سکوت

مرغ سحر ناله کن

۲۹ مطلب با موضوع «تداعی آزاد و روزانه نویسی» ثبت شده است

چشمانم باز می‌شود، جایی را نمی‌بینم، مشکل از چشمم نیست، نور خانه رفته است، صدایی می‌آید، صدای خرد شدن تنه نحیف قطرات بر اثر برخورد با سقف شیروانی است.

یادم می‌آید، این جا همان خانه‌ای است که سقفش را شیروانی ساختم، مخصوص پناه دادن تنهاییِ غمگینم تا وقتی باران ببارد با موسیقی‌اش بیشتر گریه کنم.

کلید لامپ را می‌زنم، اجزای خانه دیدنی می‌شوند اما همه‌شان بازیگران مکمل فیلمی سیاه و سفیدی هستند تا پروتاگونیست تنها مانده را در رسیدن به پیکار با غم نهایی یاری دهند.

انگشتانی استخوانی و ظریف، دستگیره در را به پایین می‌کشند، پایت را روش فرش که می‌گذاری، گل‌های قرمز و نارنجی، سبز می‌شوند.

شالت را که باز می‌کنی، دسته موهای خیست بیرون می‌ریزند و آبشار مشکی‌ موهایت تا نیمه کمر می‌آید و بخش نامرئی‌اش تا سر در قلبم می‌رود. تَپ تَپ تَپ، قلبم راه می‌افتد و کم کم سبز می‌شوم.

 با خنده اخم می‌کنی و می‌گویی: باز من نبودم خانه را تاریک کردی.

شمعی روشن می‌کنی و در جا شمعی می‌گذاری، شخصیت‌های فرعی سیاه و سفید خانه، به شخصیت‌های مکملی بدل می‌شوند که قرار است شخصیت اصلی را در رسیدن به خوشبختی کمک کنند. می‌گویم بنشین کنار شومینه تا خشک شوی.

می‌گویی صبر کن، از توی کوله‌ات پاکتی پر از انار سرخ بیرون می‌آوری.

می‌گویم اگر شیرین نباشد نمی‌خورم.

می‌گویی صبر کن. پوسته انار را می‌شکافی، دانه دانه جمع می‌کنی و به اشاره می‌گویی دستت را جلو بیاور.

با تردید می‌چِشَم، می‌توانم قرمزی‌شان را کنج رگ‌های خلوت و سوت و کور بدنم حس کنم. انارها ترشی و شیرینی و ملسی ندارند، قرمزند، طعمی جدید دارند.

شومینه گرم است، ولی دستت را که می‌گیرم، متوجه می‌شوم گرمی شومینه بیشتر به تو محتاج است برای خشک شدن!

خسته‌ام، روی کاناپه لم می‌دهم و نگاهت می‌کنم، نگاهت می‌کنم و نگاه و نگاه و تو، منتظر صحبت، آرامش نگاهت آرامم می‌کند.

صدای اذان بلند می‌شود و در کوچه می‌پیچد، چشمم را باز می‌کنم، رفته‌ای ولی انار شکسته روی میز است و باران قطع شده است.

  • ترومازادۀ فرهنگی

گربه ایرانی رو بریز توی چرخ‌گوشت، اسمش رو بذار سوسیس آلمانی و بلغاری تا بفروشه.

جنس ترکی و تایوانی رو روش بنویس ساخت ایران، بالای مغازه هم بزن حمایت از جنس ایرانی تا بفروشه.

اسم رستوران رو بذار رستوران سنتی ایرانی، گوشت برزیلی رو به سیخ بزن، اسمش رو بذار کوبیده ایرانی تا بفروشه.

کاکوتی رو جا آویشن جا بزن، گلرنگ رو جای زعفرون رنگ کن و روغن صنعتی جای روغن نباتی بریز توی بطری!

