سکوت

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

اگر شما را سلطانی باعظمت به محفل انس خود یا مجلس سلام خویش بار دهد و در برابر همگان مورد توجه و تلطف قرار گیرید، چون این مقام را در قلب خود مهم می‌شمارید و آن را با عظمت و اهمیت تلقی می‌کنید، بنابراین قلب شما یکسره در آن محضر حاضر می‌شود. با کمال رغبت و اشتیاق، تمامی خصوصیات مجلس، مخاطبات، حرکات و سکنات سلطان را ضبط می‌کنید و دل شما در همه احوال حاضر در آن مجلس خواهد بود، بدون لحظه‌ای غفلت.

اما برعکس، اگر کسی که مورد اهمیت شما نیست و قلب او را ناچیز می‌شمارد با شما سخن بگوید، حضور قلبی در مکالمه با او نخواهید داشت و از حالات و سخنان او غافل خواهید شد. از اینجا روشن می‌شود که علت عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست.

اگر ما برای مناجات با حضرت حق تعالی و ولی‌نعمت خود، همان‌قدر که برای سخن گفتن با یک مخلوق عادی و ضعیف اهمیت قائل می‌شدیم، هرگز این‌چنین دچار غفلت، سهو و نسیان نمی‌شدیم. به‌وضوح مشخص است که این سهل‌انگاری و مسامحه ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی، رسول اکرم (ص)، و اخبار اهل‌بیت عصمت (ع) است. بلکه این کوتاهی، ناشی از سهل‌انگاری در محضر ربوبیت و مقام مقدس حضرت حق است؛ ولی‌نعمت بزرگی که ما را نه‌تنها به‌واسطه زبان انبیا و اولیا، بلکه از طریق قرآن مقدس خود به مناجات و حضور در محضرش دعوت فرموده و درهای مکالمه و مناجات با خود را به روی ما گشوده است.

بااین‌حال، ما حتی به‌اندازه گفت‌وگو با یک بنده ضعیف، ادب حضور در پیشگاه او را رعایت نمی‌کنیم؛ بلکه هرگاه وارد نماز - که باب‌الابواب محضر ربوبیت و درگاه حضور اوست - می‌شویم، گویی فرصتی یافته‌ایم تا درگیر افکار پراکنده و وسوسه‌های شیطانی شویم. گویی نماز، کلید دکان، چرتکه حساب یا اوراق کتاب است!

این را نباید جز ضعف ایمان به خدا و ضعف یقین به او چیز دیگری دانست. اگر انسان به حقیقت، عواقب و معایب این سهل‌انگاری را درک کند و آن را به قلب خود بفهماند، بی‌شک در صدد اصلاح برمی‌آید و برای معالجه خود گام برمی‌دارد.

سر الصلاة | امام خمینی

  • ترومازادۀ فرهنگی

قبر شهید را شسته بودیم و به نظاره در کنار گل‌زار شهدا، هر دمی آدمی می‌آمد و رد می‌شد، بچه‌ای آش می‌خورد و پا رویش گذاشت، و سپس پیرمردی رد می‌شد و پا روی قبر گذاشت، بعد زنی و بعد پیرزنی، قبر کمی کثیف می‌شد و ما از این صحنه ناراحت می‌شدیم، و پشت هم غصه که چرا حواسشان نیست دارند روی قبر چه کسی پا می‌گذارند، قبری که شسته‌ایم و هنوز خشک نشده اینطور لگدمال می‌شود، هر پایی که روی قبر تازه شسته شده می‌گذاشتند در حکم له کردن و خاکی کردن قلب دردمندمان بود.

و البته آن فقط یک قبر بود، یک قبر شهید غیرمعصوم، نه جسم امام بود و نه آن آدم‌ها از عمد لگدمالش می‌کردند، فقط حواسشان نبود، آن‌ها سوار اسب نبودند و قصد له کردن جسمی هم نداشتند، آن فقط یک قبر تازه شسته شده بود و شهید، نه برادر ما بود نه خواهر ما و نه پدر ما و نه پسر ما، حتی قبر امام ما و برادر امام ما و پسر امام ما و پسر نوزاد امام ما هم نبود.

  • ترومازادۀ فرهنگی

داشتم فصل اول فیزیولوژی گایتون را مرور می‌کردم که ناگهان یادم افتاد در این روتین برنامه‌ریزی ماه‌ها است فراموش شده وقتی برای نوشتن قرار داده شود، خب گیریم که 25 تریلیون گلبول قرمز داشته باشم و 75 تریلیون تا از نوع دیگرش، این همه سلول بیایند و هی بمیرند و هی ساخته شوند و آن گاه یک روز همه‌شان با هم از دنیا بروند و از آن‌ها کتابی برای خواندن باقی نماند؟

یعنی مشتی من زندگی کرده باشم و رفته باشم و از من واژه‌هایی برای خواندن باقی نمانده باشند؟

و سپس اندیشیدم این فقط نوعی شهوت است از باقی ماندن و میل به بقای خودم، اینکه فقط بخواهم باقی بمانم یک عملیات شهوانی خودخواهانه است، اگر واقعا حرفی برای گفتن ندارم خب چرا باید بنویسم؟ فقط به این خاطر که باقی بمانم؟

گیریم که پر مخاطب هم شد کتاب‌های کذایی و شهرتی برایم دست و پا کرد، یک چنین اسم نحسی اگر برای خدا ننوشته باشد که کتاب‌ها و نوشته‌های دو زار هم نمی‌ارزد و چه بهتر که مثل آوینی بردارم ببرمشان بالای پشت‌بام و همه‌شان را یکجا به آتش بکشم و سیگاری با آتش‌شان روشن کنم و محکم پُک بزنیم به این پوچی فراگیر.

اما خب، من بدهکار خدایم، اگر الله را مالک بدانم و این بدن را هم ملکیت تام و تمامش با اوست، سال‌هایی را چه به کجی و چه به راستی نوشته‌ام و اندک جوهره‌ای در قلمم هست، آیا بعدا نباید پاسخ بدهم که چرا سال‌ها نوشتم و قلم پروراندم و تهش چیز درست و درمانی ننوشتم، این شد که حوالی ساعت 20:15 روز 16 بهمن 1403 به این اندیشه فرو رفتم که من هم باید بنویسم اما نه هر چرتی، دیگر پیر شده‌ام برای چرت نوشتن، باید بنویسم و اول نوشته‌هایم هم یک بسم الله الرحمن الرحیم بنویسم که مُهری باشد از خدا روی آن که اگر این عبارات از گیت ریا رد شده باشند تهش می‌شوند برایم باقیات الصالحات و خودفروشی به بهترین خریدار پای معاملۀ جهان که نامش خداست.

  • ترومازادۀ فرهنگی