- ۴ نظر
- ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۶
آسوده بخواب کوروش، آسوده بخواب آتئیست، آسوده بمیر مسئولی که نمیتونی حتی FATF رو تلفظ کنی. بمیر که تروریست واقعی را زدند! کسی که قلبهای ما را ترور کرده بود زدند.
به من بگو پرچم آمریکا را آتش نزنم، به من بگو صلح طلب باشم، تو سینمای دفاع مقدس را تحلیل کن به سینمای خشونت و جنگ.
برایم از قبرستان بگو، از پولهایی که خانوادههای شهید گرفتهاند، اعتراض کن به شهید گمنامی که اندازه یک بالشت حجم دارد و قرار است مهمان دانشگاهت شود.
بگو باز هم بگو، از گرانی بنزین بگو، از ظلم علیه زنان بگو. از کنسرت و ورزشگاه بگو.
سلام همه، سلام ایران، آسوده بخوابید، آسوده دعوا کنید، آسوده بنویسید، چون حاج قاسم جایی آن بیرون، برای شما میجنگد. حالا هم پر کشیده و اوج گرفته به سمت آسمان و برایت دعا میکند تا تو آسوده باشی. او همان شهیدی است که خونش را میریزد پای درخت زندگیات تا تو آسوده قد بکشی اما افسوس که قدر نمیدانی.
امروز پا بکوبید، هلهله کنید، دست بزنید، حاج قاسم را آمریکاییهای جون جونیتان زدند، آقای روحانی، آقای ظریف، بازی برد برد است. بتن را بیاورید، بریزید در حلق من، نمیتوانم نفس بکشم. یکی بیاید و مرا هم ببرد.
امروز عصر گفتمان است نه موشکها، عجب گفتمانی، حاج قاسم از ولایت گفت و پای حرفش ماند. خدا هم آمد و دستش را گرفت و برد.
شاید شنیده باشید که ابن سینای فیلسوف با ابوسعید ابوالخیر عارف ملاقاتی داشت و در این ملاقات که سه روز طول کشید مکالماتی رخ داد. پس از تمام شدن بحث از بوعلی میپرسند چه شد؟ جواب میدهد هر چه ما میدانستیم او میدید. از ابو الخیر هم پرسیدند چطور بود؟ پاسخ داد: هر جا ما رفتیم این کور هم با ما آمد.
امروز کتابی به دستم رسید در همین رابطه. تجربه NDE که اگر در ویکی پدیا سرچ کنید زور میزند آن را عملکرد مغز نشان دهد، اتفاقات پس از مرگ انسانها را روایت میکند. اتفاقات عجیب افرادی از کالبد مادی جدا میشوند و بدون مکان و زمان عالمپس از مرگ را تجربه میکنند.
کتاب ۳ دقیقه در قیامت از انتشارات شهید ابراهیم هادی شرح تجربه پس از مرگ سیدی است که اسمش را فاش نکرده. این کتاب به مراتب تاثیر گذارتر از سیاحت غرب مرحوم قوچانی است. چون چیزهایی است که به حقیقت دیده، نه داستانی بر اساس روایات.
پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید و مطالعه کنید تا کمی مثل ابوسعید ابوالخیر از کوری موجود جدا شویم و حقایق هستی را ببینیم. کتاب درباره آقایی است که در چشمش عارضهای پیش میآید و نیاز به جراحی پیدا میکند، در حین جراحی چشم تمام میکند و روح از جسمش خارج میشود، عزرائیل را میبیند و جسم خودش را تماشا میکند. پای نامه اعمالش میزود و ریزترین جزئیات کارهایش را مشاهده میکند.
کتاب به شدت تکان دهنده است و در عصر شکاکیت، نوری از یقین را بر قلبتان میتاباند. در این کتاب ارزش طاعت و حرمت معصیت را درک میکنید. شاید بعد از آن تغییری بنیادی در زندگیتان دادید و از این رو به آن رو شدید.
جواب سوال آیا این اتفاقات عملکرد مغز است در مقدمه کتاب آمده و گفته شده NDE در حالی برای افراد رخ میدهد که کاملا سلولهای عصبیشان از کار افتاده است.
