سکوت

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

۱۵ مطلب با موضوع «فرهنگی اجتماعی» ثبت شده است

مهمونی تموم شد، مهمونی که توش گشنگی سرو می‌کردند، امروزه گفتن این پیام که ماه رمضان مهمانی است ناخودآگاه موجب هجو ظاهری آن است، این‌که بگوییم مهمونی است ولی در آن گرسنگی تشنگی همراه سردرد میگرنی، عود کردن زخم معده، داغان شدن اعصاب‌ و ریختن کلی مزاج به‌هم و ضعف معده و دل‌درد، سنگینی بعد افطار، به‌هم ریختن ساعت خواب و بیداری در آن برای پذیرایی آماده شده است.

پس این چه مهمانی است، مسأله این است که ماه رمضانی که قرار بود معبری برای عروج بخش ملکوتی ما به آسمان باشد، تبدیل شد به آخوری برای حیوانی‌تر شدنمان، جای آن‌که نانوایی و هلیم‌فروشی و کبابی و آش‌فروشی خلوت‌تر شود و مسجدها شلوغ‌تر شود و نماز شب‌ها بخوانیم و ملکوتی‌تر شویم، ناسوتی‌تر شدیم.

در نزدیکی اذان مغرب تبدیل به مار آناکوندا شدیم، به سفره افطار نگریستیم و سپس به ساعت روی دیوار و گفتن الله اکبر و در یک آن پریدیم و معده را با هر چه در آن حوالی بود پر کردیم، از آب سرد گرفته تا شله‌زرد و مقداری زولبیا و بامیه جهت چاشنی آن و بلافاصله خورشت قیمه ملحق می‌شد با لپه‌هایش و دیس‌هایی که دو تا سه تا اقلا باید استفاده می‌شد و خب با اینطور سبک زندگی روایت صومو تصحوا تبدیل می‌شد به صومو تمرضوا، یعنی روزه بگیرید تا مریض شویم.

و بعد آن‌هایی که نباید روزه می‌گرفتند یعنی روزه برایشان ضرر داشت، با اصرار روزه می‌گرفتند، روزه‌ای که بنابر حکم ثانویه از واجب تبدیل به حرام شده بود اما می‌گرفتند و خب مریض می‌شدند و بعد هم در وهم‌شان اسلحه را می‌گرفتند سمت خدا که این چه ماهی است.

ما نه‌تنها در ماه رمضان که در اربعین هم همینطوریم، از بزرگان شنیده‌ام که وقتی به کربلا می‌روید کمی سعی کنید غذاهای حیوانی کمتر بخورید، مثلا گوشت نخورید، ولی یادم است برادران ایمانی تپل گوشتی‌مان در اتوبوس وقتی از کربلا برمی‌گشتیم چیزی که باعث کف کردنشان شده بود کیفیت زیارت یا حظ معنوی‌شان نبود، بلکه پیدا کردن موکب عرب‌های پولداری بود که در هر پرس‌شان نیم‌کیلو گوشت ماهیچه انداخته بودند و این‌ها هم عشق کرده بودند.

البته خود من هم دست ‌کمی ندارم، بار اول که کربلا رفته بودم از امام حسین در ذهنم کباب ترکی می‌خواستم و کباب‌ترکی‌ام را هم گرفتم ولی این احمقانه‌ترین چیزی بود که می‌توانستم بخواهم، آدم این همه راه برود و برسد آنجا برای یک کباب ترکی؟

و این است که من یکبار وقتی می‌دیدم شخصی داشت موز پخش می‌کرد و ملت از سر و کله هم بالا می‌رفتند تا موز بگیرند، چیزی جز یک نمایش حیوانی برایم تداعی نمی‌شد.

راستی قدیمی‌ها بعضی‌هایشان چقدر صفا و طهارت نفس داشتند که رجب و شعبان و رمضان هر کدامش برایشان طعم و حظی معنوی داشت و فرق می‌کرد و چقدر این ماه‌ها را دوست داشتند که اسم بچه‌هایشان را رجب و شعبان و رمضان می‌گذاشتند.

