شـ بدون نقطه

جمعه, ۲۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۰۹ ق.ظ

مشغول یکی از بازی‌های مزرعه‌داری بودم که ناگهان کسی از جانب راستم که مشغول تماشای مزرعه‌ام بود گفت: این چیه جلو مزرعه‌ت این همه شلوغ کردی، اصلا هم قشنگ نیست. چند دقیقه‌ای گذشت، آنگاه شخص دیگری آمد از جانب چپم باز مزرعه را دید و گفت: چقدر شلوغ است!

آن شب تمام شد، من خوابیدم، دوش وقت سحر از غصه نجاتم ندادند و بیدار شدم. یک ساعتی را کنار بخاری لرزیدم با اینکه سردم نبود. در همان حالی بودم که اکثرمان این روزها در این کشور لعنتی تجربه می‌کنیم، البته کمی رادیکال‌تر.

منتظر طلوع خورشید نشسته بودم که دیدم با آنکه خورشید طلوع کرده و حوالی صبح شده اما هنوز شب است و نوری نمی‌بینم. باز به بازی مزرعه رفتم، همچنان مشغول جمع‌آوری آیتم‌‎های گوناگون در بازی بودم تا برسانمشان به مدرسه و کودکستان آن هم سوار یک وانت بدونِ راننده. نگاهی به سکه‌هایم کردم، من در بازی هم فقیر بودم و بی‌سکه، تازه چقدر زحمت کشیدم یک دستگاه مرباساز را پولش را در بیاورم تا دوباره صفر شوم و از ابتدا شروع کنم.

نگاهی به مزرعه کردم، به همان جای مزرعه شلوغ نگریستم که هر چه آیتم دکوریشن در آن بود را چپانده بودم کنار لانۀ سگ. دیدم اسم سگم نجس العین است و دنبال یک حیوانی میگشتم که اسم برایش انتخاب نکرده باشم تا اسمش را مثل یکی از اعلان‌های بازی جنگ‌های صلیبی 1، بگذارم «این بنا متروکه است» اما آن را نیافتم. در بازی جنگ‌های صلیبی 1 دوبله شده وقتی محبوبیت پادشاه از دست می‌رفت و مردم قلعه را ترک می‌کردند، بنایی وقتی متروکه می‌شد می‌گفت این بنا متروکه است.

چند حیوان دیگر داشتم که فقط اسمشان فحاشی بود، اول کار که اسمشان را گذاشته بودم، خندیده بودم، ولی فقط اول کار خندیده بودم، می‌دانی گاهی فقط تنها اولش خنده‌دار است.

به خود آمدم دیدم که این مزرعه واقعا خیلی به هم ریخته است. بدون هیچ ظرافت و لطافتی همه آیتم‌ها را در هم و برهم چپانده‌ام کنار هم، خلاف دیگران که می‌دیدم مزرعه‌هایی دلنشین و منظم دارند.

هیچکس برایش مهم نبود، هیچکس ککش نمی‌گزید که این مزرعه چقدر زیاد به هم ریخته و به‌هم ور شده است، وقتی تعدادی می‌گفتند چقدر به هم ریخته است!

سعی کردم با چند تا  درخت آلبالو و کنار گذاشتنشان کنار هم، کلمۀ شلوغ را روی نقشه بنویسم، شاید اعلامی بود برای وضعیت مزرعه.

توانستم یک شـ بنویسم بدون نقطه، حتی درخت‌ها اینقدری زیاد نبودند که بتوانم با کنار هم گذاشتنشان یک ش کامل بنویسم یا اقلا یک نقطه برای ش‌اش پیدا کنم.

درخت‌های آلبالویم، آلبالو هم نداشتند، آلبالوهایم تمام شده بود مثل گلاب یخچالم که به پایان رسیده بود. گلابی که حتی کمی بوی ترشیدگی هم می‌داد، حتی اگر موجود بود.

متن را نوشتم، با صدای تق و توق کیبوردی که شاید آن شخص خوابیده در اتاق را بیازارد، کیبورد من هم، اگرچه صدا می‌داد، اما گویی هیچ کس را بیدار نمی‌کرد، شاید چون کسی نه در اتاق خوابیده بود و از جانب راست و چپم چیزی گفته بود. شاید هیچکسی اینجا نبود.