راوی این کتاب هر چه ما از جبر و اختیار و تاثیر صدقه و اخلاص میدانستیم را دیده و آینهای شده تا ما همچیزهایی سر در بیاوریم. قیمت این کتاب فقط ۹۵۰۰ تومان است.
چند وقت پیش بود که جناب آذری جهرمی توییت با محتوایی فقط با یک کلمه نوشتند: بیدارین؟
من هم تا الآن در فکر جواب دادن بودم. نیمههای شب، وقتی که دردها بر سرم آوار میشوند و خواب را از چشمانم میدزدند به این فکر میکنم که خوابم یا بیدار؟
آقای وزیر؛
سلام، خواستم بگویم بیدارم، چشمانم سرخ شدهاند مثل بچهای که در میان دود آتش حبس شده و انتظار میکشد تا کسی او را نجات دهد.
بیدارم مثل شهیدی که شاهد بی کفایتی شما بود و برای جمع کردن تدبیراتِ شما! به میان آشوب رفت و بعد ما تابوتش را روی دستمان بلند کردیم و با قطرات اشک دخترش گریستیم.
بیدارم، خیلی بیدار اما بر عکس شما لبخندی به لبانم نمیآید، نشستهام و به اینترنت فکر میکنم، به تلگرامی که تشریفاتی فیلتر شد و به فیلترشکنها و پروکسیهای که به راحتی پیدا میشوند.
نشستهام، دستم را زیر چانهام گذاشتهام و به شما فکر میکنم و ومدیریتِ اینترنتی که عامل اصلی مرگ آدمهایی است که در خیابانها کشته شدند.
در این نیمه شب چیزی به نام شبکۀ ملی اطلاعات ذهنم را مشغول کرده است که چرا با وجود تأکیدات رهبری هنوز اجرایی نشده؟
تنها تدبیری که اتفاق میافتد این است که اگر کشور دچار آشوبی شُد، اینترنت را قطع میکنیم و بعد از چند روز تنها سایتهای داخلی را باز میگذاریم و بعد هم بازگشت به حالتِ شاد اول.
کار شما شبیه کسی است که جای اصلاح سیم لختی که از دیوار بیرون زده و عوض نظارت روی کودکی که در آن نزدیکی است، میپرد و برق را قطع میکند. نه فرهنگ سازی و تربیتی شکل میگیرد و نه سیستم اینترنت اصلاح میشود.
از اینستاگرام که مرکز فساد جنسی و تریبون سلبریتیهای بیسواد و منافق است از ابتدا جلوگیری نمیشود و حالا که هزاران کسب و کار اینترنتی رویش بنا شده زمزمۀ فیلترش به گوش میرسد، فیلتری که یک کمدی ملی محسوب میشود.
با شبکۀ ملّی اطلاعات امنیت فضای مجازی حفظ میشود و اینترنت که بعد از نفت دومین درآمد دولت است، هزینهاش کاهش مییابد و سرعتش بالاتر میرود.
کرۀ جنوبی که رتبۀ اول سرعت اینترنت را دارد، این طرح را اجرا کرده، بد نیست که شما و هم کیشانتان که جای نگاه به آسمان، همیشه نگاهتان به بیرون از مرزهای کشور است، نظری هم به روسیه و هند و چین بیندازید.
ساعت از 3 شب گذشته و من هنوز بیدارم، تصاویر اغتشاشات را رد میکنم، به ماشینهای آمبولانس و آتشنشانی که در مسیر ماندهاند فکر میکنم و هنوز هم در تعجبّم که چقدر یک آدم آن هم در حدّ وزیر ارتباطات میتواند سر خوش باشد که بنویسد: بیدارین؟
ما بیداریم ولی ای کاش شما هم بیدار باشید، مثل شهید کاوه که سه روز نخوابیده بود و در برف کردستان نشسته بود و پشت بیسیم فریادِ غیرت میزد.
