برای شهید سلگی
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۰۷ ق.ظ
آمده بود نشسته بود جلوی ما. پا نداشت. با عصا آمده بود. نشریهمان را داده بودیم دستش. حسین گفت زشت است نشریه را میگذاشتی آخر میدادی.
بعد که سخنرانیاش تمام شد. دیدم که یکی از بچهها میگفت دیدیش؟ اصلا براش مهم نبود توی جامعه چی میگذره. این آدمها توی دوران خودشون موندن.
گفتم بابا! مِهدی! اومده بود تا خاطرات دفاع مقدس رو تعریف کنه، متخصص اقتصاد که نبود.
کتاب آب هرگز نمیمیرد که حضرت آقا تقریظی برایش نوشتند را میتوانید در طاقچه بخوانید.
وقتی این آدمها زنده هستند نمیفهمم چه قدر دلبستگی دارم، وقتی خبر پر کشیدنشان را میشنوم، اشکهایم میآیند. تک تک، میشمارم، یکی، دوتا، سه تا. امشب حساب میکنم، یکی دو تا سه تا، چند اشک شهید سلگی را دوست داشتم.
معلوم نیست، تا چند روز و چند هفته و چند ماه و چند عمر باید بشمارم.
- ۹۹/۰۱/۱۶
با اینکه کتابشون رو داشتم اما نخوندم...
یادمه« وقتی مهتاب گم شد» رو که خوندم انقده ناراحت شدم، دیگه دلم نخواست این یکی کتاب رو بخونم :( دردهای دلشون سنگین تر از توان تحمل من بود...
رحمت خدا بر شهید سلگی و شهید خوش لفظ و دیگر یارانشون