سکوت

مرغ سحر ناله کن

به هر جا رفتم شفا نیافتم

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ق.ظ

بعد از این که این تکه‌های فلزی را روی سنگفرش پیاده‌روی خیابان عطاران رها کردم، حسابی چست و چابک شده‌ام. به غیر از هفته اول که حالم خراب بود و برای فکر نکردن به دزدیده شدن موتور، یک بازی پیچیده و خیلی سخت کامپیوتری به اسم «تراریا» بازی می‌کردم الآن چند هفته است هوندای اصل ژاپنی شب‌ها در حیاطمان نیست و تنها قطره‌های روغنی‌اش روی سنگ گرانیت مانده‌اند. من به دزدیده شدن موتور فکر نمی‌کردم اما عالم و آدم که می‌رسیدند اولین کلامشان این بود که بهش فکر نکن، غصه‌اش را نخور. ای کاش یک بار سر یکی‌شان داد می‌زدم و می‌گفتم: من به موتور فکر نمی‌کنم، لطف می‌کنید آن را یادم نیاورید، الآن با پیاده‌روی و گوش‌ کردن کتاب‌های صوتی زندگی با کیفیت‌تری دارم.

شب اولی که موتور نبود، ساعت 11 شب از سرکار بیرون زدم. دو روایت آخر کتاب قصه‌های کوتاه برای بچه‌های ریش‌دار جمال‌زاده را گذاشتم و گوش کردم. خنکی هوا و تماشای کله‌پزی‌ها و آبمیوه‌فروشی‌هایی که آخر شب در خیابان آذر باز بودند، همراه گویندگی محشر کتاب، معنای زندگی را به تنم بازگردانده بودند.

شهید مطهری تنها نقد فیلمی که نوشت درباره موضوعی فقهی است که در کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر است. در آخرین مقاله کتاب، دربارۀ فیلمی صحبت می‌کند که موضوع محلل در فقه را دستمایه تمسخر و شبهه‌اندازی برای اسلام قرار داده. این بار محمد علی جمال‌زاده از نسل اول داستان‌نویس‌ها و هم‌کیش بزرگ علوی و صادق هدایت، در روایتی به نام پینه‌دوز دربارۀ پیرمردی هفتاد ساله صحبت می‌کند که قرار است به عنوان محلل قرار بگیرد.

محلل یعنی حلال کننده و به کسی اطلاق می‌شود که ازدواج را بر مرد حلال می‌کند. به این معنا که اگر کسی سه مرتبه همسر خود را طلاق بدهد و اصطلاحا سه طلاقه کند، نمی‌تواند برای بار چهارم با زن ازدواج کند و در این میان حتما باید مرد دیگری با زن ازدواج کند و با او رابطه جنسی داشته باشد و بعد او را طلاق بدهد تا مرد اولی بتواند برای بار چهارم با زن ازدواج کند.

اصلا طرح این موضوع به صورت سالم و صحیح و بدون تحریف، به تنهایی برای افرادی که مطالعه درست و درمان کلامی و فقهی ندارند دردسرساز است. شبیه همان قضیه کودک همسری که با آن حسابی به اسلام حمله کردند. نکته مهم در کودک‌همسری این است چیزی که اسلام آن را جایز دانسته، ضرورتا به این معنا نیست که در اسلام سنت و مستحب و سیره و تأیید و اصرار شده است. یعنی اگر اسلام اجازه ازدواج با کودک شیرخواره را هم داده به این معنا نیست که مرد با طفل شیرخواره رابطه جنسی داشته باشد!

در کتاب‌های فقهی آمده که اگر مردی با کودک نابالغی ازدواج کند حق رابطه جنسی با او را قبل از بلوغ ندارد و اگر چنین غلطی بکند گناه بزرگی مرتکب شده و اگر باعث آسیب جسمی به دختر بشود، این دختر برای او حرام ابدی شده و باید جریمه مالی بدهد.

اسلام کوئست می‌نویسد:«جز در موارد نادر، ازدواج‌هایی از این دست نیز اتفاق نیفتاده است. بنابراین می‌توان گفت این نوع ازدواج امروزه، چندان مصداق خارجی نداشته و در زمان‌های سابق نیز بسیار کم اتفاق می‌افتاد؛ دلیل تن دادن افراد به چنین ازدواج هایی گاهی انگیزه‌هایی خداپسندانه؛ مانند ازدواج با دختر شیرخواری که در حادثه‌ای ناگوار همه نزدیکان خود را از دست داده بود و کسی نبود تا عهده‌دار سرپرستی او شود، و یا برای ایجاد محرمیت بین زن و مرد نامحرمی که در یک محل کار می‌کردند و با هم برخورد داشتند؛ برای این که در محیط‌های فامیلی و خانوادگی با خویشان و اقوام (با توجه شرایط خاص زندگی و مسکن‌ها در زمان‌های قبل) مرتکب گناه وحرام نشوند، زن دختر خردسال خود را به عقد مرد در می‌آورد، تا شرعاً مادر زن او شده و در برخورد با یکدیگر آزاد باشند. و یا پدری علاقه‌مند بود دختر خردسال خود را به عقد شخصیت بزرگواری در آورد تا افتخار خویشاوندی با او را نصیب خود سازد؛ نظیر ابوبکر که دختر خردسال خود را به عقد پیامبر گرامی اسلام (ص) در آورد. با وجود این انگیزه‌ها، اما باز ازدواج با دختر خردسالی که به سن بلوغ نرسیده، بسیار کم اتفاق افتاده است و از آن کمتر و نادرتر، ازدواج با نوزاد شیرخوار است.»