از همۀ شما یک خواهش دارم، همین الآن وارد آخرین چَتی که با نزدیکترین دوستتان داشتهاید بشوید و نگاهی به اطلاعاتی که ردّ و بدل کردهاید بیندازید. این کلمات چقدر ضروری بودهاند؟ چقدر شما را به اهدافی که در زندگی دارید نزدیک کردهاند؟ چقدر تأثیر خوب روی شما گذاشتهاند؟ آیا شما را به هدفمندی نزدیک کردهاند یا به لغو و شوخی؟ به طور کلّ در صحبتهایتان با نزدیکترین دوستتان چیزی به نام رشد شما و او وجود دارد یا نه؟
پاسخ دادن به این سؤالها میتواند شما را به ارزیابی کلی برساند که آیا این فرد ارزش دوستی دارد یا نه؟
اگر انسان تنها بماند بهتر از آن است که با آدم نامناسبی دوست باشد. گاهی اوقات هیچ کس واقعا این قدر توان ندارد که هم قدمت شود. کیسه شنی میشود که به بالون زندگیات چسبیده و گند میزند به اوج گرفتنهایت، تو هم با این که میدانی مانع است دائم نگاهش میکنی و فکر میکنی کی بشود از شرّش خلاص شوی.
با دید واقع گرایانه نگاه کنیم. هیچ کودوممون یارِ امام زمان نیستیم، یقینِ آن چنانی که نداریم هیچ، صرفا برای تسکین دلِ خودمون یه عکسی هم روز جمعه به اشتراک میزاریم و با معنویات، خیلی خودخواهانه میخواییم حال خودمون رو فقط خوب کنیم.
ما آدمها در گذشته دونه دونه ائمه رو با بی لیاقتیمون کُشتیم، آزار رسوندیم و تنهاشون گذاشتیم، حالا هم داریم همون کار رو میکنیم، برنامه همونه ولی زمان و روش عوض شده.
امام هادی و حسن عسکری هر دوتاشون توی زندان بودند و شیعیان بهشون دسترسی نداشتند، الآن هم به همون شکله، ما به امام زمان دسترسی نداریم، تفاوتش فقط اینه که اونها میدونستند امامشون کودوم شهره و کجاست ولی ما نمیدونیم.
دسترسی هم اگر پیدا کنیم، دو روز جوگیرانه خوب میشیم، بعدش باز کم میاریم و امام رو تنها میزاریم و میریم سراغ کار خودمون.
***
میگن یک بار شهید مدنی توی کوفه بعد از نماز شدیدا گریهاش میگیره و صداش توی مسجد میپیچه. یکی از نزدیکانشون به خودش جرأت میده و ازش میپرسه که: آقا چی شده این طوری گریه میکنید؟
شهید مدنی هم یک نگاهی با چشمای سرخش میکنه و میگه: امام زمان رو دیدم، حضرت گفت به شیعیان ما نگاه کن که چطور بعد از نماز، سریع دنبال کارهای خودشون میرن و برای ظهور و فرج ما دعا نمیکنند.
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم دهکدهایهای بیان مرا وبلاگ نویس کردند. من طفلی بودم که دو هفته یک بار مجلۀ دانستنیها میخریدم و مستقیم سراغِ صفحۀ آیا میدانیدهایش میرفتم و عکس وسطش را با ولع نگاه میکردم.
نمیدانم کدام بزرگواری بود که من را با بلاگفا آشنا کرد، احتمالا مرتضایِ دست عرقیِ تپل بود که الآن تدوینگر شُده. با وبلاگی به این نام: javad1376 در بلاگفا وبلاگی ساختم و اصلا اسمش یادم نیست، نشستم و همان آیا میدانیدهای چند مجله دانستنیها را جمع کردم و با سرعتِ افتضاحِ تایپم، طیّ چندین ساعت نوشتم و بعد هم در کافینت اولین پستم را گذاشتم.
اولش هم جای این که بنویسم جلّل الخالق، نوشتم جند الخالق که مثلا خیلی جملۀ خوفناکی در برابر حرفهای تعجب آمیز بود که غلط املایی هم داشت.
گذشت و وبلاگی در VCP زدم با 500 پستِ کپی در یک هفته و لینک کردن دامنۀ دات TK به آن(مثلا انگار خیلی حرف مهمی میزدم)، بعد یکی دیگر در بلاگفا، یکی در رزبلاگ و یکی دیگر در لوکس بلاگ و در آخر هم میهن بلاگ و هر جایی ردپایی مانده بود.
یکی از یکی بی فایدهتر و مضحکتر و مسخرهتر. مثل یک بومیِ جنگلی از این مراحل بدوی گذشتم و یک روز که شونصد وبلاگ در دست داشتم به کانون مساجد رفتم، کانون مساجد مرکزی است مثل بسیج که سازماندهی کانونهای محلات را بر عهده دارد.
