سکوت

مرغ سحر ناله کن

بگذار بعد شام

جمعه, ۱ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۶ ق.ظ

وصیتم را می‌نویسم، شامل چندتایی کتاب امانی در اتاقم و چندتایی نماز و روزه استیجاری است که بدهکارم. نمی‌فرستم برای همسر،چون نمی‌خواهم بیشتر از این بترسد و در خانه دلش شور بزند، می‌فرستم برای رفیق آملی، هر چند اینترنت قطع است و به دستش نمی‌رسد. یاد دیالوگ فیلم «موقعیت مهدی» می‌افتم، می‌گفت:«بدها شهید نمی‌شوند»، دلم آرام می‌شود که قرار نیست اتفاقی برایم بیفتد. جلوتر آتش روشن است و صدای آشوب به گوش می‌رسد.

موتورها را در حیاط مسجد پارک کرده‌ایم و جمعیت آشوبگر از میدان امینی‌بیات نزدیک می‌شود. نیم‌ساعت قبل که با موتور داشتم مستقیم به میدان امینی‌بیات می‌رفتم، راه را بسته بودند و مجبور شدم از کوچه پس کوچه‌های منتهی به خیابان توحید بیایم، به سر یکی از کوچه‌های خیابان توحید رسیدم، آشوبگرانی را دیدم که سر جنگ با اموال عمومی داشتند، شیشه می‌شکستند، گلدان‌های سنگی بزرگ وسط بلوار را زمین می‌انداختند و با موزاییک‌ها و سنگ‌های برش خورده که مشخص است برایشان کف خیابان تخلیه کرده بودند به جان اموال عمومی و انسان‌ها افتاده‌ بودند.

حالا جلوی در مسجد ایستاده‌ایم و به موتورها و ماشین‌ها می‌گوییم تغییر مسیر بدهند، می‌گوییم جلوتر خطرناک است و هر طور شده باید برگردند، پسر جوانی سوار موتور می‌گوید خانه من همان حوالی است، می‌گوییم خب صبر کن، بروی آسیب می‌بینی، می‌گوید رفتم و با سنگ به پا و موتورم زده‌اند.

مردی با تیشرت سیاه و با چشم‌های سرخ سوار بر موتور جلوی مسجد می‌رسد، چشم‌هایش را نمی‌تواند باز کند و سوزش چشمانش را حس می‌کنم، داد می‌زنم کسی سیگار دارد؟ یکنفر جلو می‌آید، سیگار دارد ولی آتش ندارد، از یکنفر دیگر آتش می‌گیریم و سیگار را دستش می‌دهیم، می‌گویم خودت بکش و دودش را در چشمت بکن، سیگار را آتش می‌زند، چند تا پک محکم می‌زند و سیگار را دم چشم‌هایش می‌گیرد، صورتش پر از دود می‌شود.

عینکم را نیاورده‌ام، نمی‌خواهم در تعقیب و گریزها زمین بیفتد و بشکند، دور را خوب نمی‌بینم، اما صدای داد و فریاد را خوب می‌شنوم و آدم‌هایی که به سرعت دارند به سمت ما می‌دوند، چندین اسکیت‌سوار را می‌بینم که دارند به سرعت به سمت ما می‌آیند. یعنی از چند ماه قبل این‌ها داشتند آموزش می‌دیدند که با اسکیت به سرعت در آشوب خیابانی جا‌به‌جا شوند، سریعا وارد مسجد می‌شویم، استاد الف هم دویده داخل و مضطرب است، آستینش را بالا می‌زند، با سنگ به دستش زده‌اند، می‌نشیند روی زمین، نفسش بالا نمی‌آید، می‌گوید یک روحانی را جلوی مسجد کشتند! می‌گویم روحانی اینجا چه کار می‌کرد؟ چطور کشتند؟ با نفس نفس زدن می‌گوید با چاقو زدند و جنازه‌اش را روی زمین انداختند و بچه‌های اطلاعات جنازه را کشیدند و بردند توی کلانتری، می‌گوید: پلیس هیچ غلطی نکرد!

