سکوت

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

مهمونی تموم شد، مهمونی که توش گشنگی سرو می‌کردند، امروزه گفتن این پیام که ماه رمضان مهمانی است ناخودآگاه موجب هجو ظاهری آن است، این‌که بگوییم مهمونی است ولی در آن گرسنگی تشنگی همراه سردرد میگرنی، عود کردن زخم معده، داغان شدن اعصاب‌ و ریختن کلی مزاج به‌هم و ضعف معده و دل‌درد، سنگینی بعد افطار، به‌هم ریختن ساعت خواب و بیداری در آن برای پذیرایی آماده شده است.

پس این چه مهمانی است، مسأله این است که ماه رمضانی که قرار بود معبری برای عروج بخش ملکوتی ما به آسمان باشد، تبدیل شد به آخوری برای حیوانی‌تر شدنمان، جای آن‌که نانوایی و هلیم‌فروشی و کبابی و آش‌فروشی خلوت‌تر شود و مسجدها شلوغ‌تر شود و نماز شب‌ها بخوانیم و ملکوتی‌تر شویم، ناسوتی‌تر شدیم.

در نزدیکی اذان مغرب تبدیل به مار آناکوندا شدیم، به سفره افطار نگریستیم و سپس به ساعت روی دیوار و گفتن الله اکبر و در یک آن پریدیم و معده را با هر چه در آن حوالی بود پر کردیم، از آب سرد گرفته تا شله‌زرد و مقداری زولبیا و بامیه جهت چاشنی آن و بلافاصله خورشت قیمه ملحق می‌شد با لپه‌هایش و دیس‌هایی که دو تا سه تا اقلا باید استفاده می‌شد و خب با اینطور سبک زندگی روایت صومو تصحوا تبدیل می‌شد به صومو تمرضوا، یعنی روزه بگیرید تا مریض شویم.

و بعد آن‌هایی که نباید روزه می‌گرفتند یعنی روزه برایشان ضرر داشت، با اصرار روزه می‌گرفتند، روزه‌ای که بنابر حکم ثانویه از واجب تبدیل به حرام شده بود اما می‌گرفتند و خب مریض می‌شدند و بعد هم در وهم‌شان اسلحه را می‌گرفتند سمت خدا که این چه ماهی است.

ما نه‌تنها در ماه رمضان که در اربعین هم همینطوریم، از بزرگان شنیده‌ام که وقتی به کربلا می‌روید کمی سعی کنید غذاهای حیوانی کمتر بخورید، مثلا گوشت نخورید، ولی یادم است برادران ایمانی تپل گوشتی‌مان در اتوبوس وقتی از کربلا برمی‌گشتیم چیزی که باعث کف کردنشان شده بود کیفیت زیارت یا حظ معنوی‌شان نبود، بلکه پیدا کردن موکب عرب‌های پولداری بود که در هر پرس‌شان نیم‌کیلو گوشت ماهیچه انداخته بودند و این‌ها هم عشق کرده بودند.

البته خود من هم دست ‌کمی ندارم، بار اول که کربلا رفته بودم از امام حسین در ذهنم کباب ترکی می‌خواستم و کباب‌ترکی‌ام را هم گرفتم ولی این احمقانه‌ترین چیزی بود که می‌توانستم بخواهم، آدم این همه راه برود و برسد آنجا برای یک کباب ترکی؟

و این است که من یکبار وقتی می‌دیدم شخصی داشت موز پخش می‌کرد و ملت از سر و کله هم بالا می‌رفتند تا موز بگیرند، چیزی جز یک نمایش حیوانی برایم تداعی نمی‌شد.

راستی قدیمی‌ها بعضی‌هایشان چقدر صفا و طهارت نفس داشتند که رجب و شعبان و رمضان هر کدامش برایشان طعم و حظی معنوی داشت و فرق می‌کرد و چقدر این ماه‌ها را دوست داشتند که اسم بچه‌هایشان را رجب و شعبان و رمضان می‌گذاشتند.