به‌هر حال همین حرف‌ها هم برویم به یک شخص رندوم در خیابان بگوییم، می‎‌گوید بابا چرت نگو، معنویت چی کشک چی، دلار شده صد تومن، نه نون داریم نه روغن لالای لالای! به‌هر حال خوش به حال کسی که این حرف‌ها را می‌فهمد و بد به حال کسی مثل من که فقط چیزهایی شنیده و عملی ندارد.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۶:۰۸
  • ترومازادۀ فرهنگی

از جمله مهم‌ترین آسیب‌های رسانه‌ها عمرسوزی آن‌ها است. امروزۀ رسانه‌ای مثل بازی ویدیویی حتی در کشور ما می‌تواند سرمایۀ انسانی که مهم‌ترین سرمایۀ کشور است را تسخیر خودش کرده و تبدیل به اولویت شود.

گیمرها یعنی بازیکنان بازی‌های ویدویی چند دسته می‌شوند، گروهی به آن به صورت سرگرمی و تفریح نگاه می‌کنند، برخی فقط کلیپ‌ها و ویدیوها را بازی‌ها را تماشا می‌کنند که تسامحا می‌توان آنان را جزو گیمرها قرار داد اما گروه سومی هستند که بازی همه چیز آنان می‌شود.

در واقع آن‌ها بازی را تحت عنوان هدف اصلی زندگی می‌بینند و این نگاه حاصل ترویج فرهنگ استریمری در ایران است. فرهنگی که در آن شخصی با قرار دادن دوربین و میکروفونی برای خود، فقط بازی می‌کند و طرفداران با شیوۀ دونیت به آن‌ها پول می‌دهند تا این کار را ادامه بدهد.

معمولا هم این استریمرها روی صفحۀ خود می‌نویسند که مثلا این مبلغ مشخص را برای خرید فلان چیز می‌خواهم، مثلا خرید کارت گرافیک یا سیستم بهتر، اینترنت بهتر یا هر چیز دیگری.

علاوه بر آن، موضوع خطرناک فرهنگی دیگری که امروز با آن روبرو هستیم قرار دادن بازی‌های ویدویی تحت عنوان ورزش‌های الکترونیک است، زمانی که تیم‌ها و افراد مختلف در مسابقات بازی‌های ویدویی شرکت می‌کنند و برای آن‌ها مبالغ سنگینی قرار داده می‌شود.

باید توجه کنیم که صنعت بازی‌های ویدویی به لحاظ اقتصادی حتی از سینما هم بزرگ‌تر است! در واقع در رتبۀ اول تلویزیون و بعد بازی‌های ویدویی و سینما با تمام گستردگی و بزرگی‌اش در رتبۀ سوم قرار دارد.

در میان بازی‌های ویدیویی، بازی دوتا2(Dota2) بازی آنلاینی است که بیشترین جایزه را برای مسابقات خود قرار داده است.

همچنین بازیکنان آن، بیشترین درآمد را در میان گیمرهای سطح جهان دارند.

و البته این بازی در ایران نیز طرفداران بسیاری دارد، گاهی افرادی بسیار جدی که تصور می‌کنند با بالا بردن رنک خود در بازی و تشکیل تیم و ساخت محتوای این گیم می‌توانند به درآمد بالایی برسند و زندگی خود را تمام و کمال وقف این بازی می‌کنند.

در موردی شاهد کانال یکی از افرادی به نام سینا بودم که می‌گفت اینقدر این بازی برایش مهم است که از خانواده جدا زندگی می‌کند، تحصلیش را بیخیال شده است تا تمام و کمال برای این بازی وقت بگذارد.

بازی دوتا2(DOTA 2)، کانتر استرایک(Counter strike)، لول(league of legends)، پابجی(PUBG)، فورتنایت(Fortnite) مهم‌ترین بازی‌ها با سودآوری اقتصادی هستند که روزانه ارز از کشور ما خارج می‌کنند و به اقتصادمان ضربه می‌زنند.