  • ترومازادۀ فرهنگی
خبر از غیب رسید با دو واسطه از عالمی که نفس حق دارد که قطعا استادم شهید شده و در این میان عوامل ماوراء الطبیعه دخیل بوده‌اند. این جا می‌نویسم، یادتان باشد، اگر مُردَم جنازه را ببرید کنار خانواده و پیش پدر معنوی‌ام در ابرکوه یزد خاک کنید، البته دعا می‌کنم از این جسم هیچ چیز باقی نماند.
  • ترومازادۀ فرهنگی



#تولیدی

مدیونید گریه نکنید.

  • ترومازادۀ فرهنگی

۱. مستند لشکر زینبی

اشک، مخزن حرکت انسان مسلمان است و این مستند که روایت دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدای مدافع حرم است این مخزن را پر خواهد کرد و شاید تعهد و محکم ایستادن بر سر اعتقادات از ثمرات تماشای آن باشد.


۲. فیلم مورتال کمبات ۲۰۲۱

فیلم مورتال کمبات نسبت به انیمیشن آن که در سال ۲۰۲۰ ساخته شد داستانی به مراتب ضعیف دارد که با جلوه‌های ویژه جذاب پر شده. بزرگ‌ترین درس این فیلم این است که مهم‌ترین عنصر یک فیلم فیلمنامه آن است نه جلوه‌های ویژه.

نمایش قدرت میلیتارسیم آمریکایی و درون‌مایه‌های عرفان‌های شرقی از محتوای فیلم به شمار می‌رود.


۳.مستند آقامرتضی

بزرگ‌ترین درس این مستند به نظر من این است که برای کار فرهنگی هرگز نباید زیرمجموعه ارگان حکومتی قرار گرفت چون به سرنوشت مرتضی آوینی دچار خواهیم شد.

شهید مرتضی آوینی و همراهان او در مجله سوره، اگر وابستگی به حوزه هنری با ریاست محمدعلی زم نداشتند می‌توانستند با فراغت و آزادی به راحتی قلم بزنند، این قابلیتی است که در زمانه ما با فضای سایبر در دسترس است که یک کانال منسجم خوب می‌تواند به راحتی کار یک نشریه سوره را انجام بدهد بدون نیاز به هیچ مجوزی الا مسائل حقوقی که باید همیشه مراقب آن باشیم.


۴.مستند گابریل گارسیا مارکز

در این مستند فرانسوی، ریشه‌های شکل‌گیری کتاب صد سال تنهایی را فهمیدم، بچه‌ای که در کنار پدربزرگش در دهکده‌ای به همراه زن‌های زیاد خانواده‌اش بزرگ می‌شود، دهکده‌ای شبیه دهکده ماکوندوی صد سال تنهایی.


۵.مناظره آقای علوی بروجردی و خسروپناه

باید اعتراف کنم چون تمام آن را روی موتور گوش کردم چیز زیادی ازش نفهمیدم، چند سال دیگر که در فلسفه عمیق‌ شدم و فرو رفتم یا حداقل چندتایی از کتاب‌های خسروپناه را خواندم و اگر من بود و اینترنت هم بود، بر می‌گردم و دوباره این مناظره را ببینم تا آن را بیشتر بفهمم. دلیل شوقم برای تماشای آن مفهوم درگیری است که در بطن مفهوم مناظره وجود دارد.


۶.مستند متولد اورشلیم

حسین شمقدری را در اینستاگرام دنبال می‌کردم، گفته بود می‌خواهد دوره مستندسازی بگذارد.

مستند متولد اورشلیم در یک کلام مزخرف است، حتی مزخرف‌تر از مستند انقلاب جنسی او. مستند سردرگم است، شاید قصد شمقدری این است که همه چیز را بی‌طرفانه نشان بدهد تا مخاطب خودش قضاوت کند اما در نهایت مخاطب قضاوت خواهد کرد که این بی‌طرفی صرفا حماقتی رسانه‌ای است که منجر به رسمیت شناختن یهودیت، عادی‌سازی روابط با آن‌ها، تمثیل روحانی یهودی به روحانی شیعه و خیلی شیک نشستن و صحبت کردن با یکی از سربازان فدایی رژیم صهیونیستی.


