سکوت

مرغ سحر ناله کن

بهش میگم تو باشعور‌ترین آدمی هستی که دور و اطرافم دیدم، من به هزار نفر گفتم برای اصلاح مزاجشون چی کار کنند اما همشون بعد از این که بِر و بِر نگام کردند تشکر کردند و رفتند و هیچ غلطی برای خودشون نکردند

حتی یکی بوده که از رماتیسم شب‌ها نمیتونسته بخوابه، دو ساعت هم بهش گفتم روغن سیاه دونه بماله و عسل بخوره اما بعدش وقتی دردش می‌گرفته تازه به فکر آروم کردن خودش می‌افتاده.

ما آدم‌ها احمقیم! مثل پسر بچه‌ای میمونیم که وقتی نصفه شب دندون درد می‌گیره تازه میره دنبال مسواک زدن تا درد دندونش آروم بشه.

الآن هم کار خاصی نمی‌کنیم، فقط وقتی پیر شدیم به جوونی‌مون فکر می‌کنیم و هی حسرت می‌خوریم که چرا استفاده نکردیم.

همیشه می‌خواییم یه سری کارها بکنیم، یه روز قراره یه اتفاق‌هایی بیافته ولی اون روز نمیرسه و همین طور علاف می‌کنیم تا مثل دو تا جوونی که دیروز خونی و خسته روی آسفالت خیابون افتاده بودند و مردم با تعجب و ترس نگاشون می‌کردند، ما هم دراز به دراز خونه‌های خالی قبرستون رو پُر کنیم و توی تاریخ تنها یک واحد به جمعیت اون دورۀ تاریخی کشورمون اضافه کنیم، اصلا مگه میشه به بیشترین از این‌ راضی بشیم؟

  • ۵ نظر
  • ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۲۰
  • ترومازادۀ فرهنگی
برخی معتقدند که ابزاری مثل سینما فقط ظرفی است برای هر محتوایی که بخواهیم در آن بریزیم و برخی دیگر تصور می‌کنند که ابزارها به تنهایی و بدون محتوا حامل پیام هستند.
در اینستاگرام با تصاویر بزرگ و متن‌های کوچک روبرو هستیم، همین صورت به شکلی نمادین بیانگر ماهیت آن است؛ فضایی کلمه گریز و تصویر گرا که بیشتر دنبال نشان دادن است تا خواندن و نوشتن.
متخصصین رسانه اعتقاد دارند تصویر ضد فکر و ضد حافظه است و به طور مثال هنگام خواب مغز ما فعالیت بیشتری نسبت به زمانی که تلویزیون می‌بینیم انجام می‌دهد.
اینستاگرام یک بمب اطلاعاتی بی مسیر و بی هدف است که با انبوه اطلاعات ساده و پیش پا افتاده پر شده. استوری‌هایی که سریع پشت سر هم می‌روند و پست‌های بیشماری که لایک می‌شوند.
چک کردن‌های پیاپیِ اعلانات نشان از وقت‌سوزی و اعتیاد آوری این‌ محصول دارد. کار اصلی هم تشنه کردن مخاطب برای توجه به توجهاتی است که به او می‌شود.
درگیری اینستاگرام برای خانم‌ها بیشتر است و فضا را به شکل دعوایی خاله زنکانه در آورده. لایک نکردن پست طرف مقابل،‌ وارد نشدن در لایو و کم دادن به نظرسنجی‌های‌ کشیدنی از روش‌های نشان دادن تنفر به افراد است. همچنین استفاده کنایی از استوری‌ها و پست‌ها برای طعنه زدن به دیگران کاربرد دارد.
در این میان بلاک کردن همان قهر کردن و قطع ارتباطی است که در دنیای واقعی اتفاق می‌افتاد.
در اینستاگرام و به طور کل در فضاهای مجازی احتمال دعوا کردن بیشتر از دنیای واقعی است و این به ماهیت رسانه‌های مجازی باز می‌گردد.
ماهیت اینستاگرام طوری است که می‌تواند شکاف‌های اجتماعی، فرد گرایی و تنهایی را تشدید کند و بمباران و انفجار اطلاعاتی موجود در آن اجازه تفکر و نظم ذهنی را سلب می‌کند.
بسیار ساده انگارانه است که بخواهیم در این فضای شلوغ تبلیغ دینی بکنیم و متن‌های بلند بنویسیم و فکر کنیم با اطلاعات بیشتر تاثیر بیشتری گذاشته‌ایم؛ خیر برعکس است اگر دنبال تاثیر بیشتر هستیم‌‌ باید کوتاه‌تر، ساده‌تر و همه فهم‌تر بنویسیم.
  • ترومازادۀ فرهنگی

اسلام رپ ندارد، همان طور که فلسفه و هنر‌ و طب و سینما هم ندارد. اسلام قواعدی دارد که باید دید آیا با چیزی که مد نظر داریم سازگاری دارد یا نه.