استریمرها در واقع مربیان فرهنگی کودکان ما هستند، افرادی که گاهی خارج از کشور مثلا در ترکیه حضور دارند، بیشتر اوقات طرفدار زن زندگی آزادی هستند و خودشان تقید خاصی به اسلام ندارند. مثلا عنوان یکی از کلیپ‌های امیر فانتوم استریمر حرفه‌ای بازی دوتا2 پارتی عرق‌خوری است. آریا کئوکسر از استریمرهای غیرحرفه‌ای بازی به این معنا که در بازی خاصی جایگاه مهمی ندارد و متمرکز روی بازی خاصی نیست، با دختری بی‌حجاب دوست است و بعد از او جدا می‌شود، گاهی با او کلیپ می‌گیرد، طرفدار زن زندگی آزادی است و تقید خاصی به اسلام ندارد، یا استریمر دیگری که برای ترویج نشدنش که سازندۀ کلیپ‌های سعی کن نخندی در یوتیوب است و گاهی بازی هم می‌کند، در برخی کلیپ‌هایش مشغول تماشای ویدیوهای رقص زنان می‌شود تا به آنان نمره بدهد و هیچ ابایی هم از این کار ندارد.

در بهترین حالت این افراد اگر باعث انحراف اخلاقی کودکان نشوند از آنان افرادی سکولار و بی‌دغدغه می‌سازند، افرادی که کار خاصی در این دنیا جز بازی کردن ندارند و دین و دغدغۀ دینی هیچ جایگاهی در زندگی آنان نخواهد داشت.

فرهنگ وجوهی دارد و یکی از وجوه آن فرهنگ غذایی افراد است، عرفی و اسلامی ایرانیان فرهنگ غذایی مخصوص به خودشان دارند. پیمان و کوروش دو یوتیوبری که با نام کومان شناخته می‌شوند با همکاری دختری که نام خود را میا گذاشته است، کانالی دارند که در آن ابایی از خوردن هیچ چیزی ندارند، هر غذایی که حلال یا حرام باشد را می‌خورند و گرچه در کلیپی غذاهای سنتی ایرانی را هم امتحان می‌کنند اما نوع برخورد آن‌ها با نامحرم مثل رابطۀ پیمان با میا تحت عنوان دوست اجتماعی و فضای سکولار حاکم بر ویدیوها، از کودکان موجوداتی بی‌دین، بی‌فرهنگ و بی‌هویت می‌سازد.

کسی که خط مشی مشخصی در زندگی خود ندارد، باید و نباید مشخصی ندارد و اگر هم داشته باشد، باید و نبایدی نیست که خالق متناسب با ساخت او برایش تعیین کرده است، او در مرحلۀ بعدی هر چیزی را خواهد خورد، او به راحتی می‌تواند شراب بخورد، او می‌تواند غذاهای حرامی که همین الآن در برخی رستوران‌های تهران سرو می‌شود مثل هشت‌پا و ماهی مرکب و خرگوش را بخورد و فرصتش هم پیش بیاید شاید مشکلی با خوردن سوسیس و کالباس با گوشت خوک هم نداشته باشد.

در واقع یوتیوبرها و استریمرها با در دست داشتن قالبی که دشمن غربی و صهیونیستی می‌پسندد کودکان ما را قالب می‌زنند. افرادی که هم و غمشان بالا و پایین شدن رنکشان و درجۀ گیمشان در بازی باشد. تفاخرشان به یکدیگر کتاب‌هایی که می‌خوانند و مقالاتی که نوشته‌اند نیست، تفاخرشان رنگ آر‌جی‌بی سیستم گیمینگشان است، تفاخرشان بالا بودن رنکشان در گیمشان است و صحبتشان دربارۀ کلیپ‌های آریا کئوسکر و پوتک و ... است.

این قالب انسان‌های بی‌رگ و ریشه می‌سازد، انسان‌هایی که روابط آزاد دختر پسری دارند، افرادی که پاتوقشان سایت‌های پورن است و با خودارضایی هم به اعتقادشان ضرری ندارد، افرادی که خود وسط فتنه و درگیری نفر اولی هستند که به خیابان می‌ایند تا علیه حکومت درگیر شوند و البته فضای حاضر نه از طرف دشمن و نه از طرف دوست فضای خوبی برای آنان نیست.

فیلترینگ به همراه اینترنتی که غالبا دچار اختلال است به همراه تحریم‌های متعددی که خود سازندگان بازی‌ها علیه آنان اعمال می‌کند از آنان موجوداتی عصبی می‌سازد، کافی است در چند دست گیم هم ببازند تا حسابی منتظر انفجار شوند و چه بد که مسؤولان کشور ما به فراخور حال برنامه‌ای علیه آن ندارند.