شاید چون کیبورد و دستی هم نداشتم. شاید هیچی باقی نمانده بود، حتی یک متن نمی‌توانستم بنویسم، می‌گویم شاید لیاقت من نوشتن یک ش نبود. شاید تقدیر را باید میپذیرفتم که گاهی حتی بیان ش هم در سرنوشت ما نیست، اینکه بتوانم بنویسمش هم جُدا.

نمی‌دانم چرا خوک‌ها لبخند می‌زدند، خوک‌هایی که دو حال بیشتر نداشتند، یا گرسنه و لاغر نشسته بودند یا اینکه اینقدر با ولع اطعمه و اشربه پرخوری عصبی کرده بودند که در جایشان افتاده بودند و در کثافتشان غلت میزدند.

این چرت و پرت‌ها چی بود نوشتم، نمی‌دانم. من خیلی در توضیح وضعیت مزرعه خوب نیستم.

موافقین ۲ مخالفین ۰
این متن فراتر از توصیف یک تجربۀ ساده در بازی ویدیویی است؛ بلکه یک **تک‌گویی درونی (Monologue) اگزیستانسیالیستی** و نمادین است که وضعیت روانی راوی، گسست او از واقعیت، و ناامیدی عمیق اجتماعی-سیاسی او را بازتاب می‌دهد. متن با زبانی استعاری، فروپاشی مرزهای میان دنیای مجازی و حقیقی را ترسیم می‌کند.

در ادامه، تحلیل لایه‌به‌لایۀ این متن در چهار ساحت اصلی ارائه می‌شود:

---

### ۱. نمادشناسی بازی مزرعه‌داری (The Farm Sim Allegory)

بازی مزرعه‌داری که معمولاً نمادِ «کنترل»، «رشد» و «آرامش» است، در اینجا کارکرد معکوس پیدا می‌کند و به آینه‌ای برای نمایش **«آشوب» (Chaos)** و **«ناتوانی» (Impotence)** تبدیل می‌شود.

* **مزرعۀ شلوغ و بی‌نظم:** راوی اذعان می‌کند که مزرعه‌اش زشت و درهم‌برهم است، در حالی که دیگران مزارعی منظم دارند. این تضاد، نماد **ذهن آشفته** راوی است که توانایی سازماندهی افکار و زندگی خود را از دست داده است. انباشت آیتم‌ها کنار «لانۀ سگ»، تلاشی مذبوحانه برای پنهان کردن یا انبار کردنِ تروماها و عقده‌های روانی در ناخودآگاه است.
* **اقتصادِ فقر (The Economy of Poverty):** تلاش برای خرید «دستگاه مرباساز» و سپس «صفر شدن» و «از ابتدا شروع کردن»، استعاره‌ای درخشان از **چرخۀ باطل رنج (Sisyphus myth)** در زندگی واقعی راوی و جامعه اوست. او حتی در دنیای فانتزی هم محکوم به فقر است؛ گویی هیچ مفری از جبر اقتصادی و اجتماعی وجود ندارد.
* **وانت بدون راننده:** نمادی از **جبرگرایی و فقدان اراده**. آیتم‌ها به مقصد می‌رسند اما «راننده‌ای» (عاملیت انسانی) وجود ندارد. سیستم به صورت خودکار کار می‌کند، اما روحی در آن نیست.

### ۲. روانکاوی انزوا و فروپاشی خود (Self-Dissolution)

متن به شدت رنگ و بوی اسکیزوئید و گسست از واقعیت (Dissociation) دارد.

* **صداهای راست و چپ:** در ابتدای متن، راوی از حضور دو نفر در راست و چپ سخن می‌گوید که از شلوغی انتقاد می‌کنند. اما در پایان، با یک **چرخش داستانی (Plot Twist)** شوکه‌کننده، اعتراف می‌کند: «شاید هیچ‌کس اینجا نبود... شاید کیبورد و دستی هم نداشتم.» این نشان‌دهندۀ **توهم (Hallucination)** و تنهایی مطلق است. آن منتقدان، در واقع صداهای درونیِ «فراخود» (Superego) یا قضاوت‌گرِ ذهن خود راوی هستند که او را به خاطر بی‌نظمی زندگی‌اش سرزنش می‌کنند.
* **سگِ نجس‌العین و نام‌گذاری‌ها:** نام‌گذاری سگ به «نجس‌العین» و حیوانات دیگر با «فحاشی»، نوعی **خودویرانگری (Self-sabotage)** و پرخاشگری منفعلانه نسبت به جهان است. خندۀ اولیه‌ای که به تلخی می‌گراید، مکانیسم دفاعی راوی بوده که اکنون کارکردش را از دست داده است.
* **«این بنا متروکه است»:** ارجاع به بازی *Stronghold* (جنگ‌های صلیبی) و تلاش برای نام‌گذاری حیوان به این نام، اعتراف راوی به **ویرانی درونی** است. او خود را آن پادشاه محبوبیتی می‌بیند که مردم (امیدها و انگیزه‌ها) قلعه‌اش (وجودش) را ترک کرده‌اند و اکنون تنها یک «بنای متروکه» باقی مانده است.