به‌هر حال همین حرف‌ها هم برویم به یک شخص رندوم در خیابان بگوییم، می‎‌گوید بابا چرت نگو، معنویت چی کشک چی، دلار شده صد تومن، نه نون داریم نه روغن لالای لالای! به‌هر حال خوش به حال کسی که این حرف‌ها را می‌فهمد و بد به حال کسی مثل من که فقط چیزهایی شنیده و عملی ندارد.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۶:۰۸
  • ترومازادۀ فرهنگی

خیلی وقت است که چیزی ننوشته‌ام، روزی یکی دو کیلو نوشته‌ام اما هیچ ننوشته‌ام، وقتش است که افتاب را در یک پارچ بریزم و بعد هم یک قیف ماه دست بگیرم و در خیابان لی لی بروم و لیس بزنم بر این قمر بی‌صدای آسمان شب.

من روزهاست میخواهم قایقی بسازم و آن را بیندازم به یک آب اما عجب که شهر رودخانه‌اش سال‌هاست خشکیده، این قایق فقط مناسبتی با عذاب الهی دارد، شاید که سیلی بیاید و سوارش شوم و بروم سمت کوه طور و عصا را بکوبم وسط فرق سر صدام حسین کافر.

یک جهان موازی هست که در آن من تصمیم گرفته‌ام کمونیست باشم، یک فعال مدنی غیرمعدنی که متخصص شیمی آلی نیز هست و از آن جا می‌آید و کیک یزدی پخش می‌کند با عطر اتر جهت بیهوش کردن مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات.

هی عمو، روزهاست که در من گلی نروییده و آنچه روییده غنچه مانده و آنچه شکفته مُرده و حتی قاصدکی نیست که بدود دوان دوان سوار قایقم شود و پارو بزنیم و برویم تا انتهای آسمان شب و آنجا که پشت ماه نوری نیست و کورسوی شنیدن و شنفتن صدا و صوتی نیست بنشینیم در آنجا نسکافه بزنیم با طعم آبغوره.

علاقه است دیگر، به توجه، با این حاملگی سنگین این روزها فقط ترشیجات میتواند ویارم را کمی تسکین دهد، چیزهای ترش خوب حالت تهوع را ارام میکند، دیشب رفتم که بخوابم و امروز صبح شده و بیدارم، یعنی نخوابیدم و البته بد هم نگذشت خیلی سخت نگذشت شب یلدایی بود وسط فروردین، اصلا صبح نمیشد، دیدم که برای اولین بار در تاریخ بشر بیدار ماندن برای نماز صبح خیلی سخت‌تر شده از انتظار کشیدن برای افطاری خوردن و تسکین قار و قورهای کلاغ شکمم.

و بعد الحمد و المنه و صدق الله و العزة مدام اینور آن ور که بالاخره رسید زمانی که مسجد گفت اذان و پیرمردها دویدند با واکرهایشان برای اقامۀ نماز صبح و من هم بودم اما در خانه و می‌پرسیدم از خودم در این حوالی چند پیرمرد دارند به سمت مسجدها می‌دوند و خواندم چه نمازی و چه صلاتی، و حیف که اذان و اقامه را فراموش کرده بودیم خود بگوییم ولی به هر حال خواندیم و چشم‌ها بسته بود تقریبا با وجود اکراهش ولی لا اقل از شدت خواب وضویمان باطل نشد و سپس برگشتیم پشت میز و گفتیم عجب، روزهاست چیزی ننوشته‌ام و راستی چشد که اینقدر آدمی که زمانی عاشق معشوقی بود از روزی دیگر معشوق میشود آشغال‌ترین چیزی که در ذهنش هست و این خاصیت ناامیدی و یأس است، یأس عمیق از همه چیز و لعنت به یأس و لعنت به یاس و یاسر بختیاری و ساسی و گور همه‌شان، فکر کن در این حوالی ساعت 5 صبح خوابیده باشی و ببینی یکی دارد در اتاقت را میزند، کیست؟ منم رفتم بالا سر عمو یاسر میگویم لعنت بهت میگوید چته بابا داد بزنم من ادامه میدم، میگوید چه میخواهی، میگم فریااس همین که داد میزنم، بعد جیغ بکشد و با زیرپوش بدود وسط خیابان و من هم پشت بندش بدوم و داد بزنم من ادامه میدم.