البته چه‌بسا مسؤولان کشور ما هیچ مشکلی هم با پورنوگرافی نداشته باشند، این را می‌توانید از میزان حجم ترافیکی که ثانیه‌ای به تلگرام و اینستاگرام اختصاص می‌دهند بیابید و اختلالی که در امثال ایتا ایجاد می‌کنند ببینید و این را باز هم از سخنان گوهربار بعضی‌هایشان که در توییتر فعال هستند بفهمید که معتقدند توییتر باید رفع فیلتر شود. در واقع رویشان نمی‌شود اما هیچ مشکلی با این هم ندارند که یک روز بیایند و بگویند فلان سایت پورن هم باید رفع فیلتر شود تا جوانان بتوانند از آن استفاده کنند و تخلیه شوند و شاد باشند.

فقط قدرت را از آن‌ها نگیر، فقط پوستۀ لطیف اسلام را از روی آن‌ها نگیر، آن‌ها با هیچ منکری هیچ مشکلی ندارند و حاصل آن وضعی است که الآن می‌بینیم. مگر همین الآن زنان روسپی در همین شبکه‌های اجتماعی فعالیت ندارند و با ایجاد محتوای جنسی درآمد ندارند؟ آقایان چه کار می‌کنند؟ شاید تماشا!

اشکالی ندارد، کشور خودتان است و قدرت خودتان، اما لعنت بر پدرتان که خون‌ها برای این کشور رفته و دیگر به رگ‌ها باز نمی‌گردد، لعنت بر پدر و مادرتان که زبالۀ وجودی‌تان را در این کشور گذاشتید. رسانۀ دوست داشتنی شما فلان خبرگزاری است که دستشویی‌هایش طوری است که جاسوس-خبرنگارانتان باید ایستاده در آن بشاشند.

و بعد حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولار و لعنت بر حوزۀ سکولاری که علی‌وردی را آن شب کشته بودند و فردایش، معلم فقه لمعه دربارۀ انسان دو سر صحبت می‌کرد، انسان دوسری که مخرج شاشش کجاست و اگر دو مخرج شاش دارد و خنثی است از کدام یک شاش زودتر قطع می‌شود و او یک کلمه یک کلمه هم نگفت آن روز که کسی طلبۀ جوانی را در تهران کشتند و خونش حیف شد.

تروما می‌خواهی؟ این تروما است، ترومایی که گویی مرا در آن گرفته و بهم تجاوز کرده‌اند و همین نمی‌گذارد من فردایش و پس فردایش به آن حوزۀ سکولار قدم بگذارم و بعد هم نامش بشود افسردگی. افسردگی نیست، نفرت است از این فضا که فقط می‌تواند نهایتا داخل مخرج شاش را نگاه کند و ساعتش را برای قطعی و وصلی شاش انسان دو سر نگاه کند.

این موضوع قدری ناراحت‌کننده است برایم که نوشتن در این باره را به زمان دیگری موکول می‌کنم، تروما هم همین است، زمانی که موارد آزاردهنده که در ناخودآگاه آزارت داده‌اند را بیان می‌کنی دردها و رنج‌ها تازه می‌شوند، زخم‌ها باز می‌شوند و می‌سوزند و تیر می‌کشند تا برسند به قلبت.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۱۲
  • ترومازادۀ فرهنگی

سکوت خیلی وقت است که ساکت است، شاید کسی نمی‌دانست انتخاب این نام برای آن بود که وقتی این بلاگ هم مثل هزاران بلاگ قبلی که روزی نویسندگانش نگران بودند که هر روز نمی‌توانند به دلیل محدودیت بیان بیش از ده پست بگذارند، کارشان به جایی برسد که ماهی یا سالی هم یک پستی در آن گذاشته نشود، حال این اسم برازندگی خاصی دارد، چون سکوت کرده و دیگر سخنی نمی‌گوید.

پس از اینجا صفحات متعددی زدم، توی اینستاگرام، توی توییتر و نوشتم، شاید معدود مخاطبانی صفحاتم را بشناسند، آن صفحاتی که به اسم خودم هست را نمی‌گویم، بازدیدهای چند ده‌هزارتایی و لایک‌های چندصدتایی و بیش از هزارتایی گرفتم، همین‌ها که بهش می‌گویند فیو استار و وایرال، این‌ها را هم تجربه کردم اما هیچکدام به قدر قالب خاص یک وبلاگ توان ورزیدگی قلم و قرابت بین نویسنده و مخاطب ایجاد نمی‌کنند.

