در باب خود فراموشی
بهش میگم تو باشعورترین آدمی هستی که دور و اطرافم دیدم، من به هزار نفر گفتم برای اصلاح مزاجشون چی کار کنند اما همشون بعد از این که بِر و بِر نگام کردند تشکر کردند و رفتند و هیچ غلطی برای خودشون نکردند
حتی یکی بوده که از رماتیسم شبها نمیتونسته بخوابه، دو ساعت هم بهش گفتم روغن سیاه دونه بماله و عسل بخوره اما بعدش وقتی دردش میگرفته تازه به فکر آروم کردن خودش میافتاده.
ما آدمها احمقیم! مثل پسر بچهای میمونیم که وقتی نصفه شب دندون درد میگیره تازه میره دنبال مسواک زدن تا درد دندونش آروم بشه.
الآن هم کار خاصی نمیکنیم، فقط وقتی پیر شدیم به جوونیمون فکر میکنیم و هی حسرت میخوریم که چرا استفاده نکردیم.
همیشه میخواییم یه سری کارها بکنیم، یه روز قراره یه اتفاقهایی بیافته ولی اون روز نمیرسه و همین طور علاف میکنیم تا مثل دو تا جوونی که دیروز خونی و خسته روی آسفالت خیابون افتاده بودند و مردم با تعجب و ترس نگاشون میکردند، ما هم دراز به دراز خونههای خالی قبرستون رو پُر کنیم و توی تاریخ تنها یک واحد به جمعیت اون دورۀ تاریخی کشورمون اضافه کنیم، اصلا مگه میشه به بیشترین از این راضی بشیم؟
- ۹۸/۰۶/۲۴