و این میشود تداعی آزاد آدمی که زور میزند پاتولوژیست فرهنگی شود ولی ذهنش پر است از محتواهای عجق وجق جورواجور ساعت از حدی که بگذرد گویند آدمی خل می‌شود و الان چند سال است که از حدی گذشته و من در انتهای شب همچنان پارو میزنم و دارم میرسم به دم‌دمهای صبح و خروس هم دارد جیغ میکشد، گویند دارد ذکر میگوید اما کاش خفه شود و طوری مستحبات و اذکار را نگوید که مؤمنین و مؤمنات خوابشان بهم نریزد، هیچی دیگه، صبح بخیر، صبح شد.

  • ۲ نظر
  • ۱۱ فروردين ۰۴ ، ۰۵:۱۳
  • ترومازادۀ فرهنگی
من از بودنت و حضورت در اینجا احساس راحتی نمی‌کنم، به‌نظرم بهتر است همین امشب دمت را روی کولت بگذاری و بروی گم شوی، قبل‌ترها با آمدنت خوشحال می‌شدم، اصلا منتظر بودم که بیایی و آن روز و شبی که می‌آمدی چه قبلش که انتظاری شیرین داشتی و چه با آمدنت که شیرینی و کیک می‌آوردی.
همین چند روز پیش بود که در میانه شقیقه تار موی سفیدی یافتم و آن پرچم اخطاری مبنی بر مرگ بود و حالا هم که تو سر و کله‌‌ات پیدا شده است و می‌خواهی شبی را به خودشناسی و خودکاوی و سپس خودخوری و در انتها خودکشی درونی با احتمال ضعیف تولد امیدی بگذرانیم.
الحق تو شادی نداری، من نه‌تنها شمع‌ها که تو را هم می‌خواهم فوت کنم و بروی، توی برایم معنایی نداری، نه که بی‌معنا باشی، اهمیتی نداری، تو یاد آور تنهایی‌هایم در پازل خداوندی، اینکه بیندیشم 27 سال از من گذشت و من هنوز از خودم برای حق نگذشته‌ام و بعد ادعاهایم رژه بروند با تبل و شیپور و تبل‌چی محکم بکوبد بر تبل و دامب و دامب صدا دهد و گویی منم که صدای تو خالی‌ام عالم را پُر کرده است.
تصمیم بر عاقل نشدن و عاقل نبودن و بعد ذبح مخفیانۀ عقل اتفاق نیکویی بود که آن را پاس می‌دارم. سلول‌ها هم که گفته‌اند دائم عوض می‌شود و می‌روند و می‌آیند و آنکه من قبلا بودم الان نیستم فقط نفسی است که گنده‌تر شده و روحی که گندیده و فقط پیش رفته است.
اگر هم گلی قرار است برایت بیاورم امیدوارم آن بر سر قبرت باشد. لعنت بهت امانیستی‌ترین روز سال که باعث می‌شود تصور کنم مهم شده‌ام و باید خوشحال باشم و خنده‌ای تصنعی بزنم، زندگی که رنج آن را آکنده کرده است و پنجه روی صورت نحیف روان ظریفم می‌کشد را نخواسته و نمی‌خواهم که روز و شب تولدی باشد و سپس هدیه‌ای از اطرافیان پولدار گشنه‌ام و فامیل متمول گدایم و متنفرم علاوه بر تو، از آن‌هایی که این شب را دوست دارند بهم تبریک بگویند، و بعد پیام بفرستند برایم در ایتا و بعد استیکرها و بعد تلگرام و بعد، اوهوع چه تهوعی، ترجیح می‌دهم امشب از اندیشه خالی باشم، با صدای موزیکی آرام در این هوای سگ‌سرد قدم بزنم و سعی کنم خلاف برفی که چند روز است نباریده و گیر کرده توی گلوی آسمان، در قلب من آرام آرام برفی ببارد و لایه‌ای روی یخ قبلی ساخته شود و این‌گونه بروم مستقیم تا برسم جایی که دیگر نه خانه‌ای باشد و نه مغازه‌ای و نه آدمی.
  • ۲ نظر
  • ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۲۸
  • ترومازادۀ فرهنگی

