سکوت

مرغ سحر ناله کن

دو عکس دو خاطره

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۹ ب.ظ

اول

آیت الله مصباح واقعا مظلوم بود، مظلومیتش را خودم از نزدیک دیدم، روزی که کاندید خبرگان رهبری مشهد شده بود و آدم‌های بی‌سر و پایی مثل من برای تبلیغ در ستاد جمع شدیم. بودجه‌ای نبود، پولی نبود، حتی شامی هم نبود، مثل آن شیخ هشتادوهشتی کسی نبود که با ساک‌ پر از پول بیاید رای‌ها را با پول بخرد، دروغ نگویم فقط یک پرتقال آن جا بود که با رفقا قسمت کردیم و خوردیم.

از این اتاق به آن اتاق موسسه امام خمینی می‌رفتیم تا با شاگردان مصباح مصاحبه‌هایی بگیریم، آن هم با دو تا گوشی بچه‌ها و یک سه‌پایه گوشی قرضی! آخرین مصاحبه وقتی بود که آقا مجتبی مصباح با چندتایی از بچه‌ها ساعتی منتظر مانده بود که جناب من! قیمه‌ها و قورمه‌ها را روی موتور به دست مردم برسانم و بتوانم رکوردر را ببرم و بگذارم روی فرشی که آیت‌الله مصباح قدم زده بود. از این خلوتی و تنهایی مصباح که حتی در موسسه خودش هم تنها بود می‌رسیم به روزی که خبر رسید دیروز خورشید غروب کرد!

آن روز باد می‌آمد، پوسترهای مشکی مصباح را برداشتیم و با یک از رفقایی که حتی چسب زدن را هم بلد نبود در سطح شهر پخش شدیم که روی دیوارهای بی‌غیرت شهر، کاغذ معرفت بچسبانیم. پوسترها یکی یکی تمام شدند، به جد می‌گویم واقعا هیچ‌کسی نبود که حتی پوستری برای مصباح بچسباند آن هم در قم پر ادعای پر‌ آخوند!

به آخرین پوستر که رسیدیم و آمدیم چسب بزنیم بالای پوستر پاره شد، گفتم این یادگاری من تا بماند روی در اتاقم که همیشه یادم بیندازد مظلومیت مصباح را و به این راه بیندیشم که چه قدر قرار است آدم را تنها بگذارند و از هر طرف طعنه بخورد و تهمت بشنود و به جایی برسد که شیخ فضل‌الله‌وار طناب دور گردنش بیندازند در حالی که دو خیابان پایین‌تر دسته مسلمین مشغول عزاداری باشند!

دوم

دومی همین دو هفته پیش بود، این سید هم مظلوم بود، تخریب اعصاب از همان ساعات اولی که پشت چراغ چهارراه ایستادیم شروع شد، فحش‌هایی که بهمان دادند، پسر نوجوانی که ایستاد به هوس پول پوستر پخش کند که وقتی فهمید جز قرب الهی چیزی نصیبش نمی‌شود راهش را کشید و رفت! آدم‌هایی که بهمان بد نگاه کردند، تاکسی‌هایی که به قصد گرفتن کرایه ایستادند و با غرولند رفتند و آن‌هایی که آن طرف خیابان برای اداره امینتی‌شان ازمان عکس گرفتند به ترتیب نشان دادند که ما برایشان موی دماغ، پول تو جیب و سوژه امنیتی هستیم. این پوستر را خودم دادم به یکی از همین‌ها که مچاله‌اش کرد و از پنجره پرتش کرد بیرون، من آن را از روی زمین برداشتم و صاف چسباندمش روی در و حالا خاطره شیرینی است برایم که یادم می‌آورد من باید خودم را در خیابان‌ها مچاله کنم تا این تصویر که نماد انقلاب و انقلابی‌گری است مچاله نشود.

  • ترومازادۀ فرهنگی

نظرات (۵)

چه حکایت جالبی
ممنون آقای انبارداران
پاسخ:
قربانت محمد ناشناخته
من دارم افسوس میخورم که ....
هیچ بهتره به زبون نیارم

ولی اگر مظلوم نبود که ...
بازم ولش کنید اصلا بهتره این حرفارو قورت بدم بشند یه خشم عمقی توی دلم که هیچ وقت بازگو نمیشند.
پاسخ:
:(
قورت دادن خشم منجر به بالا آوردن درد می‌شود
لذا در این مواقع باید فریاد زد و چندتایی مشت در دیوار کوفت
تا آرام گیرد اعصاب‌های به جنبش آمده
  • محمد حسین
  • سلاام
    آری این چنین بود برادر
    منم یه زمانی تا حدودی میرفتم بین فحش خورها
    ولی از خارج گود که ببینیم مظلومیت همیشه به خاطر وجود ظالم ها نیست، گاهی به خاطر اشتباهات مظلوم هاست
    پاسخ:
    سلام
    ما هر چه بدبختی‌ داریم از اشتباهات خودی‌هاست
    اینطور که شما «بسیجی» هستی،
    من فقط بی‌مصرفم...

    آقا مخلصیم. :)
    پاسخ:
    سلام لطف داری، ما بسیجی نیستیم، نیروهای معمولی مردمی هستیم :)
    گویا پست تبدیل به پمپ بادی برای باد کردن خودم شد
    آدم با چسبیدن به این و اون بزرگ نمیشه
    عزت دست خداست
    اجرکم عندالله...
    ناسزا شنیدن و بی مهری دیدن و زجر کشیدن هم بخشی از هزینه های عدالت خواهی است...


    مبارکت باشه و طیب الله ان شاءالله.
    پاسخ:
    البته خود عدالت‌خواه‌ها الان مایه زجر کشیدن شدند :/
    منظور همین جنبش عدالت خواهی دانشجویی است
    متشکر مطالعه کردی 👋

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.