بهتر است زودتر بروی
سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۸ ب.ظ
من از بودنت و حضورت در اینجا احساس راحتی نمیکنم، بهنظرم بهتر است همین امشب دمت را روی کولت بگذاری و بروی گم شوی، قبلترها با آمدنت خوشحال میشدم، اصلا منتظر بودم که بیایی و آن روز و شبی که میآمدی چه قبلش که انتظاری شیرین داشتی و چه با آمدنت که شیرینی و کیک میآوردی.
همین چند روز پیش بود که در میانه شقیقه تار موی سفیدی یافتم و آن پرچم اخطاری مبنی بر مرگ بود و حالا هم که تو سر و کلهات پیدا شده است و میخواهی شبی را به خودشناسی و خودکاوی و سپس خودخوری و در انتها خودکشی درونی با احتمال ضعیف تولد امیدی بگذرانیم.
الحق تو شادی نداری، من نهتنها شمعها که تو را هم میخواهم فوت کنم و بروی، توی برایم معنایی نداری، نه که بیمعنا باشی، اهمیتی نداری، تو یاد آور تنهاییهایم در پازل خداوندی، اینکه بیندیشم 27 سال از من گذشت و من هنوز از خودم برای حق نگذشتهام و بعد ادعاهایم رژه بروند با تبل و شیپور و تبلچی محکم بکوبد بر تبل و دامب و دامب صدا دهد و گویی منم که صدای تو خالیام عالم را پُر کرده است.
تصمیم بر عاقل نشدن و عاقل نبودن و بعد ذبح مخفیانۀ عقل اتفاق نیکویی بود که آن را پاس میدارم. سلولها هم که گفتهاند دائم عوض میشود و میروند و میآیند و آنکه من قبلا بودم الان نیستم فقط نفسی است که گندهتر شده و روحی که گندیده و فقط پیش رفته است.
اگر هم گلی قرار است برایت بیاورم امیدوارم آن بر سر قبرت باشد. لعنت بهت امانیستیترین روز سال که باعث میشود تصور کنم مهم شدهام و باید خوشحال باشم و خندهای تصنعی بزنم، زندگی که رنج آن را آکنده کرده است و پنجه روی صورت نحیف روان ظریفم میکشد را نخواسته و نمیخواهم که روز و شب تولدی باشد و سپس هدیهای از اطرافیان پولدار گشنهام و فامیل متمول گدایم و متنفرم علاوه بر تو، از آنهایی که این شب را دوست دارند بهم تبریک بگویند، و بعد پیام بفرستند برایم در ایتا و بعد استیکرها و بعد تلگرام و بعد، اوهوع چه تهوعی، ترجیح میدهم امشب از اندیشه خالی باشم، با صدای موزیکی آرام در این هوای سگسرد قدم بزنم و سعی کنم خلاف برفی که چند روز است نباریده و گیر کرده توی گلوی آسمان، در قلب من آرام آرام برفی ببارد و لایهای روی یخ قبلی ساخته شود و اینگونه بروم مستقیم تا برسم جایی که دیگر نه خانهای باشد و نه مغازهای و نه آدمی.
- ۰۳/۱۲/۰۷
چقدر خوب که دغدغه نوشتن دارید