اگر شما را سلطانی باعظمت به محفل انس خود یا مجلس سلام خویش بار دهد و در برابر همگان مورد توجه و تلطف قرار گیرید، چون این مقام را در قلب خود مهم می‌شمارید و آن را با عظمت و اهمیت تلقی می‌کنید، بنابراین قلب شما یکسره در آن محضر حاضر می‌شود. با کمال رغبت و اشتیاق، تمامی خصوصیات مجلس، مخاطبات، حرکات و سکنات سلطان را ضبط می‌کنید و دل شما در همه احوال حاضر در آن مجلس خواهد بود، بدون لحظه‌ای غفلت.

اما برعکس، اگر کسی که مورد اهمیت شما نیست و قلب او را ناچیز می‌شمارد با شما سخن بگوید، حضور قلبی در مکالمه با او نخواهید داشت و از حالات و سخنان او غافل خواهید شد. از اینجا روشن می‌شود که علت عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست.

اگر ما برای مناجات با حضرت حق تعالی و ولی‌نعمت خود، همان‌قدر که برای سخن گفتن با یک مخلوق عادی و ضعیف اهمیت قائل می‌شدیم، هرگز این‌چنین دچار غفلت، سهو و نسیان نمی‌شدیم. به‌وضوح مشخص است که این سهل‌انگاری و مسامحه ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی، رسول اکرم (ص)، و اخبار اهل‌بیت عصمت (ع) است. بلکه این کوتاهی، ناشی از سهل‌انگاری در محضر ربوبیت و مقام مقدس حضرت حق است؛ ولی‌نعمت بزرگی که ما را نه‌تنها به‌واسطه زبان انبیا و اولیا، بلکه از طریق قرآن مقدس خود به مناجات و حضور در محضرش دعوت فرموده و درهای مکالمه و مناجات با خود را به روی ما گشوده است.

بااین‌حال، ما حتی به‌اندازه گفت‌وگو با یک بنده ضعیف، ادب حضور در پیشگاه او را رعایت نمی‌کنیم؛ بلکه هرگاه وارد نماز - که باب‌الابواب محضر ربوبیت و درگاه حضور اوست - می‌شویم، گویی فرصتی یافته‌ایم تا درگیر افکار پراکنده و وسوسه‌های شیطانی شویم. گویی نماز، کلید دکان، چرتکه حساب یا اوراق کتاب است!

این را نباید جز ضعف ایمان به خدا و ضعف یقین به او چیز دیگری دانست. اگر انسان به حقیقت، عواقب و معایب این سهل‌انگاری را درک کند و آن را به قلب خود بفهماند، بی‌شک در صدد اصلاح برمی‌آید و برای معالجه خود گام برمی‌دارد.

سر الصلاة | امام خمینی

  • ترومازادۀ فرهنگی

قبر شهید را شسته بودیم و به نظاره در کنار گل‌زار شهدا، هر دمی آدمی می‌آمد و رد می‌شد، بچه‌ای آش می‌خورد و پا رویش گذاشت، و سپس پیرمردی رد می‌شد و پا روی قبر گذاشت، بعد زنی و بعد پیرزنی، قبر کمی کثیف می‌شد و ما از این صحنه ناراحت می‌شدیم، و پشت هم غصه که چرا حواسشان نیست دارند روی قبر چه کسی پا می‌گذارند، قبری که شسته‌ایم و هنوز خشک نشده اینطور لگدمال می‌شود، هر پایی که روی قبر تازه شسته شده می‌گذاشتند در حکم له کردن و خاکی کردن قلب دردمندمان بود.

و البته آن فقط یک قبر بود، یک قبر شهید غیرمعصوم، نه جسم امام بود و نه آن آدم‌ها از عمد لگدمالش می‌کردند، فقط حواسشان نبود، آن‌ها سوار اسب نبودند و قصد له کردن جسمی هم نداشتند، آن فقط یک قبر تازه شسته شده بود و شهید، نه برادر ما بود نه خواهر ما و نه پدر ما و نه پسر ما، حتی قبر امام ما و برادر امام ما و پسر امام ما و پسر نوزاد امام ما هم نبود.

