سکوت

مرغ سحر ناله کن

قیمه در ماست نباشیم!

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۲۳ ق.ظ

لولاهای در سر و صدا می‌کنند. تا کمی در را باز و بسته می‌کنم مثل سه تا طلبه بی‌فرهنگ که ته کلاس نشسته‌اند در گوش هم پچ پچ می‌کنند و قیژ قیژ می‌خندند! دست به دامن طب اسلامی می‌شوم، یک روغن سیاه دانه کوچک روی میز طلبگی‌ام هست. بر می‌دارمش و به ملاج هر یک از لولاها سه قطره روغن سیاه دانه می‌مالم. غیر از رماتیسم و لاغری و درمان افسردگی، کارکرد دیگر روغن سیاه دانه را کشف می‌کنم. سه لولا به زی‌طلبگی باز می‌گردند.

می‌روم توی اینستاگرام، آسیه از اندونزی بهم پیام داده و عربی حرف‌هایی گفته‌. اصلا چرا من؟ نکند خبری است که حرف از صداق زده؟

می‌گوید خودم اندونزیایی هستم و شوهرم عراقی و توی بریتانیا زندگی می‌کنیم. عجب ترکیبی قومیتی سنگینی زده، سنگین مثل دو سیب نعنا! به نظر می‌آید مادر جد پدریش کسی بوده که شعر اتل متل توتوله را زمان خواب، وقتی دستش را به زمین گذاشته و پاهایش را به دیوار چسبانده بوده می‌خوانده و گاو حسن را از عربستان (حسن عرب است دیگر) می‌برده هندوستان و زن کردی دریافت می‌کرده و اسم ترکی رویش می‌گذاشته! تنها نکته صحیح در این میان این است که شاید شیر گاو برای هندوها ارزشمند بوده ولی الحق که توی پاچه‌شان کرده چون مخاطبان می‌دانند که این گاو فاقد شئ بوده و لذا نمی‌تواند معطی باشد!

حرف دود شد، یاد استوری سید توابین اینستاگرام می‌افتم که از جا سیگاری پر از سیگار عکس گرفته. یحتمل او هم یک اسید بالا انداخته و پشتش یک گل توی حلقومش داده که حالیش نیست دارد شأن روحانیت را پاره پوره می‌کند.

اصلا بیاید فردا اعتراف کند که این سیگار را نکشیده و از جا سیگاری باجناقش عکس گرفته، ولی با سر پریده توی موضع تهمت.

طلبه‌ها خشک مغزترین آدم‌هایی هستند که پیدا می‌شوند، این را قول می‌دهم که اگر اعتراضی بهش کنند عکس گنگ آیت الله طالقانی و پیپ حضرت آقا را با افکت همیشگی‌اش می‌آورد و از آن طرف از آوینی و مجالس روضه دود مودی صحبت می‌کند.


از جمعیت معتادان گمنام که بگذریم، به سریالی آلمانی می‌رسیم به اسم دارک! که امشب مشغولش هستم. کارگردان احمقی که دم به دقیقه موزیک ترسناک می‌گذارد روی سریال بی‌محتوایش و هی کش می‌دهد و هی کش می‌دهد. باید یک نفر پیدا شود و او را مثل کارگردان ایتالیایی پازولینی با چاقو سلاخی کند و با ماشین قفسه سینه‌اش را طرح سنگفرش خیابان کند.


دقت کردید ما آدم‌ها همه دوست داریم قیمه‌ها را بریزیم توی ماست‌ها، گوجه‌ها را بزاریم کنار کتلت‌ها و کنارش آش بپزیم و اسم جایی که می‌پزیم را بگذاریم آش‌پزخانه تا شعار محکمی شود پشت روهم‌ریختگی تمام زندگی‌مان؟

کرم ترکیب کردن از ازل توی مغزمان رفته، حروف الفبا را قاطی می‌کنیم و نژادها را در شعر ملی مثل آش شله قلم‌کار می‌ریزیم روی هم و انار شب یلدا را دون می‌کنیم در حالی که آن کنار، ننه سرما با روبدوشامبر در حال گذاشتن ستاره روی درخت کریسمس است!

از شما چه پنهان که خودم هم در کودکی، وقتی حمام می‌رفتم چند تا نرم‌ کننده و شامپو و شامپو بدن را قاطی می‌کردم تا به اکتشافی شگفت دست بیابم، ولی در نهایت همه‌شان شبیه خمیر طوسی حاصل ترکیب خمیرهای رنگی آریا می‌شدند. طوسی شدن رنگ پایان ماجرا و گند زدن به تمام آن رنگ‌های قشنگ بود!

شعرای ما هم چنین خصیصه‌ای دارند، اگر آن ترک شیرازی، به دست آرد دل ما را، به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را!

گویی از ترک‌های مقیم شیراز است که با تمام هندو بودنش می‌رود حافظیه و عکس یادگاری می‌گیرد. شبیه هیأت افغانیستانی‌های مقیم قم که هر سال محرم‌های بدون کرونا، محکم سینه می‌زنند و به طور متوسط سه دنده در ثانیه را می‌شکستند!

