پاها را باید شست
پاها را باید شست، حیاط را هم باید شست، رفت و آن گوشه، روفرشی انداخت و نشست، بالشتی بر پشت و میزی در جلو، بنویسم داستان خود، در این شب شیرین.
غذاها را باید گذاشت، سسها را باید برد، سالادها را باید آور، بی مزه خوردشان، گشنگیها را باید کشید، عرقها را باید ریخت، تا شاید کمی وزنها کم شود و چربیها راهی سفر شوند!
بچه را باید خواباند، تشکها را باید ولو کرد، آغوشها را باید باید باز کرد، روی معشوقهام، عشقها بسیارند و وقتها کم، من هم که ۲ دست بیشتر ندارم، یکی به موی یار است و یکی فشرده خودکار.
باید دراز کشید، خوابها دید، در آرامش کَپید و فحشها را نثار دولت کرد، این است تنها بخش زیبای زندگیم!
سهراب من از تو چه کم دارم؟ جز فاصله زمانی و ریشهای بسیار، تو وقتی شعر گفتی که شاعری نبود، منم میگویم چرت و پرتها، با این فرق که مال تو فهمیدنی نیست و مال من خندیدنی.
۲۸ مرداد این مطلب را نوشتم
امروز که سر رسیدم امسالم را چک میکردم پیدایش کردم
- ۹۹/۱۲/۲۹