  • ترومازادۀ فرهنگی

داشتم فصل اول فیزیولوژی گایتون را مرور می‌کردم که ناگهان یادم افتاد در این روتین برنامه‌ریزی ماه‌ها است فراموش شده وقتی برای نوشتن قرار داده شود، خب گیریم که 25 تریلیون گلبول قرمز داشته باشم و 75 تریلیون تا از نوع دیگرش، این همه سلول بیایند و هی بمیرند و هی ساخته شوند و آن گاه یک روز همه‌شان با هم از دنیا بروند و از آن‌ها کتابی برای خواندن باقی نماند؟

یعنی مشتی من زندگی کرده باشم و رفته باشم و از من واژه‌هایی برای خواندن باقی نمانده باشند؟

و سپس اندیشیدم این فقط نوعی شهوت است از باقی ماندن و میل به بقای خودم، اینکه فقط بخواهم باقی بمانم یک عملیات شهوانی خودخواهانه است، اگر واقعا حرفی برای گفتن ندارم خب چرا باید بنویسم؟ فقط به این خاطر که باقی بمانم؟

گیریم که پر مخاطب هم شد کتاب‌های کذایی و شهرتی برایم دست و پا کرد، یک چنین اسم نحسی اگر برای خدا ننوشته باشد که کتاب‌ها و نوشته‌های دو زار هم نمی‌ارزد و چه بهتر که مثل آوینی بردارم ببرمشان بالای پشت‌بام و همه‌شان را یکجا به آتش بکشم و سیگاری با آتش‌شان روشن کنم و محکم پُک بزنیم به این پوچی فراگیر.

اما خب، من بدهکار خدایم، اگر الله را مالک بدانم و این بدن را هم ملکیت تام و تمامش با اوست، سال‌هایی را چه به کجی و چه به راستی نوشته‌ام و اندک جوهره‌ای در قلمم هست، آیا بعدا نباید پاسخ بدهم که چرا سال‌ها نوشتم و قلم پروراندم و تهش چیز درست و درمانی ننوشتم، این شد که حوالی ساعت 20:15 روز 16 بهمن 1403 به این اندیشه فرو رفتم که من هم باید بنویسم اما نه هر چرتی، دیگر پیر شده‌ام برای چرت نوشتن، باید بنویسم و اول نوشته‌هایم هم یک بسم الله الرحمن الرحیم بنویسم که مُهری باشد از خدا روی آن که اگر این عبارات از گیت ریا رد شده باشند تهش می‌شوند برایم باقیات الصالحات و خودفروشی به بهترین خریدار پای معاملۀ جهان که نامش خداست.

  • ترومازادۀ فرهنگی

ام نایت شیامالان، کسی که مشهورترین اثرش حس ششم است و آن هم به دلیل داستان غافل‌گیرانه‌ای است که دارد.

آخرین فیلم شیامالان به نام Trap نمونه خوبی برای پیرنگ داستانی ضعیف است. داستانی در خدمت سلبریتی نه آن چنان مشهوری به نام سالکا شیامالان است.

فیلمی که ام‌نایت شیامالان برای مطرح کردن دخترش در قامت یک خواننده ساخته است اما اثری کاملا مزخرف است.

شاید این فیلم می‌خواهد ادای اثر خانه‌ای که جک ساخت را در بیاورد. در شخصیت‌پردازی جای آنکه واقعا شخصیت را در بیاورد برچسب رویش می‌زند، سعی می‌کند در دیالوگ شخصیت‌ها را توضیح بدهد، بگوید مثلا بوچر قاتلی است که چنین خصوصیاتی دارد.

مثلا بوچر و همسرش کلا یک ملاقات و سکانس با یکدیگر در آشپزخانه دارند و کل داستانی که می‌توانست طی یکی دو فصل سریالی از کار در بیاید طرح داستان در دهان بوچر و همسرش قرار می‌گیرد.