برای همین است که رفیقی می‌گفت که طرف آمده بود و فقط با وبلاگ خواندن گفته بود عاشقت شده‌ام و تو باید با من عشق‌ورزی کنی و او گفته بود عجب مگر من نامۀ فدایت شوم نوشته بودم که تو فقط با خواندن وبلاگم عنان از کف داده‌ای.

وبلاگ همین است، خیلی خیلی قرابتش زیاد است بین من و خودم، بین من و آنچه می‌نویسم، بین من و وبلاگم، بین من و تو.

اما شبکه‌های اجتماعی پرسرعت متکثر از تیک‌تاک بگیر تا اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و...، با آنکه شلوغ است اما شدیدا فردگرا است، شدیدا تنهایی آنجا، با وجود آنکه چندصد لایک حواله‌ات کرده باشند اما یک وسیله‌ای خودت کمتر مهمی، محتوایت مهم است، توییتر اما شاید این کمتر باشد و رفیق و رفیق‌بازی بیشتر باشد، مخصوصا که مشغول اینتراکشن با کسی بشوی و هی توییت‌هایش بیایید رأس تایملاین، اما عاشقی کردن و عاشق شدن در همین فضاها هم آشغال است، عشقی که با سلام در ریپلای استوری آغاز شود و با بلاکی جدا، کثافت است.

عشق را من در نامه‌های پدر و مادرم به هم دیدم، آنگاه که پدر از شهری دور برای مادرم نامه‌ می‌نوشت و چقدر دلنشین و توانمند، چقدر ورزیده، گویی سال‌ها بود که پدر و مادر هر دو نویسندگان قهاری بودند، اما پدر آنگاه که به دلیل جدایی لعنت به زمانه و مردم می‌فرستاد شدیدا من را یاد صادق هدایتی می‌انداخت که دارد یکی از داستان‌های تاریکش را می‌نگارد، آن سودای مغزی که نسل به نسل مشخص نیست چطور رسید و به مغز من رسید.

دل به نظر شبیه هتل نیست که دائم بتوانی کلیدی بدهی و کسی برود آنجا و اتراق کند و برگردد، دل شبیه کاغذی است که یکبار خط سیاهی رویش کشیده شود، با وجود پاک‌کن‌های قدرتمند و غلط‌گیرهای پر، باز هم ردش روی آن می‌ماند و کثافت خاطرات باقی می‌ماند، برای همین روابط تلگرامی و چت‌های متعدد جماعتی که وارد پی‌وی هر کسی می‌شوند تا مغز معیوبشان یک امتیاز کسب کند، داغان و مریض می‌شوند و این وسط فارغ از مذهب، زنان آسیب بیشتری خواهند دید، چرا که آن‌ها با نیاز بیشترشان به عشق و محبت نمی‌توانند بروند در سایتی به نام محبت‌هاب و در آن محتوای محبت‌آمیز برای خودشان دانلود کنند و نیاز خودشان به توجه و محبت را اقناع کنند، خلاف دیگر نیازی که با وجود شبکۀ اجتماعی حیوانی، می‌توانند غریزۀ حیوانی خودشان را به سرمنزل برسانند.

امروز اگر خداوند مرا به پیامبری مبعوث کند من را در مقام یک طبیب مبعوث می‌کند، کسی که معجزه‌اش عصایی است که محکم بر سر آدم‌ها می‌زند و آن وقت آن‌ها سریعا می‌توانند از تکنولوژی و شبکۀ اجتماعی خودشان را بیرون بکشند و سلامت روحی و جسمی و معنای زندگی و خلقت خودشان را به دست بیاورند. آن‌ها می‌توانند در یک آن از روابط متعددشان خلاص شده و از اعتیاد به پورنوگرافی دست بردارند و سراغ علم، عقل و ایمان بروند و بتوانند برسند به چیزی که به صلاحیت خلقتشان است.

