عشق سالهای وبلاگ
سلام، این اولین پست وبلاگ است، صدای مرا از اعماق تاریخ میشنوید، از بهمن 96، اینجا را ساختهم با سادهترین و سبکترین نوع قالب بیان، در آن زمان هنوز وبلاگهای برتری وجود داشت، هنوز قالبهای جدید میآمدند، وبلاگها شلوغتر بودند، عرفان زنده بود، قالبهایش را میساخت، شاید هنوز این قدر افسرده نشده بود، نئوتد مینوشت و از خلاقیتش لذت میبردم و جوابهای صریحش و سریعش به جان مینشست، فیشنگار روی مخ بود و وبلاگش تبدیل به فروشگاه حفاظ شاخ گوزنی نشده بود! این بشر چرا هیچ وقت تست سلامت روان نمیداد؟ آن وبلاگ آبی تخص هم بود که قبول نمیکرد اسم فیلم شاوشنگ را اشتباه گفته، ویار تکلم میآمد ضد زن صحبتی و بلوایی به پا میکرد و کرمش را میریخت و الحق همیشه تنش میخارید، با مهشید ضد انقلاب درگیر میشدیم و فحش و فحشکشی و باز مرض داشتیم انگار بخوانیمش، بدمست به ما میگفت حاجآقا و پشت هم وبلاگهایش بسته میشد، به لوسیمی میگفتم این شخصیت لوسیمی عضو یک خانواده یهودی در فیلم است که مهاجرت کردهاند و میگفت برو بابا!، و دراکولا، نوشتههایش نمیدانم چه جادویی داشت که دیوانهام میکرد، سبک منحصر به فرد بینظیر، قدح شعر میگفت و سلطان کامنت گذاشتن بود زیر تکتک پستها، عقاید یک رامین با قالبهای معرکهاش، مرد بارانی و اوه لعنتی، چه مرگتان بود هی ساختید و هی پاک کردید و هی ساختید و پاک کردید و وا دادید و رفتید؟ آن علیرضایی که فقط یادم است تصویر پروفایلش سبز رنگ بود و کنکور داشت کجاست؟ و فداک که بدل عین صاد بود و عین لام که بدل درجه یک عین صاد در رقابتها بود و ایگنورکننده اعظم نظرات و الرقیم که سلطان ادب و معنویت بود و مردی به نام شقایق که یادم است میگفت سیگار را پشت چایی باید کشید و چایی را پشت سیگار باید نوشید، و آن قدر آدم که رفتند و نیستند به خاطر چند تا شبکه اجتماعی سطحی لعنتی، حیف شد...
- ۹۶/۱۱/۰۴