سالکا شیامالان با وجود این فیلم تبلیغی پدرش همچنان گمنام است و تریلر فیلم trap همچنان از پربازدیدترین موزیک ویدیو سالکا هم بیشتر بازدید گرفته، تریلر ۲۳ میلیون و موزیک ویدیو ۱.۴ میلیون بازدید در یوتیوب. اینستاگرام او هم هنوز به ۷۰ هزار دنبال‌کننده نرسیده است و هزار تا با آن فاصله دارد.

اما خب تنها نکته مثبتش فروش ۸۰ میلیون دلاری با بودجه ۳۰ میلیون دلاری است.

  • ۱ نظر
  • ۲۱ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۳۳
  • ترومازادۀ فرهنگی

از جمله مهم‌ترین آسیب‌های رسانه‌ها عمرسوزی آن‌ها است. امروزۀ رسانه‌ای مثل بازی ویدیویی حتی در کشور ما می‌تواند سرمایۀ انسانی که مهم‌ترین سرمایۀ کشور است را تسخیر خودش کرده و تبدیل به اولویت شود.

گیمرها یعنی بازیکنان بازی‌های ویدویی چند دسته می‌شوند، گروهی به آن به صورت سرگرمی و تفریح نگاه می‌کنند، برخی فقط کلیپ‌ها و ویدیوها را بازی‌ها را تماشا می‌کنند که تسامحا می‌توان آنان را جزو گیمرها قرار داد اما گروه سومی هستند که بازی همه چیز آنان می‌شود.

در واقع آن‌ها بازی را تحت عنوان هدف اصلی زندگی می‌بینند و این نگاه حاصل ترویج فرهنگ استریمری در ایران است. فرهنگی که در آن شخصی با قرار دادن دوربین و میکروفونی برای خود، فقط بازی می‌کند و طرفداران با شیوۀ دونیت به آن‌ها پول می‌دهند تا این کار را ادامه بدهد.

معمولا هم این استریمرها روی صفحۀ خود می‌نویسند که مثلا این مبلغ مشخص را برای خرید فلان چیز می‌خواهم، مثلا خرید کارت گرافیک یا سیستم بهتر، اینترنت بهتر یا هر چیز دیگری.

علاوه بر آن، موضوع خطرناک فرهنگی دیگری که امروز با آن روبرو هستیم قرار دادن بازی‌های ویدویی تحت عنوان ورزش‌های الکترونیک است، زمانی که تیم‌ها و افراد مختلف در مسابقات بازی‌های ویدویی شرکت می‌کنند و برای آن‌ها مبالغ سنگینی قرار داده می‌شود.

باید توجه کنیم که صنعت بازی‌های ویدویی به لحاظ اقتصادی حتی از سینما هم بزرگ‌تر است! در واقع در رتبۀ اول تلویزیون و بعد بازی‌های ویدویی و سینما با تمام گستردگی و بزرگی‌اش در رتبۀ سوم قرار دارد.

در میان بازی‌های ویدیویی، بازی دوتا2(Dota2) بازی آنلاینی است که بیشترین جایزه را برای مسابقات خود قرار داده است.

همچنین بازیکنان آن، بیشترین درآمد را در میان گیمرهای سطح جهان دارند.

و البته این بازی در ایران نیز طرفداران بسیاری دارد، گاهی افرادی بسیار جدی که تصور می‌کنند با بالا بردن رنک خود در بازی و تشکیل تیم و ساخت محتوای این گیم می‌توانند به درآمد بالایی برسند و زندگی خود را تمام و کمال وقف این بازی می‌کنند.

در موردی شاهد کانال یکی از افرادی به نام سینا بودم که می‌گفت اینقدر این بازی برایش مهم است که از خانواده جدا زندگی می‌کند، تحصلیش را بیخیال شده است تا تمام و کمال برای این بازی وقت بگذارد.

بازی دوتا2(DOTA 2)، کانتر استرایک(Counter strike)، لول(league of legends)، پابجی(PUBG)، فورتنایت(Fortnite) مهم‌ترین بازی‌ها با سودآوری اقتصادی هستند که روزانه ارز از کشور ما خارج می‌کنند و به اقتصادمان ضربه می‌زنند.