تصمیم می‌گیریم از مسجد بزنیم بیرون، موتورم را روبروی مسجد پارک کرده‌ام، می‌دانیم اگر برسند در مسجد حبس می‌شویم و مسجد را آتش خواهند زد، از در مسجد بیرون می‌زنیم، با تیشرت و ماسک و ظاهر ساختگی‌ام، کسی نمی‌فهمد که حزب‌اللهی هستم، منتظریم جمعیت از امینی‌بیات برسد، ولی یکدفعه یک هسته 10 نفره جلوی مسجد سبز می‌شود و داد می‌زنند: آزادی، آزادی!

به سرعت از مسجد دور می‌شوم و از دور نظاره‌گر ماجرا هستم، نگران استاد الف هستم، هر چه شماره‌اش را می‌گیرم تا بگویم یکنفر هم در مسجد نماند جواب نمی‌دهد، به هر کس از بچه‌ها زنگ می‌زنم کسی گوشی برنمی‌دارد، سمت میدان امینی‌بیات می‌ روم، جوانی با ماسک و کاملا در آرامش شیشه‌های عمودی ایستگاه اتوبوس را تک به تک با سنگ‌هایی که در دست دارد می‌شکند، انگار کارگری است که کارفرمایش دستور داده بسیار منظم امشب باید این شیشه‌ها شکسته شود.

برمی‌گردم سمت میدان توحید، پلیس ضد شورش ایستاده و انگار دارد از زیبایی آسمان قم و صورت‌های فلکی دب اصغر و اکبر لذت می‌برد.
نیم ساعتی از ماجرا دور می‌شویم و زیر پل توحید مشغول خوردن نان و پنیر و آب‌های معدنی و مشغول برنامه‌ریزی می‌شویم، وقتی برمی‌گردیم چه میدان توحید و چه میدان امینی‌بیات آرام شده، هر چند دقیقه‌ای پلیس تیر هوایی می‌زند و در حیاط سازمان برق، اغتشاشگران را جمع کرده‌اند و هر چند لحظه‌ای یکنفر را کت بسته و بدون پیراهن به داخل می‌برند.

مادری را می‌بینم که گریان سمت در می‌آید و می‌گوید: تو رو خدا پسرم را نبرید! پسر من اینجاست؟ و ده دقیقه قبل دیدم اتوبوس و ماشین را پر کرده‌اند و برده‌اند. حالا فقط نیروهای ضد شورش سوار بر موتور دسته دسته از سازمان برق خارج می‌شوند، اما یک میدان پایین‌تر یعنی میدان نبوت همچنان آشوب است و پلیس راه را بسته، از روی پل می‌شود رفت، از روی پل می‌آیم سمت پایین، دسته دسته آشوبگران را می‌بینم، موتور را همانجا بر می‌گردانم و در مسیر خلاف بر می‌گردم.

موتور را در خیابان امینی‌بیات پارک می‌کنم و با بچه‌ها به راه می‌افتیم، استاد الف نمی‌گذارد تونفا بگیرم، می‌گوید سلاح سرد است و ممکن است برایم مشکل ایجاد کند، دقیق نمی‌فهمم چه می‌گوید.

در مسیر شیشه‌های بانک را می‌بینم که شکسته‌اند و عابر بانک را خرد کرده‌اند، مردی جلوی عابربانک ایستاده و کار بانکی دارد، می‌گوییم برو سمت میدان توحید اینجا همه عابربانک‌ها خراب است. به سمت مابقی آشوبگران می‌رویم، گاز اشک آور زده‌اند، کل صورت و چشم‌ها و پیشانی‌ام شروع به سوختن می‌کند، به سرفه می‌افتم و در همین لحظه همسر زنگ می‌زند؛ سلام کی برمی‌گردی خونه؟ چرا سرفه می‌کنی؟ با صدای گرفته می‌گویم: گاز اشک‌آور زده‌اند و الان وقت مناسبی برای صحبت نیست.

