سکوت

مرغ سحر ناله کن

باران گس

يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۰۸ ق.ظ

خرمالوی نارس را وقتی که می‌خوری، از درون پیرت می‌کند و چروک می‌شوی و بافت‌های دهانت در هم می‌پیچید، امان از وقتی که اوضاع طوری رقم بخورد که انگار دنیایت چروکیده باشد و آن وقت باران هم بیاید.

به مهدکودک می‌رسم، زمین خیس است، سعی می‌کنم به نگاه جذاب رمانتیک به این قطره‌های بارانی بنگرم، اما بخشی از پشت سرم، دقیقا زیر سومین کلاهی که سرم گذاشته‌ام می‌سوزد و حواسم را پرت می‌کند.

پراید تاکسی زرد با یک پژو 405 خورده‌اند بهم و از سر هر دو ماشین گویی قطعاتشان را به بیرون استفراغ کرده‌اند، ایستاده‌اند زیر باران و منتظر پلیس. از وقتی با چند بیمار سرطانی صحبت کرده‌ام، زندگی گاه و بیگاه مکث می‌زند و مرا می‌برد به دنیای نومیدانه آن‌ها، بریده شدن از همه جا و به انتظار متاستاز نشستن و کاسه چه کنم چه کنم به دست گرفتن که حالا جراحی کنم، شیمی‌درمانی کنم یا پرتودرمانی یا با طب سنتی پیش بروم اندازه کافی دیوانه‌ام می‌کند.

و به یاد آوردن دختری که از آمریکا برای مرگ برادرش به کشورش برمی‌گردد تا روی قبرش ضجه بزند تنم را مورمور می‌کند. برادری سرطانی که بسیار برایش دعا و توسل به حضرت رقیه کرده بودند و نتیجه‌هایی هم گرفته بودند، اما برای یک کرونا شاید هم آنفولانزا، رمدیسیویر بهش داده‌اند و کارش تمام شده.

پسر و همسر را پشت موتور زیر باران سوار می‌کنم و بسیار آرام حرکت می‌کنم، کاملا سیف می‌رانم، مثل یک داروی سیف که نمی‌خواهم مثل سیف عربی بیمار را شرحه‌‎‌شرحه کند تا من هم یک دفعه با ترمز خرکی این موتور لیز نخورم و مثل فالوده سیب همراه خانواده روی آسفالت رنده شوم!

همسر و پسر را می‌گذارم و برمی‌گردم، می‌خواهم بروم روغن زیتونی بگیرم، به سر همان سه‌راه مهدکودک می‌رسم، همچنان 2 راننده ایستاده‌اند با ماشین‌های پخش شده‌شان کف زمین، پلیس هنوز نیامده، شاید رفته در این هوای بارانی در یک کافه‌ در میدان مفتح، زیر یک چتر بزرگ آبی روی صندلی چوبی نشسته و پک به سیگارهای نازک سناتور شرابی می‌زند، گوشه چشم‌هایش را نازک می‌کند و مثل افسرده‌های فرانسوی آسمان را می‌نگرد.

در این فکرم که باید با این حوزه چه کرد، حوزۀ علمیه چه باید با تو بکنیم و تو چه می‌خواهی با ما بکنی. تقریبا یک ماهی است به حوزه نمی‌روم، یعنی می‌خواهم بروم اما وقتی صبح از جا بر‌می‌خیزم و تباهی عمرم و آتش زدن وقتم را سر کلاس‌هایش می‌بینم حتی راضی نمی‌شوم بروم سر کلاس و به استاد گوش نکنم و رمان دزیره را بخوانم. می‌دانم، نباید حوزه را بکوبم، همین طور گوشت کوبیده است اما واقعیتی است که حوزه با این درس‌های پر از زائده‌اش که حتی نقل‌شان به صورت عمومی می‌تواند آدمیزاد خاکستری را از اسلام منصرف کند و سیستم آموزشی فعلی‌اش آتش می‌زند به آن طلبه‌های پرانگیزه و پرانرژی پایه اول و با مشی طلبگی‌اش یک انسان فقیر افسرده مالیخولیایی تحویل می‌دهد و فقط عده معدودی می‌توانند جان سالم این وسط به در ببرند و خودشان را هماهنگ با سیستم کنند تا بعد از سال‌ها تحصیل نتوانند از این علوم استفاده‌ای بکنند. این حوزه دیگر شهید محمدباقر صدری تحویل نمی‌دهد که 3 کتاب زیر 10 سالگی می‌نویسد و 12 سالگی مجتهد می‌شود و آن قدر سیاسی و دلسوز وقایع جامعه است که به دست صدام به شهادت می‌رسد.