استریمرها در واقع مربیان فرهنگی کودکان ما هستند، افرادی که گاهی خارج از کشور مثلا در ترکیه حضور دارند، بیشتر اوقات طرفدار زن زندگی آزادی هستند و خودشان تقید خاصی به اسلام ندارند. مثلا عنوان یکی از کلیپ‌های امیر فانتوم استریمر حرفه‌ای بازی دوتا2 پارتی عرق‌خوری است. آریا کئوکسر از استریمرهای غیرحرفه‌ای بازی به این معنا که در بازی خاصی جایگاه مهمی ندارد و متمرکز روی بازی خاصی نیست، با دختری بی‌حجاب دوست است و بعد از او جدا می‌شود، گاهی با او کلیپ می‌گیرد، طرفدار زن زندگی آزادی است و تقید خاصی به اسلام ندارد، یا استریمر دیگری که برای ترویج نشدنش که سازندۀ کلیپ‌های سعی کن نخندی در یوتیوب است و گاهی بازی هم می‌کند، در برخی کلیپ‌هایش مشغول تماشای ویدیوهای رقص زنان می‌شود تا به آنان نمره بدهد و هیچ ابایی هم از این کار ندارد.

در بهترین حالت این افراد اگر باعث انحراف اخلاقی کودکان نشوند از آنان افرادی سکولار و بی‌دغدغه می‌سازند، افرادی که کار خاصی در این دنیا جز بازی کردن ندارند و دین و دغدغۀ دینی هیچ جایگاهی در زندگی آنان نخواهد داشت.

فرهنگ وجوهی دارد و یکی از وجوه آن فرهنگ غذایی افراد است، عرفی و اسلامی ایرانیان فرهنگ غذایی مخصوص به خودشان دارند. پیمان و کوروش دو یوتیوبری که با نام کومان شناخته می‌شوند با همکاری دختری که نام خود را میا گذاشته است، کانالی دارند که در آن ابایی از خوردن هیچ چیزی ندارند، هر غذایی که حلال یا حرام باشد را می‌خورند و گرچه در کلیپی غذاهای سنتی ایرانی را هم امتحان می‌کنند اما نوع برخورد آن‌ها با نامحرم مثل رابطۀ پیمان با میا تحت عنوان دوست اجتماعی و فضای سکولار حاکم بر ویدیوها، از کودکان موجوداتی بی‌دین، بی‌فرهنگ و بی‌هویت می‌سازد.

کسی که خط مشی مشخصی در زندگی خود ندارد، باید و نباید مشخصی ندارد و اگر هم داشته باشد، باید و نبایدی نیست که خالق متناسب با ساخت او برایش تعیین کرده است، او در مرحلۀ بعدی هر چیزی را خواهد خورد، او به راحتی می‌تواند شراب بخورد، او می‌تواند غذاهای حرامی که همین الآن در برخی رستوران‌های تهران سرو می‌شود مثل هشت‌پا و ماهی مرکب و خرگوش را بخورد و فرصتش هم پیش بیاید شاید مشکلی با خوردن سوسیس و کالباس با گوشت خوک هم نداشته باشد.

در واقع یوتیوبرها و استریمرها با در دست داشتن قالبی که دشمن غربی و صهیونیستی می‌پسندد کودکان ما را قالب می‌زنند. افرادی که هم و غمشان بالا و پایین شدن رنکشان و درجۀ گیمشان در بازی باشد. تفاخرشان به یکدیگر کتاب‌هایی که می‌خوانند و مقالاتی که نوشته‌اند نیست، تفاخرشان رنگ آر‌جی‌بی سیستم گیمینگشان است، تفاخرشان بالا بودن رنکشان در گیمشان است و صحبتشان دربارۀ کلیپ‌های آریا کئوسکر و پوتک و ... است.