استاد الف سیگار دود می‌کند، ماسک را پایین می‌دهم و دودش را در صورت و چشم‌هایم فوت می‌کند، می‌گوید بهمن سیگار آشغالی است، مارلبرو واقعا عالی بود. با جیب‌های پر از سنگ به راه می‌افتیم، کوچه به کوچه پاکسازی می‌کنیم، تا ما را می‌بینند گله‌ای فرار می‌کنند، یکی‌شان را می‌گیریم و سوار موتور می‌کنیم، بدون استثنا تا دستگیر می‌شوند می‌گویند: ما نبودیم، ما کاری نکردیم، اصلا داشتم رد می‌شدم، من منتظر عمویم هستم، اشتباه گرفتی...

سنگ‌ها به سمت‌مان می‌بارد، می‌خواهم سنگی پرت کنم، نمی‌دانم سر و کله دو تا بچه کوچک سر کوچه چرا پیدا شده، می‌ترسم به بچه‌ها بخورد و سنگی نمی‌زنم، به سمت‌شان می‌دویم و از هر سوراخی که بتوانند راه پیدا می‌کنند و فرار می‌کنند، کوچه‌ها که پاکسازی شد برمی‌گردیم سمت میدان امینی‌بیات.

امیرآبادی نماینده قم را می‌بینم که دورش را گرفته‌اند و دارد صحبت می‌کند، حالا که کار تمام شده، همه چیز تخریب شده، افراد آسیب کافی دیده‌اند، مسئول همیشه حاضر در صحنه کف خیابان است، پلیس می‌گذارد تمام خسارت‌ها که زده شد، سر و کله‌اش پیدا شود و خیابان را شلوغ کند. استاد الف می‌گوید با خودشان گفته‌اند بگذار شام‌مان را بخوریم بعد بیاییم، انگار وقتی بسیجی در خیابان بود، این‌ها مشغول خوردن شام‌شان بودند.

  • جواد انبارداران

نظرات (۱۱)

سلام
خدا قوت، اجرتون با امام حسین علیه السلام

این جریان فکر کنم مال پریشب بود، دیشب آروم شده بود؟
پاسخ:
سلام
ما که بیشتر تماشاچی بودیم :)
این گزارشی از شب دوم آشوب توی قم بود و شب سوم جاهای مختلفی رو اعلام کردند ولی کسی جمع نشد.
  • محمد قاسم پور
  • سلام علیکم
    گفتن امروز بعد نماز جمعه راهپیمایی برگزار میشه. کلی اونجا معطل بودیم ولی راهپیمایی پردیسان شروع نمیشد و آقای ذوالنور داشتن مردم رو به فیض می‌رسوندن. تا بعد از یک و نیم که اونجا بودم راهپیمایی شروع نشد و خیلی‌ها مثل من رفتن و نموندن. اما نکته‌ی جالب ماجرا این بود که خیلی‌ها تازه داشتن میومدن. اینا هم گذاشته بودن بعد ناهار.
    پاسخ:
    سلام
    یک پست بگذار بعد ناهار باید بنویسی :)
    خداروشکر راهپیمایی مصلا خوب بود و جمعیت خیلی زیاد بود، نیم ساعت معطل شدم بتونم موتور رو از کوچه‌های صفائیه بیرون بکشم برم خونه
  • آقای سر به‍ راه
  • خسته نباشی خط شکن
    شهر ما که خبری نبود
    پاسخ:
    خط ‌‌‌شکن :)
    حاجی من برم وسط درگیری با این آمادگی جسمانیم نصف میشم
    صرفا تونستم ببینم و بگم
  • محمد قاسم پور
  • فقط یک سوال:
    حضور نیروهای مردمی مثل شما، با این شیوه‌ای که فرمودید که جلوتر از نیروهای نظامی بودید، آیا واقعا فایده‌ای دارد؟!

    چندتا شیشه و در و پنجره و ساختمان را می‌شود به راحتی ترمیم کرد. اما چند سال باید صبر کنیم تا بتونیم نیروهای مذهبی و حزب اللهی تربیت کنیم و جایگزین نیروهای خوبی مثل شما بکنیم؟!