۷.مستند محرم ملکوت

درباره آیت اللع خوشوقت است. یک نکته از آن که باید همیشه در سرم به یاد بیاورم این است که تا واجبات و محرمات را درست نکرده‌ام، پا در حیطه مستحبات و مکروهات نگذارم.

این مطلب را بارها آیت الله بهجت نقل کرده است که تا این دو را درست نکرده‌ایم نمی‌خواهپ دنبال دستورالعمل خاصی یا ریاضت شرعی عجیبی باشیم. همین که اول بیاموزیم مراقب چشمانمان باشیم و بعد نماز صبح‌مان قضا نشود و کسی را تمسخر نکنیم اصل عرفان و دین است. این مرحله را خیلی‌ها نمی‌توانند بگذرانند.


۸.مستند خون مُردگی

فیلم شنای پروانه حاصل برخورد نزدیک محمد کارت با لات و لوت‌های شیرازی است، الحق که محمد کارت تهور دارد که می‌رود و از نزدیک با آدم‌های لاتی حرف می‌زند که صرفا جهت تفریح دیگران را زخمی می‌کنند. حتی در جایی از مستند یکی از لات‌ها دارد آرام آرام به دلیل حرف زدن عصبی می‌شود!

مهم‌ترین نکته این مستند آموختن از وجه مثبت لا‌ت‌هاست که در دهه اول محرم به کل یک دفعه مسلمان می‌شوند و عرق را کنار می‌گذارند و نمازخوان می‌شوند و به هیأت می‌روند و همین خصوصیت آن‌ها باعث هدایت برخی از آن‌ها به سمت خدا می‌شود، شهید طیب حاج رضایی و شاهرخ ضرغام و رسول ترک حاصل چنین نگرشی هستند.


۹.مستند قاسم

قبلش که برسیم خانه با پدرم اتفاقی صحبت را باز کرده بودم که آیا حاج قاسم سلیمانی اصلا جانب احتیاط را رعایت می‌کرد و به حرف‌های حفاظت اطلاعات به خوبی گوش می‌کرد؟ چون شنیده بودم آدمی نبوده که به خوبی حرف‌های حفاظت گوش کند و بی محابا به میدان می‌زده.

تا رسیدیم خانه انگاری که مستند را برای ما پخش می‌کردند تا به پاسخ برسیم.

نتیجه آن شد که حاج قاسم سلیمانی آدمی شدیدا شجاع بوده و دلیل تمام موفقیت‌هایش هم گوش نکردن به همین حرف‌های محتاطانه و به ظاهر عقلانی بوده است!

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی با اشرار مرز سیستان و بلوچستان درگیر می‌شود بلند نشود برود در خود پاکستان و باهاشان درگیر شود، این کار خطر محض است! ولی او رفت و همه‌شان را قلع و قمع کرد و قائله را ختم به خیر کرد.

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی مسعود بارزانی با او تماس می‌گیرد یک دفعه بلند نشود و فقط با هفتاد نفر شبانه برود و محاصره موصل را بشکند!

چه حاج احمد متوسلیان و چه شهید حاج قاسم سلیمانی و چه شهید حسن باقری همگی این خصوصیت شجاعت و نترسی را داشتند.

شهید حسن باقری که به حدی نترس بود که وقتی برای اطلاعات عملیات رفته بود و همراهش گفته بود تشنه است، رفته بود در اردوگاه عراقی و قمقمه را پر کرده بود!

این چنین شجاعتی را باید ترکیب کرد با درسی که از مستند آقامرتضی گرفتیم، نیروی انقلابی اکر لازم شد باید گاهی چنین نترس باشد و زیر حرف هیچ کس هم نرود، اگر یقین کرد که نیاز است منتظر چیزی نایستد.