این قالب انسان‌های بی‌رگ و ریشه می‌سازد، انسان‌هایی که روابط آزاد دختر پسری دارند، افرادی که پاتوقشان سایت‌های پورن است و با خودارضایی هم به اعتقادشان ضرری ندارد، افرادی که خود وسط فتنه و درگیری نفر اولی هستند که به خیابان می‌ایند تا علیه حکومت درگیر شوند و البته فضای حاضر نه از طرف دشمن و نه از طرف دوست فضای خوبی برای آنان نیست.

فیلترینگ به همراه اینترنتی که غالبا دچار اختلال است به همراه تحریم‌های متعددی که خود سازندگان بازی‌ها علیه آنان اعمال می‌کند از آنان موجوداتی عصبی می‌سازد، کافی است در چند دست گیم هم ببازند تا حسابی منتظر انفجار شوند و چه بد که مسؤولان کشور ما به فراخور حال برنامه‌ای علیه آن ندارند.

البته چه‌بسا مسؤولان کشور ما هیچ مشکلی هم با پورنوگرافی نداشته باشند، این را می‌توانید از میزان حجم ترافیکی که ثانیه‌ای به تلگرام و اینستاگرام اختصاص می‌دهند بیابید و اختلالی که در امثال ایتا ایجاد می‌کنند ببینید و این را باز هم از سخنان گوهربار بعضی‌هایشان که در توییتر فعال هستند بفهمید که معتقدند توییتر باید رفع فیلتر شود. در واقع رویشان نمی‌شود اما هیچ مشکلی با این هم ندارند که یک روز بیایند و بگویند فلان سایت پورن هم باید رفع فیلتر شود تا جوانان بتوانند از آن استفاده کنند و تخلیه شوند و شاد باشند.

فقط قدرت را از آن‌ها نگیر، فقط پوستۀ لطیف اسلام را از روی آن‌ها نگیر، آن‌ها با هیچ منکری هیچ مشکلی ندارند و حاصل آن وضعی است که الآن می‌بینیم. مگر همین الآن زنان روسپی در همین شبکه‌های اجتماعی فعالیت ندارند و با ایجاد محتوای جنسی درآمد ندارند؟ آقایان چه کار می‌کنند؟ شاید تماشا!

اشکالی ندارد، کشور خودتان است و قدرت خودتان، اما لعنت بر پدرتان که خون‌ها برای این کشور رفته و دیگر به رگ‌ها باز نمی‌گردد، لعنت بر پدر و مادرتان که زبالۀ وجودی‌تان را در این کشور گذاشتید. رسانۀ دوست داشتنی شما فلان خبرگزاری است که دستشویی‌هایش طوری است که جاسوس-خبرنگارانتان باید ایستاده در آن بشاشند.

و بعد حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولاری که علی‌وردی را آن شب کشته بودند و فردایش، معلم فقه لمعه دربارۀ انسان دو سر صحبت می‌کرد، انسان دوسری که مخرج شاشش کجاست و اگر دو مخرج شاش دارد و خنثی است از کدام یک شاش زودتر قطع می‌شود و او یک کلمه یک کلمه هم نگفت آن روز که کسی طلبۀ جوانی را در تهران کشتند و خونش حیف شد.

تروما می‌خواهی؟ این تروما است، ترومایی که گویی مرا در آن گرفته و بهم تجاوز کرده‌اند و همین نمی‌گذارد من فردایش و پس فردایش به آن حوزۀ سکولار قدم بگذارم و بعد هم نامش بشود افسردگی. افسردگی نیست، نفرت است از این فضا که فقط می‌تواند نهایتا داخل مخرج شاش را نگاه کند و ساعتش را برای قطعی و وصلی شاش انسان دو سر نگاه کند.

این موضوع قدری ناراحت‌کننده است برایم که نوشتن در این باره را به زمان دیگری موکول می‌کنم، تروما هم همین است، زمانی که موارد آزاردهنده که در ناخودآگاه آزارت داده‌اند را بیان می‌کنی دردها و رنج‌ها تازه می‌شوند، زخم‌ها باز می‌شوند و می‌سوزند و تیر می‌کشند تا برسند به قلبت.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۱۲
  • ترومازادۀ فرهنگی