به مغازه روغن‌فروشی می‌رسم، از حلق دستگاه روغن‌گیری یک مار دراز نارگیلی بیرون می‌زند که پس‌ماندش است و از دهان دومش روغن نارگیل سفید خارج می‌شود و در حلبی می‌ریزد. من که می‌دانم روغن‌های پایه‌ای آشغالی دارد و این را برای نمایش گذاشته، بهترین روغن زیتون را می‌گیرم برای انسانی که فرسنگ‌ها دورتر دارد فلج می‌شود و مفاصلش درد گرفته و منتظر است با طب سنتی معجزه‌ای در پلاک‌های مغزش ببیند.

بیرون می‌آیم، خورجین مندرس سفید پدرم روی موتور آبی خودم، نمناک باران این غروب شده، حرکت می‌کنم سمت خانه، استراحت می‌کنم و بلند می‌شوم و پشت لپ‌تاب می‌خزم و به وبلاگ می‌آیم و عنوان می‌زنم باران گس، با نوشتنم آرام آرام باران قطع می‌شود و جهانم لطافت پیدا می‌کند و گسی‌اش را از دست می‌دهد، حالا کمتر چروکم و می‌توانم بروم دمنوش سنبل الطیب تلخی بریزم و قلبم شور پیدا کند و خرمالوی نارس زندگی‌ام، شیرین شود...

  • جواد انبارداران

نظرات (۱۱)

  • علیرضا .گ
  • ولی نوشتن رو کاغذ یه چیز دیگه‌ست...
    پاسخ:
    قطعا، تجربه‌ش کردم متن خیلی بهتر میشه
    میشه به عنوان یه دانشجوی اواخر ترم سوم فرهنگیان که دیوانه‌وار امیدواره که آموزش پرورش رو اصلاح کنه و در نجات دادنش نقشی داشته باشه، میشه خواهش کنم یه دور دیگه تلاشتون رو بکنید برای حوزه؟ شاید در حد یه مرور ذهنی که آیا قابل نجات دادن است یا خیر، در همین حد هم به شدت ممنون میشوم :`)
    حوزه و مدارس باید باهم درست بشن که کشور درست بشه، مدارس نیروی انسانی میسوزه و حوزه فرهنگ رو. حتی اگه دلش نخواد ولی این کار رو می‌کنه و نتیجه رو میبینیم که همون قدر (شاید هم بیشتر حتی) از اینکه علاقه به غرب و اروپا بین مردم عادی (نه لیدرها و اینا، صرفا مردم عادی فریب خورده یا خفقون گرفته‌ای به شدت معترض) بیشتر از اینکه زیبا و درخشان دیدن غرب و لیبرالیسم مطرح باشه، نارضایتی و زشت دیدن و برائت جستن از مسئولین حوزوی نالایق و به شدت بی‌دین و اسلامی که در حکومت‌داری ارائه شده هستش.



    یه اعترافی که نمی‌دونم گفتنش درسته یا نه، شخصا از رسم عمامه پرانی اونقدرها بدم نمی اومد. اولا مثل چادر از سر کشیدن حجاب و دین به خاطر نمیفتاد، دوما امنیت جانی کسی رو تهدید نمی‌کرد، سوما یه اعتراض به حقه. درسته اعتراض خشنی هست ولی امیدوارم که این خشونت باعث به خود اومدن بشه

    از مسئولین و رییس روسا فقط محافظه کاری دیدم (که انشالله اشتباه از منه) ولی بازهم مهم نیست، است نسل جوانه که وقتی بهش بربخوره میاد تغییر ایجاد می‌کنه
    پاسخ:
    تلاشم رو می‌کنم، من توی ذهنم فعلا نمی‌تونم حرکتی بکنم
    اگر اینجا مسأله حل شد برنده‌م
  • میرزا مهدی
  • نبینم مشوش باشی مرد.
    پاسخ:
    مشوش نیستیم
    مشوش می‌کنند ما رو :)
    هنوز میرزا در سرزمین وبلاگ هستی
    دیدم توییتر مینویسی
    سلام
    خوب شد دیشب نخوندمتون
    به اندازه‌ی کافی خودم تلخ بودم :/

    دو‌تا دوستم درگیر سرطان هستند و‌ برای یکیشون مثل مادر یا خواهر، با مشکلاتش درگیرم، و خدا می‌دونه چقدر سخته :(
    چقدر کار شما سخته، من اصلا تحمل شنیدن دردهای دیگران رو ندارم، شاید حتی برای همین کمتر حالشون رو می‌پرسم :(
    پاسخ:
    سلام
    این جا رو باید با سنبل الطیب گل گاوزبان بخونید دیگه :))
    این قدر هم تلخ نبود
  • آقای سر به‍ راه
  • حوزه خودت رو تاسیس کن سید
    پاسخ:
    مدرسه خودمو تأسیس میکنم
    شاید مکتب خانه‌م

