سکوت

مرغ سحر ناله کن

پارک تنها

شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ب.ظ

پارک تنها بود. تعداد فواره‌هایش از تعداد آدم‌هایی که در آن می‌آمدند بیشتر بود. عجیب بود که چرا پارک به این مهربانی را مردم ول کرده‌اند. فلافلی‌ها و کبابی‌ها شلوغ بود، بازار همیشه غلغله بود، ماشین‌ها دود می‌کردند و بوق می‌زدند و در ترافیک گیر می‌کردند اما این پارک تنها کنج شهر نشسته بود. همسر همیشه می‌ترسید که وارد این پارک شود، می‌گفت خطرناک است، معلوم نیست چه آدم‌هایی در آن هستند!

یک ماهی که در پارک بودم معلوم شد چه آدم‌هایی در آن هستند، صبح رفتم، ظهر رفتم، عصر رفتم و چند بار ساعت یک و دو نصفه‌شب هم رفتم ولی کسی نبود، پارک تنها کنج شهر نشسته بود.

امروز که روز آخر دیدار‌مان بود، پارک چند کُنار به من هدیه داد، بخشی از هستی‌اش که رفت توی دهان و از آن جا بخشی از وجودم شد. پارک حالا پخش شده در رگ‌هایم، هوایی که در آن نفس کشیدم، ول شده بین سلول‌ها و حالا من قطعه‌ای از پارک هستم که به قم بر می‌گردم.

فکر می‌کنیم آسمان که بارانی ‌می‌شود، غم‌انگیزترین و دلگیرترین حالتش را تجربه می‌کند. اما انگار تا به حال از خود بیخود شدن درختان و حیرانی‌شان را در باد ندیده‌ایم، وقتی که باد می‌‌وزد و انسانی روی نیمکت آبی، کنار فواره‌های خاموش نشسته، به آلاچیق خالی ته پارک نگاه می‌کند و باد موهایش را بالا می‌برد، به مرحله‌ای بعد از غم می‌رسد که اسمش حیرانی است. درختان مثل انسان‌هایی که به سماع صوفیانه مشغول‌اند برگ‌هایشان را تکان می‌دهند و رها در هوا تکان می‌خورند.

آدمی در زندگی عشق‌های عجیبی را تجربه می‌کند، عشق به همدم، عشق به استاد و حالا عشق به پارک! ای پارک حالا که امروز کُنارهایت را به من هدیه دادی، هنگامه شادی و غم سنگفرش‌ قدم‌هایم شدی و تنها برای من با فواره‌های رنگی در شب رقصیدی، این چند خط نامه‌ای است از من که برای تو یادگار می‌ماند. فراموشم نکن و به سنجاقک و بچه قورباغه و زنبورها بگو که دعا کنند این آخرین دیدار ما نباشد.

ببینید: پارک تنها

  • ترومازادۀ فرهنگی

نظرات (۴)

چقدر قشنگه...
پاسخ:
متشکر :)
تو پست قبل و این پست فکر میکردم پارک نمادی چیزیه.. یا تشبیه خاصیه...

دیگه الان پی بردم خود پارکه :)))))

خوشا به احوالتون... منم ا این پارک خلوتا دلم خواس :)
پاسخ:
البته این تصور درباره پست قبل درست بود
ولی این پست نه، واقعا درباره پارکه.
من همیشه یک پاتوق میخواستم، شاید یک ‌کافه جای جالبی می‌شد
یک کافه کتاب نزدیک مدرسه‌مون بود، یک بار رفتم دفعه بعدی بسته بودنش، ورشکست شد
یک مدت می‌رفتم کتابخونه، دوران محشری نبود، ولی خوب بود، شانش کرونا اومد و بستنش :((
کتاب دارها هم از خدا خواسته!
این پارک تنها پاتوق عمرم بود
  • آقای سر به‍ راه
  • عجب اهنگی بود رو کلیپ!
    پاسخ:
    خب
    نگران این بودم از اولش که ناشر موزیک‌ باشم :(
    اتفاقا دیروز یه فضای بکر پیدا کردم
    کنار رودخونه
    و چند درخت کنار
    و از همه مهمتر نبود هیچ کس
    کلی ذوق و خوشحالی و حس ارامش از این سکوت
    که یهو دیدم یه نگهبان مونده نگاه می‌کنه
    و بعد گفت که اینجا ملک شخصیه و لطفا برید!
    اخه من نمیدونم کنار رودخونه و ملک شخصی !!!!
    پاسخ:
    🤣🤣🤣🤣😑👌 عااالی
    پس بگو چرا هیچ کس نبوده، ملک شخصی بوده 🤣

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.