من مُردَم
بعضی چیزها را یک بار میشود تجربه کرد. مثل کودکی، روز اول دبستان، مادر شدن و... . اما یک چیزی هست که ما فقط یک بار میتوانیم تجربهاش کنیم و بعدش فرصت نمیکنیم که ازش بنویسیم. برخی افراد توانستهاند که بعد از تجربه کردنش چیزهایی دربارهاش بنویسند اما خیلیها دیگر نتوانستند چیزی بگویند چون مُرده بودند.
یکی از جاهایی که میشود چیزهایی را تجربه کرد که امکانش را نداریم در واقعیت تجربه کنیم خواب و رویاست. البته که واقعا تجربهاش نمیکنیم ولی حداقل چون آن لحظه در خواب را واقعی فرض میکنیم حسی که داریم واقعی است.
این پست دو تا از حسهای واقعی است که من در خواب پیدا کردم و به شدت تحت تاثیرشان قرار گرفتم:
۱. یک بار خواب دیدم چند آدم وحشی با چاقو و قمه بهم حمله کردند. پسر نوزادم را از فاصلهای بلند پرت کردند روی زمین که در جا تمام کرد. و خودم هر چه اطراف را نگاه میکردم حتی یک نفر هم نبود کمکم کند.
آن شب در خواب من مظلومیت و تنهایی را واقعا حس کردم و وقتی از خواب بیدار شدم خیلی غمگین شدم و به مظلومیت امام حسین فکر کردم که در تنهایی و غربت، بدون هیچ پشتیبانی، در حالی که خواهرش نگاه میکرد و کاری نمیتوانست بکند، یک مشت آدم وحشی بی غیرت هر طور که میتوانستند به پیکر امام اهانت کردند و حتی بعد از شهادتش، پیرمردها! برای قرب الهی آمدند و با عصاهایشان زدند که فضیلتی را از دست نداده باشند!
۲. امروز صبح خواب دیدم پای گوشی هستم و در اینستاگرام میگردم. یک دفعه حس کردم انرژی اندامهایم تمام شده. نمیتوانم حرکتشان دهم، داشتم تمام میشدم، به خدا التماس میکردم که خدایا من آماده نیستم، نمیتوانم الآن بروم، من این قدر هم خوب نبودم که راحت جان بدهم. من هنوز خیلی تاریکم. هنوز خیلی کارها رو انجام ندادم. بابا من برنامههایی داشتم. نماز قضاهایم را چه کار کنم؟ بی حس شدم و افتادم زوی زمین، توی اتای تنها بودم، یک حس غریبی برایم پیش آمده بود، داشتم محو میشدم.
حالا که بیدار شدم فکر میکنم هیچ چیز اندازه مرگ آدم را تکان نمیدهد. من واقعا فکر کردم مُردهام و همه چیز تمام شده، این را باور کردم و واقعا دردناک بود.
الآن میپرسم که واقعا چه قدر درگیر چیزهایی هستم که اصلا اهمیت ندارند و باید همهشان را ول کنم و بروم. خریدن یک لباس، نوشتن یک کتاب، قبول شدن یک امتحان و تلاش برای آن که دوستم داشته باشند همه بی فایده هستند. فهمیدم فقط خدا برایم میماند.
معرفی کتاب: کتاب سه دقیقه در قیامت را حتما بخوانید. راوی واقعا مرگ را تجربه کرده و مثل من درباره خوابش حرف نمیزند.
پینوشت: احساسات را نمیشود با کلمه بیان کرد، تلاش نافرجامی است، احساسات را باید حس کرد. من اگر بیایم درباره عشق حرف بزنم و بهترین کلماتم را هم بیاورم اگر مخاطبم عشق را واقعا تجربه نکرده باشد بی فایده است.
آخرین پست یک مسلمان :(
- ۹۹/۰۴/۲۷
سه دقیقه در قیامت اینقد خوب بود که شبی که از دوستم گرفتمش اصا نخوابیدم و تا دو سه ساعت تمومش کردم خیلی هم روم تاثیر گذاشت ولی بعد یه مدت تاثیرش رفت..
اصلا یه آدم دیگه شده بودم انگار