آدم‌ها صبح که بیدار می‌شوند کورمال کورمال دست روی زمین می‌کشند گوشی را پیدا کنند و نوتیفیکیشن‌ها را بیابند و بخوانند و امتیاز دیگری از جنس توجه و اینکه من هم در این آشفته‌سرای مجازی هستم به دست بیاورند، شب قبل خواب هم لاجرم باید با گوشی با چرخیدن در اکسپلور و تایملاین، آگاهی و بیداری خود را خسته کنند تا به خواب بروند. گوشی بزرگ‌ترین شباهت را به پستان مادر یافته با این تفاوت که فقط دو سال اول زندگی در خواب و بیداری همراه انسان نیست، او تا انتها همراه اوست و پس از مرگ هم دخترت با گوشی سر قبرت خواهد آمد کیکی خواهد آورد و شروع به رقصیدن و گرفتن فیلم و به اشتراک‌گذاری آن برای وایرال شدن برای پدر مرحومش خواهد کرد، کما اینکه حیوانی از جنس ماده و با ظاهر آدمیزاد چنین کاری را کرد.

وبلاگ اعتیادآور نبود، وبلاگ نمی‌خواست اعتیادآور باشد، چرا که اگر سیستمی اعتیادآور برایش چیده شده بود هرگز از یادها و اذهان نمی‌رفت و جای خود را به شبکه‌های اجتماعی نمی‌داد، وبلاگ فقط یک گزینۀ نظر دادن داشت آن بالا که هر وقت می‌دیدی نوشته 1 نظر جدید کف و خون قاطی می‌کردی، الحق لذتش از صد هزار تا لایک و کامنت از آدم‌ها بیشتر بود، عمر تریاک در تاریخ بیشتر از وبلاگ است و خواهد بود، چرا که تریاک اعتیادآور است و وبلاگ هم اگر می‌خواست بماند باید اعتیادآور می‌بود، وبلاگ چیزی کم ندارد از آنکه با آدم ممزوج شود و خیلی هم به آدم نخبۀ تنهای نویسنده می‌خورد، اما اگر اعتیادآور شود دیگر وبلاگ و این قالب متعالی نویسنده‌ساز نیست، آن وقت می‌شود همین الکل و پورن و مجیک ماشروم، خوشحالم که در دوره‌ای به دنیا آمدم از تاریخ بشریت که وبلاگ در آن بود و کمی هم شلوغ و می‌شد در آن نوشت و مخاطبی یافت و در آن شدیدا خودت باشی، چون ملاحظاتی برای جذابیت تحت عناوین ایمپرشن و قلاب اینستاگرام و روش‌های کامنت‌گیری و عامه‌پسندی نمی‌خواست، لازم بود فقط خودت باشی و بس.

آمده بودم در این صفحۀ سفید متن‌های منتشر نشونده بنویسم برای خودروانکاوی و تخلیه‌گری ذهن نشخوارکنندۀ افکار که مخاطبی گفته بود کاش چراغی از این وبلاگ روشن شود، این پست هم تقدیم به مخاطبی که همچنان در ذهنش جا داشتیم.

  • ۵ نظر
  • ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۰۸
  • ترومازادۀ فرهنگی

حاصل نالۀ هنرمندان و نویسندگان، خلق آثار ناله‌ای است و در نتیجه مخاطبان را یاد ناله‌هایشان می‌اندازد. آدم‌هایی که ناله می‌زنند و زیاد هم می‌زنند در صفحات مجازی دور هم جمع می‌شوند و ناله‌هایشان را با موزیک‌هایی میکس کرده که باعث می‌شود آدمی ناله را از ته حلق و چه بسا پایین‌تر از پانکراسش ناله بزند؛ ترکیبی هنرمندانه که سبب ترویج فرهنگ ناله‌زنی می‌شود.

ماحصل آنکه کل جامعه شده ناله زدن از صبح تا شب و از شب تا صبح با تصاویر سیاه و سفید، دست زدن برای کسی که ناله بهتری بزند و تشکیل جشنواره‌ها و  هدیه دادن به ناله‌زنان قهار. 