به طور مثال روی این مبنا اگر فلسفه اسلامی، سیر تفکر عقلانی باشد که بسیار در دین به آن توصیه شده پس فلسفه هم اسلامی می‌شود.

پس در دین قواعد و اصول داریم و این‌ مواردی که ذکر شد چون پس از دوران ائمه و در‌ زمان غیبت به وجود آمده و ما از حضور معصوم محروم بوده‌ایم و امام علنا نیامده بگوید سینما از نظر خدا مقبول است پس باید دست به تعمیم معانی دینی بزنیم که به این کار در علم فقه اجتهاد گفته می‌شود.

در علم رسانه و ارتباطات نظریه‌های گوناگونی درباره ابزارهای رسانه‌ای وجود دارد. در این میان برخی مثل شهید آوینی معتقدند خود ابزار هم پیام دارد و بی طرف نیست.

شهید آوینی متاثر از مارشال مک‌لوهان است که جمله معروف "رسانه پیام است." را گفته است. به طور مثال ماهیت سینما طوری است که همراه اغوا، توهم و تخیل است. باید زمان تماشای فیلم در فضایی قرار بگیریم که تمام عوامل حواس پرتی از بین برود و در محیطی تاریک خودمان را بسپاریم به اثر سینمایی که جای ما تفکر و تخیل کند و بالاتر از مدیوم رمان حتی تصاویر و صداها را هم نشان دهد.

اغوا، توهم و تخیل اموری است که انسان را از واقعیت دور می‌کند و این افیون و خود فراموشی از مواردی است که از نظر دینی که تاکید بر خودشناسی و خود آگاهی دارد، رد است.

پس سینما به تنهایی فرمش و بدون محتوا آن چنان هم اسلامی نیست. شما فقط چیزهایی را می‌بینید که سازنده می‌خواهد و قابی که سینماگر برایتان تعیین می‌کند.

اما کار ما درباره رسانه‌های موسیقیایی سخت‌تر است چرا که هنوز ماهیت موسیقی را با کلماتی مثل آرامبخش، حماسی و غم انگیز می‌شناسیم.

زادگاه رپ در جامعه آمریکایی است که در جهت اعتراض به دست سیاه پوستان آمریکایی با موزیکی ساده ساخته شده و در حال حاضر موسیقی رپ و هیپ و هاپ ملزوم و ممزوج با سکس، مواد مخدر و نمایش ثروت است.

خاستگاه رپ جامعه دین گریز آمریکایی است و از نظر ماهیت همراه غرور و گاهی حماسه است و ریتم موزیکش آرامش گریز است.

روانشناسان معتقدند رپ بیشتر مورد علاقه افراد روان پریش است و قاتلان بسیاری بوده‌اند که پس از دستگیری به اعتیادشان به موسیقی رپ اعتراف کرده‌اند و حتی چندین رپر خودشان به داعش پیوسته‌اند.

از این‌ نظر با وجود هنرمندان رپ خوان که جدیدا دارند به نام رپر انقلابی و اسلامی معروف می‌شوند باید گفت که در این عرصه‌ها نباید بدون شناخت وارد شد و وظیفه متخصصان است که در این عرصه‌های کمتر کار شده وارد شوند.

  • ترومازادۀ فرهنگی

دایی بلند شد که برود. گفت می‌روم ماشین را روشن کنم، شما هم خودتان را برسانید. داشتیم بدرقه‌اش می‌کردیم تا سرِ کوچۀ بُن بست‌مان. زمستان بود و آسفالت هم سرد. دایی دور گردنش شالگردن کاموایی پیچیده بود و دستش دانه‌های سرد تسبیح را گرم می‌کرد.

یک آن، فریاد و جیغ خیابان را پر کرد که از خانه‌ای منشأ می‌گرفت. تصور کردم دعوای خانوادگی است و قرار است زنی بی‌حجاب با چوب کتک بخورد. ولی نه، دیدم مردی پابرهنه با زیرپوش سفید و شلوار کردی، از خانه بیرون زده و می‌دود و مضطر داد می‌زند: خدا خدا خدا!

