سکوت

مرغ سحر ناله کن

چرا این قدر حرف میزنیم؟

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۱ ق.ظ



جادوگر شهر اُز ۱۹۳۹ (تمام عوامل فیلم تا جایی که من دیدم خیلی وقت پیش‌ها مُردن)

برا اونایی که داستان رو نمیدونند: دوروتی به دنبال جادوگر شهر اُز، راه آجری زرد رو طی میکنه تا بتونه به خونه‌اش که درگیر گردباد شده برگرده.

توی راه با مترسکی همراه میشه که اون مترسک هم میخواد از جادوگر شهر اُز یک مغز بگیره.

  • جواد انبارداران

نظرات (۷)

  • میرزا مهدی
  • اتفاقا دیروز یه نمایشنامه خوندم به اسم کلّه پوکها نوشته نیل سالمون.
    اهالی یه روستا دنبال مغز میگشتن. دویست سال دنبال مغز میگشتن....
    پاسخ:
    گفتی روستا، یک سوال کتاب‌های مارکز رو خوندی؟ صد سال تنهاییش واقعا بی معنا خسته کننده مغلق و بدون کمترین ارزش ادبیاتی بود که کلا حالم رو گرفت
    فیلم جادوگر شهر اُز خیلی خوش ساخت بود و با این که برا ۸۰ سال پیشه ولی دیدنش لذتبخش بود. بازیگرها و دیالوگ‌هاش بیش از حد خوب بودن.
    حتی سر کله پاچه هم طرفدارهای زبون بیشتر از مغزه. :(
  • حامد سپهر
  • در مورد همه چیز هم نظر میدیم چه تخصصش رو داشته باشیم چه نداشته باشیم
    پاسخ:
    گاهی اوقات فکر میکنیم بقیه نمی‌فهمند و فقط ما می‌فهمیم :(
    بعدش شروع میکنیم تمسخر دیگران
    سید یه سوال !

    چرا اینقدر حرف میزنیم؟!
    پاسخ:
    نمیدونم
    شاید چون مغز نداریم :))
  • میرزا مهدی
  • راستش من صدصال تنهایی رو نتونستم به صفحه سی برسونم چه برسه که خونده باشم.
    حقیقتا اهل ادا درآوردن هم نیستم. دوستانی دارم که خریدن و میگن که خوندیم و علاقه دارن که تو کتابخونه شون دیده بشه. ولی من امانت گرفتم و پس دادم. تو دوره ی تحصیل هم همینطور بودم. یه چیزی که بدم میومد رو میگفتم که بدم میاد. شما رو نمیدونم ولی من پدر خونده ها رو دوست نداشتم. من جوکر رو نتونستم به انتها برسونم. ولی جادوگر شهر اُز رو دیدم. اشکها و لبخنها که یه کار موزیکال و کلاسیکه رو دیدم. بعضی چیزا الکی بزرگ میشن. یا الکی بزرگ میشن و یا من نمیفهمم و هنوز هم نفهمم. گفتم که این روزها درگیر نمایشنامه هستم. چند روزی پیش نمایشی خوندم از غلامحسین ساعدی به اسم آی بی کلاه. آی با کلاه. دیالوگهای پر مغز.
    مثل همون جادوگر شهر اُز . مثل شازده کوچولو. دیالوگ همینطوری از سرِ چت بودن نویسنده، بیرون نزده. من سگ کشی رو هرگز نتونستم ببینم در حالی که همکلاسی ها اون موقع میگفتن تو فیلمساز نمیشی. درکش نکردم. ولی آرشِ همون بهرام بیضایی رو لام تا کامش رو حفظم... درحالی که میگن خوب که چی که حفظی:))))
    تافته جدا بافته نیستما ولی تعارف هم ندارم اثر بی ارزش از نظر من به درد پیچیدن دور سبزی خوردن میخوره. اولینش هم همون صد سال تنهاییه.
    یه جا میخوندم یه منتقد و یه مارکز شناسی گفته بود : مارکز رو باید از اول خوند و در نهایت به صد سال تنهایی رسید. من اولیش هم نخوندم. کم سعادتم.:)))
    پاسخ:
    این‌ها که مثلا از این اثرهای سطحی خوششون میاد یا باید به مغزشون شک کرد یا که تازه کتاب دستشون گرفتند و با تعاریف و تمجیدهای پوچ دیگران توی جو شبه روشنفکری فکر میکنند اثر خوبی خوندند
    منم این اثر رو نیمه کاره رها کردم. همچنین بینوایان و مردی به نام اوه و کوری و مزایای منزوی بودن و جنایت و مکافات و خیلی های دیگه که واقعا نمیدونم چطوری به این جا رسیدند! و بیخود این قدر معروف شدند
  • برکــ ــه
  • یه جوریه اگر کم حرف بزنی فکر میکنند مشکلی داری... یا از آدم ها فراری
    یعنی برای من اینجوریه ولی با این حال مدل من همینه که کم حرف میزنم. غیر اجتماعی بنظر میرسم.
    پاسخ:
    اجتماعی که به روحانی رای میده
    همون بهتر که غیر اجتماعی باشیم
  • میرزا مهدی
  • اگر بخوایم یه کم واقع بین باشیم، میبینیم که بعضی از رمانهای مشهورِ دنیا، چیزی بیشتر از سریالهای ایرانی نیست. سریالهای آّگوشتی که نمیفهمی چرا بیشتر از سه قسمت طول میکشن و گاها 50 قسمتی میشن.
    سریالهایی که میشه تو سه قسمت تمومش کرد.
    حاجی ما یه مستند ساختیم(البته من دستیار تصویربردارش بودم) تو اکران خصوصی، یکی از دوستان عکاس که بینهایت جایزه های بین المللی داره، گفت: من میتونستم کُل این 45 دقیقه مستند رو تو یه فریم عکس نشون بدم....
    :))))
    چنین شد که هنر را بوسیدیم و کنار نهادیمD:
    ولی در کل؛
    واقعا بضی کتابا الکی معروفن،چن روز پیش پیرمردو دریارو خوندم تا نصفه...همش داشت ماهی میگرفتو دستشو کمرش درد میکرد:/
    پاسخ:
    پیرمرد رنجور بدبخت جون به سر میشه تا یه ماهی گنده بگیره
    آخرشم ماهی رو موجودات دیگه میخورنش :/
    من بعد خوندن کتاب پیر شدم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.