سکوت

مرغ سحر ناله کن

حیات المجانین

چهارشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۴۲ ب.ظ

مجانین از ابتدا برایم جذاب بودند، اما سعی کرده‌ام همیشه بهشان نزدیک نشوم، چون معلوم نیست در سرشان چه می‌گذرد. شاید من را لاک‌پشتی سه متری ببینند که دارد با سر حسن روحانی بهشان حمله می‌کند و بخواهند بزنند و لهم کنند و از قدیم هم گفته‌اند که دیوانه‌‌ها زور زیادی دارند.


اولین کسی که دیدم یک سندرم داونی بود که شلوار لی پوشیده بود. کل پدر و مادرهایی که بچه‌هایشان توی سرسره مشغول بودند جفت کرده بودند و یواش یواش دست بچه‌هایشان را می‌گرفتند و می‌بردند، خانم ما هم سرش را توی کاسه آرد بدون سبوس کوفته بودند و آلارم حرکت می‌داد.

یک لحظه دیدم محمد، پسر گرامی دست سندروم داونی است و بغلش کرده و برداشته می‌برد تا بدهد دست یکی از پدر و مادرها. سریع جلو دویدم و از بغلش گرفتم. محمد را روی زمین گذاشتم و دستم را بردم جلو و باهاش دست دادم. گفت فکر کردم این‌ها پدر و مادرش هستند.

گفتم اسمت چیه؟ گفت سهیل، گفتم خوشبختم! سهیل فقط چهره مغولی داشت و الا همین دیشب دیدم که در خیابان نی می‌زند!


دومی در نانوایی در صف یک‌تایی‌ها ایستاده بود. مردی لاغراندام که سرتاسر کله‌اش پر از مو بود، موهای مایل به قهوه‌ای پیچ در پیچ که من را یاد نقاشی می‌انداخت که همکلاسی دوم راهنمایی‌ام  کشیده بود و می‌گفت همان جنی است که اول صبح از پشت دیده بود و وسط سرش کچل بود. همانی که کاپشن قهوه‌ای چرمی پوشیده بود و من همان زمان حسابی بهش خندیده بودم. نان را که از تنور به دست مرد سیه‌چرده رساندند، نفر اول صف چندتایی‌ها دستش را برد سمت نان مجنون که سنگ‌هایش را جدا کند، مجنون هم سریع نان را کشید و شروع کرد به ترکی بدبیراه‌هایی داد که البته کلماتش آن چنان مفهوم نبودند. ولی می‌دانستم حسابی اعصابش به هم ریخته، نان را برد بیرون و باز از بیرون نانوایی هی با غیظ نگاهش کرد و بد و بیراه نامفهوم گفت. نفر صف اول چندتایی‌ با نگاهی از ترس برای قورت دادن ضایع شدنش با من چشم در چشم شد و سری تکان داد و به بغل دستی‌اش گفت: دیوانه است، انگار چند سال است حمام نرفته. مجنون آن قدر معطل کرد که من هم با تک نانم پشت سرش راه افتادم، نشانه‌های دیوانه‌ سوداوی را داشت، موهای زیاد، بدن لاغر، خطرناک و احتمالا همراه توهم و بی‌خوابی زیاد.


سومی گریه می‌کرد، کنار میدان سعیدی قم ایستاده بود و محکم به سرش می‌زد و گریه می‌کرد و راه می‌رفت و گدایی می‌کرد. شاید گدای عاشقی بود یا عاشق گدایی شده بود که این چنین گدایی و گریه در چنین جنونی همراهش مانده بود، یا حداقل دیوانه‌ای بود که می‌دانست باید برای روزی‌اش تلاش کند هر چند عقلی برایشان نمانده باشد.

  • ترومازادۀ فرهنگی

نظرات (۳)