بچه‌ای کبود شده، با گردن آویزان در دست دارد و می‌دود و آن طرف زن‌ها جیغ می‌زنند و در صورت‌شان می‌زنند. دایی به مرد اشاره کرد، بچه‌ را سریع از دستش گرفت و پشت‌و‌رو طفل سیاه‌شده را از پا آویزان کرد و محکم چندتایی به پشتش زد و او را به دست مرد بیچاره‌ داد و گفت: «همین طوری پشت‌و‌رو بگیر و ببرش».

مرد ۵ قدمی نومیدانه ندویده بود که بچه استفراغ کرد روی آسفالت و در بطری نوشابه‌ای که در حلقش گیر کرده بود، میان زردی‌های استفراغ دیده می‌شد.

مرد از همان راهِ آمده برگشت و هق‌هق می‌کرد، خدا پاسخ‌ش گفته بود و یادش رفت از وسیله تشکر کند.

دایی از دوران جوانی توی بیمارستان بود، هنوزم هست، تحصیلات آکادمیک ندارد اما اسم داروها را خوب می‌داند و سال‌ها در داروخانه کار کرده، او شبیه‌ترین کس به پدربزرگم رمضان است که فقط عکسی ازش داریم و موهای فر و سبیل‌های مشکی دارد. پدربزرگ جوانم رمضان، با تولد مادرم با همان مرض خانوادگی سرطان روده از دنیا رفت. همان مرضی که دایی را هم می‌خواست بکشد ولی با شیمی‌درمانی و توسل زنده ماند و ای کاش زودتر از من نرود.

  • ترومازادۀ فرهنگی

ما اهل کوفه نیستیم

و این تنها تفاوت ما با کوفیان است

  • ترومازادۀ فرهنگی

به جای قرار دادن خودمان در یک موقعیت اشتباه و دعا و توسل کردن، با عمل و اختیارمان مسیر زندگی‌‌مان را تغییر دهیم.

به جای قرار دادن خودمان در یک موقعیت اشتباه و دعا و توسل کردن، با عمل و اختیارمان مسیر زندگی‌‌مان را تغییر دهیم.

دانشجوی گرامی که کمی عقاید مذهبی در ته و تو‌های مغزش مانده، شب امتحان با رفقایش بساط صحبت و شوخی باز می‌کند، بیرون می‌رود و در خیابان‌ها دوری می‌زند، ساعتی در کافه قلیانی دود می‌کند و آخر شب می‌آید به امید خواندن درسِ قبل از امتحانِ ساعت 8 می‌خوابد.

چشمانش را روی هم می‌گذارد و نماز صبح خواب می‌ماند و به درس خواندنش هم نمی‌رسد، بدو بدو از خوابگاه بیرون می‌زند و سر جلسه می‌نشیند، قبل از پخش برگه‌ها دوستش دستی به شانه‌اش می‌زند و می‌گوید: چقدر خوندی؟

جواب می‌دهد: توکل به خدا، ببینیم چی میشه...

نمرۀ امتحان که اعلام می‌شود به زور 8 شده و پسر دانشجو هم با خدا درگیر است که من توکل کرده بودم...

از آن طرف هم دو تا جوجه آتئیست عکسِ یک بچه آفریقایی را گذاشته‌‌اند که ببین این خدای عادل شماست! حالا هی بروید برای نجاتش دعا کنید!

دعا، توکل و توسل اموری هستند که باید همراه عمل، سعی و تلاش باشند. خدا توفیق می‌دهد، کار را آسان می‌کند و به کار برکت می‌دهد، یک طرف این میز را باید شما با اختیار خودتان بلند کنید، طرف دیگر را خدا خواهد گرفت.

بنشینیم توی خانه و غرغر کنیم که خدا روزی را نمی‌رساند و وعده‌هایش الکی است تا این حد احمقانه است که خودمان را از طبقۀ 4 طبقه پایین بیاندازیم و قبلش متوسل شویم به ائمه که جان ما را حفظ کنند!

آن قدر سیگار کشید که سرطان گرفت، ناله می‌کرد که خدایا مگر من چه گناهی کرده بودم؟!