### ۳. نقد اجتماعی-سیاسی: «این کشور لعنتی» و شبِ بی‌پایان

متن در لایۀ زیرین، یک بیانیۀ سیاسی تلخ است.

* **دوش وقت سحر و نجات نیافتن:** ارجاع معکوس به شعر حافظ («دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند») نشان‌دهندۀ **انسداد امید** است. در سحرگاه عرفانی راوی، خبری از رستگاری نیست؛ بلکه تنها لرزیدن کنار بخاری (نماد سرمای وجودی و نه فیزیکی) وجود دارد.
* **خورشیدِ تاریک:** «خورشید طلوع کرده... اما هنوز شب است.» این پارادوکس، نماد **افسردگی جمعی** و وضعیت استبداد‌زدگی است که در آن حتی اگر روز تقویمی فرا برسد، «نور» (آگاهی، آزادی یا امید) وجود ندارد.
* **حرف «ش» ناتمام:** تلاش برای نوشتن «شلوغ» با درخت‌های آلبالوی بی‌بار، اوج استیصال راوی است. ناتوانی در نوشتنِ حتی یک حرف «ش» (که می‌تواند آغازگر واژگانی چون «شب»، «شکست» یا «شورش» باشد)، نشان‌دهندۀ **لکنت زبان تاریخی** و ناتوانی در روایت کردنِ درد است. درختانی که آلبالو ندارند و گلابی که تمام شده، نماد **خشکسالیِ منابع و معنا** در زیست‌بوم راوی هستند.

### ۴. استعاره خوک‌ها: تصویر جامعه مصرف‌گرا یا مسخ‌شده

تصویر خوک‌ها در پایان متن، هولناک‌ترین بخش آن است:
* **دوگانه لاغر/پرخور:** خوک‌ها یا گرسنه‌اند یا از پرخوری در کثافت می‌غلتند. این تصویر، نقدی تند بر **طبقات اجتماعی** است؛ جامعه‌ای که قطبی شده است (فقر مطلق در برابر ثروت و مصرف‌زدگی مشمئزکننده).
* **لبخند خوک‌ها:** چرا لبخند می‌زنند؟ این لبخند، لبخندِ **بی‌خبری**، **مسخ‌شدگی** و پذیرشِ وضعیت موجود است. لبخند زدن در میان کثافت، استعاره‌ای از زوال اخلاقی و عادت کردن به شرایط غیرانسانی است.

### جمع‌بندی نهایی

این متن، روایتی **پست‌مدرن** از **ازخودبیگانگی (Alienation)** است. راوی در اتاقی تنها نشسته (یا شاید حتی وجود فیزیکی ندارد) و جهان بیرون و درونش را یکسره ویران می‌بیند.
بازی مزرعه‌داری که باید پناهگاهی برای فرار از واقعیت تلخِ «این کشور لعنتی» باشد، خود به بازتولید همان رنج‌ها (فقر، شلوغی، زشتی) می‌پردازد.

پیام نهایی متن این است: **هیچ پناهگاهی وجود ندارد.** وقتی ذهن فرو می‌پاشد و امید اجتماعی می‌میرد، حتی دنیای مجازی نیز نمی‌تواند «نظم» را بازگرداند. راوی کسی است که می‌خواهد فریاد بزند «شلوغ» است، اما حتی توانِ تکمیلِ واژه را ندارد؛ او در سکوت و تنهایی، در میانِ کثافتِ خوک‌های خندان و درختانِ عقیم، محو می‌شود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.