کتاب‌ها کجایند؟ چرا این قدر کم؟

اردیبهشت ۱۴۰۰ ماه هجوم دروس حوزوی به خلوت عاشقانه من با کتاب‌هایم بود، بیش از ۲۰۰ فایل صوتی درسی را باید تند تند گوش می‌کردم و خلاصه‌شان را می‌نوشتم و ارسال می‌کردم و این دلیل غیبت کتاب‌های این ماه است. خلاصه‌هایی که کمتر از ده‌تایشان ان شاء الله سحر تمام شوند و بروم سراغ مصیبت ویرایش کتابی که صاحبش به دلیل تاخیرش می‌خواهد گردنم را بدرد!

البته این ماه ساعاتی با صد سال تنهایی لذت ناشناخته‌ای را چشیدم، به وجه فلسفی کتاب تاریخچه زمان استیون هاوکینگ پی بردم و کمی پای حرف‌های زرشناس نشستم.


مجموع فعالیت: ۲۳۰ ساعت

متوسط روزانه: ۷.۵ ساعت

رکورد: ۱۶ اردیبهشت، ۱۳ ساعت و ۴۵ دقیقه

  • ۲ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۳۴
  • ترومازادۀ فرهنگی

سحرگاه مردی در زیرزمین نشسته بود و سفال‌گری می‌کرد، صدای خروسی که در حصار گوشه حیاط بود در خانه پیچید، مرد پله‌های زیرزمین را بالا آمد، در کنار حوض ظرفی برداشت و دست‌‌های گلی‌اش را شست، دست در دل لطیف حوض کرد و آب به صورتش پاشید و وضو گرفت، عبا به دوش انداخت و کلاه نمدی به سر گذاشت و قالیچه کوچکش را به سمت قبله انداخت و به نماز ایستاد، صدای اذان صبح که آمد با گیوه‌هایش به سمت مسجد رفت، از میان دیوارهای کاهگلی و باریک گذشت و وارد مسجد شد، مسجدی که با نور شمع‌ها روشن بود.

بعد از نماز به خانه برگشت، کم کم سر و کله خورشید پیدا می‌شد، پله‌های خاکی را بالا آمد، در چوبی و کوتاه اتاقش را باز کرد، به پشتی تکیه داد و پنجره‌های مشرف به حیاط اتاقش را باز کرد، اناری از کاسه سفالی برداشت و شکست و با خوردن هر دانه‌ای ذکری زیر لب گفت، از کوزه گلی دست ساز خودش آب نوشید، قلم تراش را آورد و نوک قلمش را تراشید، قلم در دوات زد و چند خطی نوشت:

مستی سه‌تار در گیتار نیست، سِری که در سفال‌گری است در مجسمه‌سازی نیست، قداستی که در قلم نهفته در قلموها گمشده، آرامشی که زیر گنبد و محراب نشسته روی اُپن‌ها بی‌قرار است.

در عمق خاک رازی است که با سرامیک‌ها و سنگ‌ها نمی‌توان گفت، در ریش‌ها ابهتی است که روی صورت‌‌های بی‌مو لیز می‌خورد، حسی پیچیده در عباست که با کت و شلوار و کراوات امکان فهم نیست، روح قدسی که در سنت بود، در جهان جدید از یادها رفته و انسان‌ها تصمیم گرفته‌اند ذات خودشان را در نظر نگیرند و روح خویش را در هیاهوی اضطراب‌‌ها و تشویش‌ها و حسرت‌ها و تکثرها و تغیرها لت‌و‌‌پار کنند.

 

 

  • ترومازادۀ فرهنگی

بیا من را از زندگی حذف کنیم، تصاویر‌مان در شبکه‌های اجتماعی را پاک کنیم، فعل‌هایی که تهشان َم هستند را محو کنیم و تمام میم‌هایی که ته دارایی‌هایمان اضافه کردیم را توی سطل آشغال خالی کنیم.

بیا روز تولدمان مزخرف‌ترین روز سال‌مان باشد و از رسیدنش بیزار شویم، بیا من‌ترین روز زندگی‌مان را در نظر نگیریم، بیا به لایک‌ها و فالورهایمان دیگر نگاه نکنیم، بیا به بازدید پست‌هایمان نیندیشیم، بیا فقط روی نقص‌هایمان متمرکز شویم، بیا توی بیو و صفحه درباره من ضعف‌هایمان را تحویل بدهیم.