حالا برگردیم به محلل، محمدعلی جمال‌زاده، با آن که روایت «پاشنه‌کش» بچه ریش‌دارش، بسیار جالب و محشر است و البته مُبَلِّغ روانشناسی فرویدی و یونگی، در «پینه‌دوز» پیرمرد خرفت مسلمانی می‌سازد که دینی خودساخته و عجیب دارد که قرار است به عنوان محلل با دختر جوانی ازدواج کند. جمال‌زاده داستان را به خوبی بلد است و می‌داند با مستقیم‌گویی نتیجه‌ای نمی‌گیرد، پس با ساختن فضایی حال به هم زن از جشن عروسی پیرمرد و دختر چنان حال آدم را بد می‌کند که نتیجه این داستان چیزی جز نفرت از اسلام و احکامش نیست!

گیریم که برای بشری در جهان مسأله محلل پیش آمد، دیگر با عروسی و پایکوبی و شادی آمیخته با بی‌غیرتی و خبر کردن کل شهر و بعد به عقد درآوردن پیرمردی چندش با زن جوان که کسی محلل پیدا نمی‌کند، البته شاید این داستان برای جماعت بی‌غیرتِ گوزن نماد، داستانی شیرین باشد!

بگذریم، پس از رفتن موتور آن هم در شب ولادت امیرالمؤنین، الآن بهتر می‌توانم صوت‌هایی که گوش می‌کنم را متوجه شوم و حتی برخی را با تصویر ببینم. اگر این روزها مردی را در خیابان‌های قم دیدید، که منتظر تاکسی کنار خیابان ایستاده و با هندزفری آبی آسمانی‌اش در هر حالی مشغول تماشای ویدئو است، آن شخص من هستم.

پارسال که پیک موتوری بودم، دوره مقدماتی فیلمنامه‌نویسی را روی موتور و در حال بردن غذاها و گاهی پختن جوجه و کوبیده گوش کردم. بعد که تمام شد، یک طرح فیلمنامه نوشتم و برای استاد فرستادم. بعد به استاد زنگ زدم و گفتم استاد چطور بود؟ استاد هم گفت مطمئنی اصلا صوت‌ها را گوش کرده‌ای؟ این که فرستادی اصلا طرح نیست، این فیلمنامه است! و این شد که بار دیگر نشستم و با یادداشت‌برداری صوت‌ها را گوش کردم و طرحی نوشتم دربارۀ مردی کلیدسازی که پسرش صرع دارد و با موتور یاماها100 تردد می‌کند(اقتباسی از موتور شوهرخاله) و پسرش را پیش هر پزشکی که می‌برد نتیجه نمی‌گیرد. آخرش هم پسر را برمی‌دارد و می‌برد حرم امام رضا و به پنجره فولاد می‌بندد و یک دفعه می‌آید و می‌بیند که پسرش این بار در حرم تشنج کرده! و بعد با طبیب طب سنتی آشنا می‌شود و پسر را پیش او می‌برد و باز هم طبیب طب سنتی نمی‌تواند هیچ غلطی بکند و القصه، آن چنان طرحی روشنفکری شد که ساموئل بکت هم نمی‌توانست چنین داستان ابزوردی را دربیاورد! آخرش هم پسر داستان از بس با تشنج بندری رفت که طرح فیلمنامه تمام شد.

داستان زندگی من با موتور تمام شد، خوشحالم از این که این اواخر نرفتم و باکش را به دلیل نشتی بنزین عوض کنم، خوشحالم که برایش باتری نخریدم که بتواند در شب‌ها چراغی داشته باشد، خوشحالم که نرفتم امتحان آیین‌نامه بدهم و گواهینامه‌ را بگیرم! چون با این‌ها غصه‌های من برای موتور بیشتر می‌شد.

ولی عجب دزد نامردی بودی تو، آن شب رفته بودم برای جبران روز مادری که نتوانسته بودم هدیه بگیرم، برای همسرم در شب میلاد امام علی هدیه‌ای بگیرم و غافل‌گیرش کنم که آمدم بیرون و غافل‌گیر شدم! 