    من خودم به عنوان نیروی مردمی گشت‌های زیادی رفتم، اما بعد از یه مدتی دیدم حضورم هیچ فایده‌ای نداره و دیگه نرفتم.
    پاسخ:
    حاجی وقتی پلیس کاری نمیکنه
    جمعا ۴۰ نفر هم نموندن از مسجد مراقبت کنند و فضا رو مدیریت کنند، باید حضور پیدا می‌کردیم.
    من هم این تفکر رو داشتم که رفتن من چه فایده‌ای داره، ولی وقتی رفتم و وضعیت رو دیدم و اساتیدم رو دیدم که ایستادند، شرمنده شدم از این که زمین جنگ رو خالی گذاشتم.
    حالا گشت و ایست بازرسی در حالت عادی شاید چنان لازم نباشه برای شما، ولی وقتی توی این وضع بحرانی کسی نیست و فکر می‌کنیم خبری هست، به نظر خودم وظیفه است رفتن‌مون.
    به خصوص که اگر می‌دیدم رفقام رو آتش زدند و کشتند و من نشستم توی خونه‌م و کاری نمی‌کنم، هیچ وقت نمی‌تونستم خودم رو ببخشم.
  • محمد قاسم پور
  • یه بار رفته بودم دوره ضابطی، اون قاضی که داشت آموزش می‌داد، گفت موقع درگیری اصلا جلو نرید. نیروهای پلیس هم همیشه صبر می‌کنن در گیری تموم بشه بعد میرن سر صحنه.
    گفت تازه اونا اسلحه و تدارکات و پشتیبانی دارن. شما هیچی ندارید، لذا بیخودی وارد درگیری نشید. تا کلی قانون هست که دست ما رو می‌بنده و اون طرف بعدا میتونه شکایت کنه.
    دیگه این آموزش رسمی اوناست. خیلی ازشون انتظار نداشته باش.
    جدای از اینکه بعضی از نیروهای پلیس، تو دلشون اغتشاش‌گرها رو تشویق می‌کنند. نمی دونم پرونده‌ی شکایت من از دو تا نیروی پلیس را قبلا خوندید یا نه. موید همین مطلب بود. (یه مدت تو وبلاگ نوشتم و بعد حذف کردم.