بیا در خاطره نویسی‌هایمان حتی ما آدم بده باشیم و حق به دیگران بدهیم.

اما

همیشه دیگران را در نظر بگیریم، تصاویرشان را روی تصویر پروفایل‌مان بگذاریم، شهدای زنده امروز تصاویر شهدای نسل قبل را انتخاب کنند، بیا درباره تو صحبت کنیم، درباره تمام خوبی‌ها و‌ اخلاقیات محشرت، تو درباره بداخلاقی و بی‌احساسی من چیزی نگو، خودم از بس می‌گویم که خجالت بکشم که این طور ادامه دهم، بیا حق نداشته باشیم هرگز درباره هیچ نقصی از تو صحبت کنیم، تمام اموالم مال تو باشد، بگذار روز تولدت را خودم تبدیل به بهترین روز سالت می‌کنم، ولی تو انکار کن که روز تولدی داری، نکند بوی گند خود و من و نفس و بدن و روان و استعداد و مال و خانواده‌ و جایگاه همه جا را به گند بکشد.

تو نگو چند تا کتاب خوانده‌ای، درباره تعداد مقالاتی که نوشته‌ای رزومه نده، تصویر تعداد عضله‌های بدن و شکمت نشانم نده، تعداد رقم‌های موجودی بانکی‌ات را پنهان کن.

بیا این گونه باشیم ولی تصمیم بگیریم هر کس که خواست سوء استفاده کند، مغرورانه رفتار کند، بیا قول بدهیم محکم در دهانش بزنیم، زیر پا لهش کنیم و گریه‌اش بیندازیم. بیا منزوی‌اش کنیم و در اتاق حبسش کنیم، بیا با آدم‌های مغرور مغرورانه رفتار کنیم، بیا تواضع را برایشان کنار بگذاریم و حیثیت‌شان را به باد دهیم.

من تو را دوست دارم آن قدر زیاد و زیاد و زیاد که لازم نباشد تو حتی اندکی خودت را دوست داشته باشی، بیا این گونه باشیم تا نکند بوی گند خود و من و نفس و بدن و روان و استعداد و مال و خانواده‌ و جایگاه همه جا را به گند بکشد.

  • ۹ نظر
  • ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۱۴
  • ترومازادۀ فرهنگی

پاها را باید شست، حیاط را هم باید شست، رفت و آن گوشه، روفرشی انداخت و نشست، بالشتی بر پشت و میزی در جلو، بنویسم داستان خود، در این شب شیرین.


غذاها را باید گذاشت، سس‌ها را باید برد، سالاد‌ها را باید آور، بی مزه خوردشان، گشنگی‌ها را باید کشید، عرق‌ها را باید ریخت، تا شاید کمی وزن‌ها کم شود و چربی‌ها راهی سفر شوند!

 ‏

بچه‌ را باید خواباند، تشک‌ها را باید ولو کرد، آغوش‌ها را باید باید باز کرد، روی معشوقه‌ام، عشق‌ها بسیارند و وقت‌ها کم، من هم که ۲ دست بیشتر ندارم، یکی به موی یار است و یکی فشرده خودکار.


باید دراز کشید، خواب‌ها دید، در آرامش کَپید و فحش‌ها را نثار دولت کرد، این است تنها بخش زیبای زندگیم!


سهراب من از تو چه کم دارم؟ جز فاصله زمانی و ریش‌های بسیار، تو وقتی شعر گفتی که شاعری نبود، منم می‌گویم چرت و پرت‌ها، با این فرق که مال تو فهمیدنی نیست و مال من خندیدنی.


۲۸ مرداد این مطلب را نوشتم

امروز که سر رسیدم امسالم را چک می‌کردم پیدایش کردم

  • ۶ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۱۲
  • ترومازادۀ فرهنگی