دوستان تمام این‌ها را گفتم تا بگویم با تمام این ترکیب‌ها و با وجود تمام تمایلی که به ترکیب کردن داریم و با همین انتزاع و تجزیه و ترکیب هم که به چنین پیشرفتی در علم رسیدیم، یادتان نرود تمام کثرت‌ها و تلون‌ها همه فقط یک خواب سطحی است، کافی است یک اهل حقی یک پارچ آب سرد معرفت خالی کند روی صورت‌مان و از خواب بپریم تا ببینیم که ما همه جز یک شئ بسیط نیستیم که حاصل فضل خداوندیم. نور آفتاب از پشت شیشه‌های رنگی روی زمین افتاده و این تکثرها و‌ تلون‌ها را ایجاد کرده است. ما نیز بیکار ننشسته‌ایم و به این کثرت‌ها بیشتر افزوده‌ایم و ورساچه و زارا و هالیوود و بالیوود و سامسونگ و اپل را فرت و فرت ساخته‌ایم و روانی‌ترین‌هایمان در صنعت فشن و مد مشغول شده‌اند. در طی تاریخ این همه تلاش کردیم تا بیشتر خودمان را در این چاه خشک ترکیب‌ها و تلون‌ها و‌تکثرها تلف کنیم.

چند روزی در مسیر ماندن این بسیط بودن را به ما نشان می‌دهد و ما را به حقیقتی که برایش زاده شدیم می‌کشاند، آن طور که علامه حسن زاده، در کلمه چهل و نهم از ۱۰۰ کلمه در‌ معرفت نفس نوشت: 


«نکته چهل و نه:

آن که چند روزی خود را از هرزه‌خواری و هرزه‌کاری، و از گزاف و یاوہ سرائی، بلکه زیادہ گوئی و خلاصه از مشتهیات و تعشقات حیوانی باز بدارد، می‌بیند که اقتضای تکوینی نفس این است که از ریاضت، ضیاء و صفاء می‌یابد، و آثار او را نور و بهائی است، پس اگر ریاضت مطابق دستورالعمل انسان‌ساز، اعنی منطق وحی، «ان هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم» بوده باشد، اقتضای تکوینی نفس به کمال غائی و نهائی خود نائل آید.»

  • جواد انبارداران

نظرات (۴)

" این را قول می‌دهم که اگر اعتراضی بهش کنند عکس گنگ آیت الله طالقانی و پیپ حضرت آقا را با افکت همیشگی‌اش می‌آورد و از آن طرف از آوینی و مجالس روضه دود مودی صحبت می‌کند"

یه بار با ادبیات مشابه خودشون پرسیدم دلیل انتشار این متون عاشقانه (که محوریتش با خود فرده!)
چیه؟ گفتن من از درد مشترک آدم ها می نویسم، حافظ چرا می نوشت به همون دلیل...!
و بنده و جناب حافظ هنوز از افق در نیومدیم!

"با تمام این ترکیب‌ها و با وجود تمام تمایلی که به ترکیب کردن داریم و با همین انتزاع و تجزیه و ترکیب..."

این حرف حقیه، نقطه ایه که تسلیم باهاش گره خورده
هرچند خیلی وقت ها فراموشش کنم، یا با تغافل راهم رو کج
و باید کلی هزینه بدم تا دوباره به همین درک برسم...
پاسخ:
بعضی آدم‌ها توی حوزه برای جذب اومدند
جذب به خودشون، نه به دین، ما که کاری‌ش نداریم، امیدواریم این رمانی که نوشته چیز به دردخوری بیرون بیاد

متشکرات بسیار از مطالعه شما 💐
  • میرزا مهدی
  • خیلی مشتاق شده‌ام تا بدانم متاع‌ات چیست و چطور مصرف میشود و چگونه به دست می‌آید و مُشتی از این سوال‌ها که در نهایت بفهمم خودت چه ترکیبی زده‌ای.
    بوی قلم‌ات مستِمان کرد و رنگ قلم‌ات سرخوش. جنس نطقت لطیف بود و جانِ حرفت قیمتی.
    القصه که دلمان تنگ رفته بود برای بافت و نقش و نگارت آسِد جواد انبارداران.....
    پاسخ:
    سلام
    میرزا من هنوزم می‌خوام برای حاج قاسم بنویسم‌ها، بی وفا نیستم، والا فرصتش پیش نیومد. من بدون مواد مخدر، توی فضای بنگ و توهم و تخیلم، ولی کنجکاوم که اگر ال اس دی بزنم، چه توهماتی می‌بینم
    حسابی چوب کاری کردی، دست شما درد نکنه، ممنونم که مطالب بی محتوای ما رو تحویل میگیری
    تو هم مراقب باش قیمه ها رو نریزی توی ماست‌ها و بخوای اون اندونزیایی رو به راه راست هدایت کنی بذار همونجوری به دین خودش بمونه:))
    پاسخ:
    تازه فهمیدم اندونزیه داستان خودش رو داره و یا تنش میخاره یا دنبال سرگرمیه، یک داستانی برام چیده که حالا میام مینویسمش
    مثل اینکه یه طلبه ی باحال دیگه یافتم
    پاسخ:
    حال که یافته‌اید محکم دنبال کنید
    باشد که رستگار شوید و شما نیز به اکیپ باحال‌ها جوین شوید!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.