اسمِ چند وبلاگ را دادم و یکی هم برای استادِ عزیزِ قدیم. گذشت و یک روز زنگ زدند که آقای جواد، شما برندۀ زرررشک پلویِ طلاییِ وبلاگ نویسی شدید! به همین منظور تشریف بیارید یک اردو یزد که یه حالی بهتون بدیم.
ما هم گفتیم: آقا حال چیه خجالت بکش! بعد فهمیدیم وبلاگِ استاد برگزیده شده ولی به اشتباه اسمِ من رفته، به استاد گفتم و گفت اصلا بهتر شد. من که نمیتوانم بیایم، خودت برو. البته بعد وبلاگ استاد که در بلاگفا بود فیلتر شد! الآن هم توی بیان وبلاگ دارند و دیگر نمینویسند.
ما هم با سید شفیعی و حاج آقای عندلیب از قم با قطار به هتلِ معروفِ سنتیّ یزد توی آن میدانِ اصلیاش رفتیم، چندین روز بخور بخور بود و آموزشِ وبلاگ نویسیِ، به دستِ استادی که خودش هم وبلاگ نداشت!
از آهستان و زهرا اچ بی میگفت و بعد یک جمله را دائم تکرار میکرد: رمزِ وبلاگ نویسی خودمانی نویسی است.
همان یزد، با لپ تاپ قرمز رنگِ دوست افغانیمون که همراهمان آمده بود و با نتِ رایگانی که هتل داشت یک وبلاگ در بیان زدم: بچه ریش دار، بعد یک وبلاگِ دیگر به اسمِ مقدادیون و یک وبلاگِ دیگر هم.
در آن زمان راحت میشد وبلاگِ برتر شُد، نه این که کسی نمیدانست چطور، بلکه چون بیان هنوز آن قدر تنبل نشده نبود که نتواند حتی یک لیست وبلاگ برتر منتشر بکند. (از همین تریبون اعلام میکنم اگر نمیتوانی، ویلچرت میشم)
خوابهای من همه عجیبند، گاهی عرفانیاند، گاهی فلسفی، گاهی هم فانتزی، خلاصه که دوستانِ نزدیکم بهتر میدانند که جنونم در چه درجهای به سر میبرد.
خوابی که چند شب پیش دیدم، ایدۀ این چالش شُد. در خواب تصمیم گرفتم که با ماشین زمان به گذشته بروم و برایِ خودم نامهای جا بگذارم و خودم را نصیحت کنم که چه کارهایی را انجام بدهم و چه کارهایی را هم ترک کنم.
من برای خودم نوشتم:
سلام، شاید شاخ در بیاری این رو بفهمی ولی واقعیت داره و من دارم از آینده برات نامه مینویسم. اول برای این که به وجودِ این نامه شک نکنی چند تا نکته رو بهت بگم تا باور کنی واقعا این نامه از طرفِ من(یعنی خودت)نوشته شده.
تو توی کلاسِ اول ابتدایی وقتی ده نفر دورت کرده بودند و میزدنت با چتری که آورده بودی زدی توی چشمِ یکی شون و بعد خیلی شدید از تنهایی گریه کردی و توی کلاس چهارم اولین رمانت رو به اسمِ بیست و یک بالُن خوندی و لذتِ کتاب خوندن زیر زبونت اومد و سالِ قبل رو همش بین کتابهای داستان کلاس میچرخیدی.
الآن من 22 سالمه و تو 12 سالت، من خودِ توئم، همون جواد، امیدوارم با این دو تا نکته که گفتم باور کرده باشی که واقعا یک نامه از طرفِ من نوشته شده. معتقدم قطعا باور میکنی چون من سادگیت رو میشناسم. خواهش میکنم این کلمات یادت باشه و همیشه ازشون استفاده کُن تا حسرتهای من رو نداشته باشی.
سعی کن امسال یعنی سالِ پنجم ابتدایی خوب درسات رو بخونی و توی آزمون، در یک مدرسۀ خوبِ نمونه دولتی قبول شی تا توی اون مدرسۀ داغون نری و با اون دو تا شاگرد اول دیگه دوست نشی که اون دوتا که اول اسمِ یکیشون صاده و دیگره میم باعث میشن تو حدود 7 سال معتادِ یک بازیِ رایانهای بشی و کلی وقتت رو حروم کنی.