دیگر راهِ رفتن با موتور، آن گونه که استاد و خانواده‌اش رفتند برایم بسته شد، حالا دیگر من در خیابان‌ها کتاب گوش می‌کنم و به استاد فکر می‌کنم و راه می‌روم و راه می‌روم و راه می‌روم...

نظرات (۳)

  • میرزا مهدی
  • حجی سد جوا سلام!
    هرگز نتونستم با این کتابهای صوتی ارتباط برقرار کنم چون همیشه وقتی که تموم میشه تازه میفهمم که از وسطاش دیگه گوش نمیدادم و فکرم و خودم درگیر کار و مسائل دیگه ای بوده.
    البته ناگفته نباشه خود کتاب هم که میخونم اغلب مجبور میشم چند صفحه برگردم عقب و عذاب آورش اینه که موقع فیلم دیدن....
    همیشه دعوا داریم با همسر :))
    حالا!...
    نوجوون که بودم یه فیلمنامه ای خوندم از محسن مخملباف گرامی که داستانش خیلی شبیه این بچه و باباش بود که رفتن حرم امام رضا.
    طرحت رو که خوندم یاد خودم افتادم. سر کلاسهای فیلمنامه من وقتی طرح هام رو میخوندم درجا یکی مثال یه فیلم مشهور تاریخ سینما رو میزد و من با دهان باز و متحیر نگاهشون میکردم و نمیدونستم درمورد چه فیلمی حرف میزنن. این شد که مشهور شدم به کپی بردار.
    یه وقت سوء تعبیر نشه ها D:منظورم شخص خاصی نبود/.
    همون نوجوونی هام یه محلل هم خونده بودم از صادق جون. هدایتو میگم.
    همین دیگه. کامنت گذاشتم :)) لایکت هم کردم. بابت موتورت هم متاسفم.
    پاسخ:
    سلام
    برعکس، کتاب صوتی یک قالب رسانه‌ای محشر و تاثیرگذاره، هیچ وقت کلاس استاد رکنی و داستان گلاب خانۀ ما کی تمام شد رو یادم نمیره که خودش برامون خوند و من فقط خودم رو نگه داشته بودم که های های نزنم زیر گریه و دائم به خودم میگفتم این فقط یک داستانه، شاید روحیه من چنین ممزوج با هنر باشه.
    اگر حوره نمی‌رفتم، از خل و چل‌هایی می‌شدم که توی فضای هنری قیافه ژیگولی می‌گرفتم.
    صادق هدایت این داستانش توی کتاب سه قطره خونش هست، توفیق نشده بخونمش، خیلی فضای داستان‌های صادق تاریک و افسرده است.
    من باز هم با اینهمه توضیح در مورد کودک همسری قانع نشدم
    اگه شخصی دلش برای دختر بچه‌ایی که صغیر مونده میسوزه ، خب به فرزندی قبولش کنه و سرپرستش باشه
    پاسخ:
    سلام، ما نباید احکام دین رو حتی به هر قیمتی اجرا کنیم، حکمی مثل روزه اگر برای شخص ضرر داشته باشه، میتونه به جای واجب براش حرام بشه. قضیه کودک همسری هم اگر چنین عواقب بدی توی جامعه داشته باشه و باعث برگشت مردم از دین بشه، شاید به جایی برسه که اصلا انجامش حرام باشه.

    حالا اگر یک قاعده‌ای در دین وجود داره به این معنی است که ضرورتا اجرا شده، اسلام کنیز و غلام رو اجازه داده ولی چه کسی الآن کنیز داره یا خرید و فروشش میکنه، حکمی که هست به این معنی نیست ضرورتا داره اجرا میشه یا سفارش شده است.

    بیخیالش بهش فکر نکن، چیزهای مهم‌تر در پیش داریم
    اون نقدی که شهید مطهری نوشته، در کتاب «امدادهای غیبی در زندگی بشر» هم هست. صفحات آخرش. من این کتاب رو در گذشته تورق کردم. بخش آخرش رو هم که نقد فیلم محلّل هست، بارها خوندم. سبک بیان شهید مطهری طوریه که تمام ابهامات رو درباره‌ی محلّل برطرف می‌کنه.
    نور به قبرش... چیز، نور به کتابهاش بباره. اونی که تو قبره، ما هستیم!
    پاسخ:
    آره، من اشتباه کردم، ممنون از تذکرت، این کتابش، مخصوصا مقاله امدادهای غیبی و نگاه عرفانیش خیلی خاص بود.
    ما در قبر خوابیده‌ایم، ای کاش شهدا دو انگشتی بر سنگ بگذارند تا نوری به جنازه‌هایمان بتابد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.