگیری، دوستت دارم این طور با این توصیفات به این شکل به این شیوه، شاید فهمیده باشی که چقدر سخت است بیان چیزهای نادیدنی، این حسهای ناگفتنی، نفهمیدنی.
- ۰۲/۰۹/۰۱