در مدرسۀ جدید هم روی انتخابِ دوستت خیلی دقت کن نه مثلِ اون یکی پسر بغل دستیت توی راهنمایی که یک دنیا بازی رایانهای رو بهت تزریق میکنه.
از همین الآن سعی کن نمازهات رو به شکل جماعت توی مسجد بخونی و با قرآن اُنس داشته باشی که مثل من چون عادت نداشتم این همه سختی نکشی تا خودت رو تغییر بدی و اصلاح کنی.
هدفت رو فقط بزار روی علوم انسانی مخصوصا فلسفه و جانِ خودت و هر کی دوست داری، وقتی شروع به وبلاگ نویسی کردی انیمیشن Inside out که هزار نفر توصیهاش کرده بودند رو دانلود نکن.
چون این کارت باعث میشه سه چهار سال بی وقفه پای فیلم بشینی و چقدر من درد کشیدم که اعتیاد به فیلم و بازی و رمان رو ترک کنم.
هیچ وقت ورزش تکواندو رو ترک نکن و ادامه بده و سختِ سخت تلاش کُن تا مثلِ الآنِ من این قدر اضافه وزن نداشته باشی. زودتر کتابِ طبّ سنتی مهدی برزویی رو بخر و سعی کن آت و آشغال خوردن رو ترک کنی و مزاجت رو اصلاح کنی.
مسواک، مسواک، مسواک، روزی دوبار مسواک بزن و حتما هر روز شیر بخور. از بچگی دنبال یادگیری فنّ و فنون رایانهای و یادگیری زبان باش و از بابات پول گیر که حتما هم میده.
این بود چیزهایی که یادم میومد، خیلی حرفهای دیگه بود مثلِ این که خودت رو به آب و آتیش بزن تا نزاری روحانی رأی بیاره ولی بیخیالش که باید نسلِ قبلیِ تو یک کاری میکردند.
امیدوارم حرفهای این نامه رو آویزۀ گوشِت کنی...
دعوت میکنم از(آقایون و داداشا و خانوما):
محمدرضا، یک مسلمان، میرزا مهدی، آقای میم، حمید آبان، مبهم، محمد برزین، امید شمس آذر، دکتر صفائی نژاد، الف جیم، امیر+، ه امیری، نا دم، خاکستری، جوونِ تنها، کاکتوس خسته، نبات خدا، پیچک و ریحانه
اگر قرار باشه امروز به گذشته برگردید و یک نامه برایِ خودتون به جا بزارید و مهمترین صحبتها رو با خودتون بکنید دربارۀ چی مینویسید و چه نصیحتهایی به خودتون میکنید؟
اگر خواستید توی این چالش شرکت کنید اول یک پست با عنوانِ "نامهای به گذشته" بنویسید و آخرش پستِ این چالش رو معرفی و حداقل 5 نفر از دوستانتون رو بهش دعوت کنید.
عزیزانی که تا الآن شرکت کردند:
1. محمد رضا
2. یک مسلمان
3. پیچک
4. مبهم
5. اَلِف
6. آقای گوارا
7. کاکتوسِ خسته
8. محمد برزین
11. نباتِ خدا
12. نقل بلاگ
13. پرنیان
14. آرزو
15. شاسوسا
16. Big cat
17. عین الف
18. هاتف
19.بهار
20. فاطمه م_
21. ^_^ khakestari
22. بریدا
23. مهدی
24. *AZRA* gh
25. سولویگ
26. حمید آبان
27. مهناز
28. Blue Moon
29. شارمین امیریان
30. آقای میم
31. ریحانه
32. آلاء
33. miss writer
34. MIS _REIHANE
35. م . ث
36. Fateme ..
37. الهه
38. نسرین
39. آزاد
40. پاییز
41. پری.ص
42. پریسا سادات
43. علیرضا
44. فیشنگار
45. آشنای غریب
46. امیر+
47. رضا :)
48. فرشته
49. لبخند
50. دلآشفت
51. مه سو
53. جوونِ تنها
54. لولیوش مسرور❤️
55. گلاویژ
56.گلشید
57. آیبک
58. فتل فتلیان
60. قاصدک