ناله زدن درست است که دل آدمی را گاهی خنک می‌کند و باری از دوش او بر می‌دارد اما این «گاهی اوقات» وقتی بشود «همیشه»، همه آدم‌ها جای زندگی کردن و رشد، کارشان می‌شود ناله‌زنی و جامعه پر می‌گردد از قلوب بیمار و آدم‌های بی‌انگیزه که در گرداب عادات غلطشان گرفتارند، میوه‌ای ندارند و فقط برگ‌های زردی هر از گاهی می‌دهند؛ لذا اگرچه ناله لازم است، اما کم بزنیم، گاهی بزنیم، برای خودمان بزنیم، شاید در جمع یکی دو نفر بزنیم، البته من هم زیاد ناله کرده‌ام و به یقین رسیده‌ام ناله کردن فایده‌ای ندارد، باید همیشه بلند می‌شدم و می‌رفتم ببینم چرا باز فیوز این خانه پریده، از همان جایی که برق از این سیم‌ها رفته، جستجو می‌کردم و برمی‌گشتم فیوز را دوباره می‌زدم و پشت میز، مشغول کارهایم می‌شدم آن وقت شاید یادم بیاید اصلا برای چه کسی و چه مسیری زنده بودم، چیزهایی که آن قدر چشم‌هایم را بسته بودم و از ته دل ناله کرده بودم که نه می‌دیدم و نه صدایشان را می‌شنیدم.

بی‌ربط نوشت: صفحه عرض سخن آن بالا را حتما بخوانید.

  • ترومازادۀ فرهنگی

آیا می‌دانستید یکی از شغل‌های پردرآمد فروش غیرقانونی قرص‌های ترک اعتیاد مثل متادون در قالب عطاری است؟ دفعه بعد که رفتید یک عطاری و دیدید یکسری عرق گیاهی برای 10 سال پیش توی قفسه است، اون‌ها دکور موادفروشیه، دست نزنید!

  • ترومازادۀ فرهنگی

 در دنیای نمادها و الگوها، چرا هیچ نماد و الگویی درباره ۱۹دی در قم وجود ندارد

 همچنین نمادهای خاصی درباره انقلاب اسلامی، رهبران انقلاب و دشمنی آمریکا و صهیونیسم وجود ندارد. بیت امام در میدان روح الله نیز ظاهرا مکانی اداری است که کارمندانی با ظاهری نازیبا مشغول مطالعه و پژوهش باشند! نه راوی، نه کار فرهنگی و نه جذابیتی...

 راستی یک وقت بیت امام را با کاخ سعدآباد مقایسه نکنید که هم راوی پهلوی‌ دوست دارد و هم برای مراجعه کنندگان جذاب است.

کانال مدرسه انقلاب ۱

  • ترومازادۀ فرهنگی

نامه کوتاه اما پرحرف علامه حکیمی در امتناع از دریافت جایزه جشنواره فارابی در سال ۸۸


«باسمه ‌الحکیم

اطلاع یافتم که به عنوان یکی از برگزیدگان جشنواره فارابی انتخاب شده‌ام. ضمن سپاسگزاری از اظهار لطف داوران، به استحضار می‌رساند که اینجانب در جشنواره‌ها حضور نمی‌یابد. در جشنواره اخیر نیز حضور نیافته و جایزه‌ای دریافت نکرده است.

همان‌گونه که پیش‌تر هم یادآور شده‌ام، بار دیگر تاکید می‌کنم که تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی ونامرئی بیداد می‌کند، برگزاری چنین جشنواره‌هایی، از نظر اینجانب در اولویت نیست.

در این جشنواره از فاضلان و استادانی، به نام خدمت ۵۰ ساله به علوم انسانی تجلیل شده است. پرسش این است آیا این علوم برای ثبت در کتاب‌ها و در دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟ نصاب مقام انسان در معیشت و زندگی به منظور رشد متعالی، رسیدن به اقامه «قسط قرآنی» در حیات اقتصادی است (لیقوم الناس بالقسط) و برخوردار بودن انسان‌ها از حیثیت و کرامت و آزادی در حیات اجتماعی و سیاسی (ولقد کرمنا بنی آدم).

آری، باید بکوشیم تا جامعه ما چنان نباشد که درباره‌اش بتوان گفت: «از دو مفهوم انسان و انسانیت، اولی در کوچه‌ها سرگردان است و دومی در کتاب‌ها!»

دیروز خبر رسید علامه محمدرضا حکیمی، فوت کردند.

  • ۵ نظر
  • ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۷
  • ترومازادۀ فرهنگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۲
  • ترومازادۀ فرهنگی