سلااام
:)))
نکته دقیقیه، زندگی انسان ها برای ما همیشه همین طوره که به بعضیا نزدیک میشیم و از بعضیا دور و نمیدونیم چی توی سرشون میگذره، همین آگاه بودن به این که آدما هر کدوم برای خودشون یه دنیای ذهنی با آثار مختلف دارن خیلی مفیده
دیوانه سودایی :) خدا پدر بقراط را بیامرزه، جنون سودایی فکر کنم میشه همون افسردگی روانپریشانه امروز
پاسخ:
سلام، مثل ترس اینجانب در کودکی از تاریکی که چون چیزی مشخص نیود هر لحظه منتظر آسیب دیدن از جسمی مبهم بودم.
بوعلی توی قانون بر اساس خلط سودایی خاصی که غلبه پیدا میکنه و باعث جنون میشه، تقسیم‌بندی میکنه، مثلا اگر این سودا، سودای سوخته باشه فرد به شدت کم‌خواب یا حتی بی‌خواب میشه، توهم میزنه، موهای سیاه زیادی خواهد داشت، افکار وحشتناک و تاریکی پیدا میکنه ولی اگر این سودا بر اثر دم سوخته باشه، شخص مجنون زیاد میخنده و آواز میخونه و شاد و بشاش هست.
من احساسم به اینجور آدما اینه که اونا اصولا بی‌آزارن مگر اینکه رفتار و برخورد ما باعث بشه که گارد بگیرن و اعصابشون بهم بریزه
پاسخ:
البته برخی‌هاشون واقعا خطرناکند، توی آسیاشگاه قم شنیدم که برخی‌شون رو توی اتاق خاصی نگه‌ می‌دارند و خطرناکند و حمله می‌کنند و کارهای چندش می‌کنند.
خودارضایی یکی از دلایل اصلی دیوانگی است.
ها احسنت
نکته خارج متن: خیلی جالبه این تقسیم بندی عناصر و امزجه که هم برای خوراک هم برای اعضا و هم برای روان به کار میاد، من دوستش دارم. ولی این تقسیم بندی انگار مبتنی بر یه نگاه طبقه بندی منطقی به روش استقراییه و استحکامش برای همینه اما این استقرا وابسته به نگاه چهار عنصر قدیمه. مثلا آب وزن داره و برودت سبکه یا سنگین سرده یا گرم و … پس این شروع همون مسیر جدول مندلیف و انرژی و نیروعه (مثل چیزی که توی شیمی اول دبیرستان بود) و نشون میده قابل جمعه مثلا دیگه کسی نمیگه ماست آیا سرده یا گرم و حرف عجیبی مثل اینکه اسپرم کسی سوخته، اما واقعا سردی و گرمی وجود داره و هیچ دکتری منکر رابطه سردی و تهوع چون واقعیتی که وابسته به انرژی خوراکی ها و عمل معده که به قول قدیمی ها مثل یه دیگ بزرگه. این پدر و مادران امروزی اگر نگاه اون دانشمندا را داشتن یا حداقل منطقش را میدونستن و فقط نقلی نبودن، گیج نمیشدن برای سردی و گرمی یه عضو یا شی یا فرد. و به جاری سخنرانی مشغول تشریح و مشاهده میشدن.

نکته متن: این غلبه دم انگار مربوط میشه به رفتار بیمار مانیک یا شیدایی با نشانه های روانپریشانه. یکی از کارهای خاص ابن سینا این بود که درمان هاش برای بیماری ها فقط محدود به روش های زیستی و فیزیکی نبود.
نکته بعد متن: اینکه خودارضایی دلیل دیوانگیه. اول اینکه خود ارضایی به چه معنی و چه اندازه؟ و اینکه دیوانگی به چه معنی؟ بعد اینکه دلیل به معنی نشانه یا دلیل به معنی علت؟ و با چه شواهدی؟ من شواهد سنتی را دیده م حتی تا پنجاه سال پیش طرفدار داشت اما مدرکی براش وجود نداره.

یه نکته دیگه: البته خب حالا خیلی فرق کرده خود معنی رفتار و روان و جنون و بیماری و سلامت و روانپریشی و روانرنجوری کلی کلنجار رفتن فلسفی و زیست شناختی و جامعه شناختی داره و واقعا جالبه و نیاز به اطلاع رسانی زیاد داره. مثلا هنوز مردم توانایی تفکیک و تلفیق مشکل و بیماری و نقص و جرم و گناه را ندارن.
توی ویرگول یه نوشته هایی شبیه این مطلب یکی داشت بد نبود:
https://virgool.io/@armita_frhdi/%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%DB%B9%DB%B8-y8keb7mydnco
پاسخ:
این چهار عنصری نگاه فلسفیه نه تجربی، قدیمی‌ها قطعا عنصر آهن و مس و طلا و... رو می‌شناختند، بلکه این عناصر چهارگانه موادی بسیط هستند که تشبیه به این اجسام خارجی شدند و در خارج اصلا وجود ندارند چون همیشه مرکب هستند.
غلبه دم خودش آن چنان لاعلاج نیست، دم سوخته خطریه، یعنی یک نوع خلط غیر عادی. طب سنتی قابل اثبات نیست، کلا یا باید قبولش کنی یا بیخیالش بشی. اگر مشاهدات طب سنتی به صورت کارآزمایی بالینی منتشر بشه همه چی درست میشه.
ممنونم، مطلبو میخونمش ❤️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.