در انتها ماجرایی می‌آورم از کتاب صراط، نوشتۀ مرحوم علی صفائی حائری:

  • ترومازادۀ فرهنگی

همیشه عاشقِ پرورش حیوانات خانگی و گیاهان بودم، در طی این آرزوها بود که دو تا جوجه رنگی فُکُلی به رنگ‌های نارنجی و زرد در شب تولد 5 سالگی‌ام هدیه گرفتم. مادرم به شدت تأکید کرده بود که:جواد! روزا که تو خونه تنهایی مواظب باش که اینا پشت میز تلویزیون نرن، چون اگه برن بیرون آوردنشون کار حضرت فیله(البته چنین حضرتی نداریم)

من هم پسری حرف گوش کن، گفتم:چشم! فردایش شد؛ یک بچه، دو جوجه، یک میز تلویزیون، یک پُشتی و یک جنایت. در نبودِ پدر و مادر جوجه‌ها را کف خانه رها کردم و به تماشا کردنشان نشستم، بعد از این که کمی گذشت فهمیدم که جوجه‌ها علاقۀ بسیار زیادی به پشتِ میز تلویزیون دارند، دائما به سمت میز تلویزیون می‌رفتند و من هم آن‌ها را بر می‌گرداندم، من هم برای کنترل‌شان، دونه دونه برداشتمشان و زیر پشتیِ زرشکی رنگ گذاشتم، بعد از این که دوتایشان آن زیر جا گرفتند، من بودم که بالای پشتی بالا و پایین می‌پردیم و بلند بلند می‌گفتم: شما نباید پشت میز تلویزیون برید! شما نباید پشت میز تلویزیون برید! نَ با یَد...

نیم ساعتی گذشت و مادرم را می‌دیدم که اشک می‌ریخت و جوجۀ زرد رنگ که چشمانش بسته شده بود را بی جان داخل سطل آشغال می‌انداخت، می‌گفتم: چشون شده؟ چرا مُردن؟

از این جا بود که فهمیدم نه استعدادی در فیزیک دارم که بتوانم مقدار فشارِ واردۀ یک پشتی را حساب کنم و نه استعدادی در پرورش حیوانات خانگی.

پس از این واقعه خاطرات دیگری دارم مثل زخمی شدن سرِ یک بلدرچین ماده توسط 5 بلدرچین نر، کثیف کاری دو جوجه اردک پر سر و صدا و جبر بر فروش آن‌ها، کشته شدن دو جوجه رنگی توسط گربۀ نا به کار، کاشتن یک رأس درخت در محیط پژوهشگاه قبل از تابستان و دیدن چوب خشک شدۀ آن پس از تابستان، پژمرده شدن 5 گل نرگس به علت گرما، نابود شدن گل یاس به خاطر جا به جایی و قطع شدن تمام ریشه‌هایش با بیل...

تمام این‌ها باعث شد تصمیم بگیرم دیگر سراغِ پرورش گیاهان و حیوانات نروم چرا که این‌ها جای لذت تنها در آینده غصه‌ای می‌شوند برای خوردن.

***

همان طور که نمی‌دانید این سومین وبلاگ من در بیان است، امروز سری به پنل مدیریت وبلاگ دوم زدم، حدود 60 وبلاگی که دنبال می‌کردم و خاطرات شیرین و تلخی را برایم ساخته بودند، تمامشان، همه‌شان، کُلّشان مُرده بودند.

من امروز فهمیدم هر چه گیاه کاشتم خشک شد، هر چه حیوان گرفتم تلف شد و هر چه وبلاگ دنبال کردم حذف شد؛ یک فاجعۀ انسانی، حیوانی و گیاهی توسط نویسنده در حال اتفاق افتادن است.

شما؛ تمامی کسانی که وبلاگ من را می‌خوانید و من هم شما را دنبال می‌کنم، همه‌تان یک روزی از دنیای بیان خداحافظی خواهید کرد و من می‌مانم و پست‌های آخرتان و آدرس‌هایی که ربات‌ها آن‌ها را مصادره کرده‌اند.

  • ترومازادۀ فرهنگی

وضعیت فلسطین این چند روز آشفته بود. امانی المحدون، آن خانم باردار فلسطینی منتظر به دنیا آمدن فرزندش و دیدن صورت نوزادش بود که جایش آتشِ بمب‌ِ اسرائیلی را دید؛ این رمضان، پدر خانواده منتظر افطاری‌های غم انگیزی‌ خواهد نشست؛ در نبودِ همسرش و فرزندی که دیگر نیست. این مرد تنها پای سفرۀ غم می‌نشیند و روزه‌اش را با اشک باز خواهد کرد.

انتظارها خیلی فرق کرده‌اند، عوض شده‌اند، آدمی منتظر یک چیز می‌نشیند و چیز دیگری به او می‌دهند مثلا ما این جا در ایران منتظر خوردن زولبیا و بامیه هستیم و آن‌ها در فلسطین منتظر خوردن موشک‌.

این روزها هر کسی در هر جایی به شکل خودش روزه‌اش را باز می‌کند.

  • ترومازادۀ فرهنگی