    فعلا تو بگو یک اتاق کوچک
  • علیرضا کفایتی
  • خب جالب شد...
    آیا حوزه‌های گذشته چیزی افزون بر حوزه‌های امروزی داشتند که شهید صدر و شهید مطهری‌ها از آن بیرون آمدند؟
    یا اینکه حوزه‌های امروز فرقی با گذشته نکرده‌اند. اما شرایط و نیازهای جامعهٔ فرق کرده و حوزه‌هایمان مطابق آن نیازها نیست؟
    کدام؟
    نکتهٔ بعد. با بسیاری که صحبت کردم، بهم گفتند این انرژی و شور و حالی که داری موقته و نهایتا پایهٔ ۳ و ۴ از دستش میدی... واقعا درسته؟
    پاسخ:
    حوزه امروز یک مرکز دانشگاهی شده که مثل ربات برات حضور میزنه یا غیبت و با یک برگه و یک ساعت امتحان استدلال میکنه که تو طلبه خوبی هستی یا نه و جز فقه و اصول چیز دیگری نمیداند
    درست گفتند، بعید است به پایه‌های بالاتر برسی و آن شوق جوانی را داشته باشی
  • علیرضا کفایتی
  • صحیح...
    مگر قبلا حوزه به جز این بوده؟ مگر قبلا به جز مواردی که الان تدریس میشه چیز دیگه‌ای تدریس میشه؟
    پاسخ:
    کتاب‌ها زوائد بسیار داشته و دارند، حوزه قدیم استاد داشت و استادها شاگردپرور بودند، حال شاگرد را می‌پرسیدند، به خدا استادی داشتیم با یک پیامکش مرا تکان می‌داد، با نمره زیاد دادنش اشک من را درمی‌آورد و شرمنده‌ام می‌کرد، در هر حرکتش تربیت می‌شدم، او را که می‌دیدم یاد خدا می‌افتادم، سعی می‌کردم پای جای نعلین او بگذارم.
    این استادهای مربی که تربیت برایشان مهم‌تر از علم است دیگر کمرنگ شده‌اند،
    مثلا کسی که خودش نویسندگی تدریس کرده باید طبق قوانین برود بنیشیند سر یک کلاس با استادی ضعیف و چرا باید این اتفاق بیفتد؟
  • میرزا مهدی
  • مگه نگفتی اینجا وطنه؟ اگر به ستاره های وبلاگهای خوانده نشده نگاه کنی، منو میبینی مگر اینکه....
    پاسخ:
    دیدمت میرزا
    میدرخشی در آسمان سیاه بلاگستان
    شهابی شدی برای پیدا کردن مسیرمان :)
  • یک مسلمان ...
  • ما تو رو با قهوه ترک می‌خونیم.
    بهم گفتی قهوه نخورا...
    ولی ترجیح میدم یا با شهادت از این دنیا برم یا با زیاد قهوه خوردن برای یه کم بیشتر بیدار موندن :)

    + آقا سید اگه نمی تونی تغییر بدی نمون تا تغییرت بدن.
    پاسخ:
    استاد فرج‌نژاد ما آخرین بار که دیدمش نشسته بود پای سفره، سس فرانسه برداشته بود و می‌ریخت روی سالاد و انگاری پشت بندش هم نوشابه با جوجه می‌زد، یک هفته بعدش شهید شد طوری که کسی نفهمید شهید است و پر کشید.
    ما افسار رو دادیم دست امام زمان، این حیوان الکی ناطق را هر جا خواست ببرد، من دیگر نمی‌فهمم.
    آمده بودیم بیان خیر سرمان تمدن بسازیم
    هم باید یک دل نه صد دل عاشق این عروس لعبت ادبیات بشویم که در بغل بعضی تان چه خوش می رقصد
    یکی شعرهاش دل می برد یکی هم مثل شما نوشته هاش
    هم باید حرص بخوریم
    حرصهای روزمره خودمون درمورد حوزه کافی نیست عایا؟ البته دلتون بسوزه من یک دانه استاد دارم حق پدری هم به گردنم دارد چون خاله ی خانمش را وساطت کرده داده اند به ما :)
    پاسخ:
    شما کدام محمد جوادی؟
    آشنایی قبلی داری با ما؟
    محمد جواد نیستم
    مجتبام
    نه آشنایی نداشته م
    پاسخ:
    خوش آمدی :)
    ما یک فصلی توی زندگیمون داشتیم پر از مرتضی بود
    الآن فصل مجتباهاست گویا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.