    + البته من ضابط نشدم، چون بسیج فعال نبودم.
    پاسخ:
    اگر همون قضیه شکایت بدحجابی رو میگی، فکر کنم خوندمش.
    شنیدم اگر به پلیس برای درگیری زنگ بزنی میاد نگاه میکنه، چون هر کاری بکنی براش مسئولیت داره و پاش گیر میفته.
    ضابط قضایی کارش چیه؟
    نمیدونم شاید مصلحتی ایست در این مماشات پلیس برای تخلیه خشم و فشار به صورت عادی ولی واقعا چرا پلیس و نیروهای امنیتی برخورد قاطع و خشن ندارن؟؟
    واقعا این همه انفعال و مماشات دلیلی داره؟؟
    کاش ما پلیس نیویورک رو اینحا داشتیم اون موقع این یه عده قلیل متوحش و یه عده کثیر ابله و دگم و نادان می‌فهمیدند پلیس و مبارزه با خشونت های خیابانی یعنی چه!
    پاسخ:
    می‌فرمایند نیروهای اطلاعاتی و امنیتی مشغول شناسایی هستند و یکدفعه که کار تمام شد، جمع‌شان می‌کنند. البته شب دوم خیلی دستگیر کردند و همین الان بچه‌های قمی، تصاویر لیدرهای این‌ها رو پخش کردند.
    پلیس توی ایران ذلیل و بدبخته، یکی از کارهایی که روی زمین مونده، مطالبه جدی اصلاح قانون برای پلیس و مقابله با تبهکارانه
  • اقای ‌ میم
  • این چند روز دم محل کار منم خیلی شلوغ بود ان شاء الله این هفته دیگه شاهدش نباشیم
    پاسخ:
    تقریبا تهران کارش داره تموم میشه
  • علیرضا کفایتی
  • خوب خدا رو شکر با حضور پرشور مردم در راهپیمایی تقریبا جمع شده(حداقل تو تهران، البته محدود چند نفری دیشب در برخی مناطق بودند)
    اوضاع قم چطوره الان؟
    پاسخ:
    به نظر نمیاد کار تموم باشه، این یک جنگ از طرف سازمان‌های اطلاعتی به خصوص سازمان اطلاعاتی انگلیسه.
    قم دو شب بیشتر نشد و نمیدونیم چرا ادامه پیدا نکرد.
  • محمدحسین کتابی
  • سلام داداش، خوبی خسته نباشی... جهت اطلاع عرض کنم که آقای امیرآبادی از ساعت 17 از سمت توحید تا امینی بیات و حتی نبوت و خیابان‌های کاشانی در رفت و آمد بوده و حتی بین خود مردم حضور داشت و براشون صحبت کرد تا آروم بشوند... فرمانده سپاه و حتی فرمانده تیپ امام صادق هم از ساعت های اول حضور داشتند... استاندار هم دقایق آخر حضور پیدا کرد و در جریان قرار گرفته بود. :-)
    پاسخ:
    علت بیشتر به این برمیگرده که ما ندیدیم
    ولی چون گفتی دیدی شخصا، سلمنا.
  • قاسم صفایی نژاد
  • باز هم بنویسید
    پاسخ:
    جناب دکتر
    ممنونم خوندید
    چشم :))
    سلااام بر جواد
    وبلاگ نویس خسته تر از خودم
    و اهل طبابت و سینما و فلسفه و مرد خانواده
    ارادت
    البته فحش های زیادی که نثار آخوند و بسیج و اعمال و تفکراتشون کردم به قوت جای خودش باقیه.
    ولی من همیشه به آدما مخصوصا مودب و حق جو هاشون ارادت داشته م و دارم از قضا بیشتر هم همین آخوند و بسیجی دور و برم دیده م و بیشترشون این صفات را داشته ن و البته اون ضعف ها و جهل ها و پلیدی ها هم توی بعضی دیگه شون کاملا مشهود بود، از طرف دیگه با اینکه معیارهام خیلی ساده است اما متاسفانه همین قدر را هم بین اغلب بزرگان ضدآخوند ندیدم.
    ممنون که خاطراتت را ثبت کردی برامون.
    خیلی از مشکلات را باید قبل از اینکه ظاهر بشه جلوش را گرفت.
    خیلی از مشکلات واقعا مشکل نیست
    اما وقتی واقعا مکشلی ظاهر شد:
    گاهی باید محل نداد
    گاهی باید همدلی کرد
    گاهی باید حرف زد
    گاهی باید فکر کرد
    گاهی باید همفکری کرد
    گاهی باید عذرخواهی کرد
    گاهی باید جبران کرد
    گاهی باید جلوگیری کرد
    گاهی باید دفاع کرد
    گاهی باید حبس کرد
    اما بی نظمی و پرخاشگری بین همه ملت ما از چپ و راست و مخالف و موافق و مومن و کافر و سوسول و حزب اللهی و دکتر و کارگر و نماینده و وزیر مدیر و فروشنده به شکل عجیبی رخنه کرده، هیچکدام از راه های سازنده را به طور جدی هیچ جا و در هیچ طرف ندیدم، به جز عده ای کم که مثل همیشه علم و بلندگو دستشان نیست، اما صدای گروه ها فقط کلی گویی و خطابه و تکرار و شعار و جدل و گنده گویی و پنهان کاری و دروغ و زدن و سوزاندن و ترساندن و تهدید و شکستن و بردن و کشاندن و لخت کردن
    خب این خاصیت تضاد بین گروه هاست که انسانیت را نابود میکنه و بعد هم نمیبینه و دیگری را مقصر جلوه میده
    در هر صورت دو دسته ازش سود میبرن، دزد ها و جنایتکارهای یقه سفید داخلی و دزدها و جنایتکارهای بزرگ خارجی
    پاسخ:
    سلام
    محمدحسین داشتم فکر میکردم تو کدام محمدحسین زندگی‌ام هستی، حاجی از بس نبودیم که رفقا رو فراموش کردیم :))
    خوشحال شدم پیامت رو دیدم و مثل همیشه حق گفتی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.