سکوت

مرغ سحر ناله کن

۴۳ مطلب با موضوع «دفتر خاطرات» ثبت شده است

این اسمی است که روی اتاقم گذاشته‌ام آن هم در سالی که گرم است‌. اتاقی که پنجره ندارد باید بنشینم پشت کامپیوتر و کار کنم و از ترس این که پسر فسقلی که روی دیوار راست می‌رود و اولین کارش پس از ورود به اتاق ریختن خودکارهایم و زدن دکمۀ پاور کامپیوترم است، در را ببندم و این جا در آشویتس واقعی و نه خیالینی که در هولوکاست ساختگی‌شان گفته‌اند خود را بسوزانم و بسازم با وضعیت موجود و به این فکر کنم که هدف نیاکان ما از ساختن شهری آن هم در این جهنم دره چه بوده که ملاصدرای شیرازی داشته در مسیر رسیدن به این جا با اهل و عیالش هلاک می‌شده و حضرت معصومه(س) در همین نزدیکی‌ها در ساوه بیمار شُده و به نحوی همین قُم بوده که ایشان را به شهادت رسانده!

به طلاب قدیم فکر می‌کنم که چه طور زیر آفتاب پای درس علما در قم و نجف می‌نشستند و درس می‌خواندند و زنده می‌ماندند و مثل من غر نمی‌زدند، با این که نه مرکز خدمات داشتند و نه نظام شاهنشاهی اجازۀ فعالیت بهشان می‌داد و هر از چند گاهی در فیضیه چندتایشان را هم از ایوان‌ها پایین می‌انداختند و شهریه‌شان از وضع ما هم بدتر بود.

اسلام در تمام این سال‌ها در نقاط گرمسیر و سردسیر از آملِ خنک تا قمِ جهنم دره، با تمام توان و با فداکاری سربازانش پیش رفته و شاید تقدیر همین است که در این کورۀ آدم سوزی صابون ابتلا را به تن ما بزنند تا وجودمان از خبائثی که این سال‌ها جمع کردیم تصفیه شود و آمادۀ خوردن چکش‌ها برای شکل گیری نهایی باشیم.

  • ۳ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۱۳
  • جواد انبارداران

آمده بود نشسته بود جلوی ما. پا نداشت. با عصا آمده بود. نشریه‌مان را داده بودیم دستش. حسین گفت زشت است نشریه را می‌گذاشتی آخر می‌دادی.

بعد که سخنرانی‌اش تمام شد. دیدم که یکی از بچه‌ها می‌گفت دیدیش؟ اصلا براش مهم نبود توی جامعه چی می‌گذره. این آدم‌ها توی دوران خودشون موندن.

گفتم بابا! مِهدی! اومده بود تا خاطرات دفاع مقدس رو تعریف کنه، متخصص اقتصاد که نبود.

کتاب آب هرگز نمی‌میرد که حضرت آقا تقریظی برایش نوشتند را می‌توانید در طاقچه بخوانید.

وقتی این آدم‌ها زنده هستند نمی‌فهمم چه قدر دلبستگی دارم، وقتی خبر پر کشیدن‌شان را می‌شنوم، اشک‌هایم می‌آیند. تک تک، می‌شمارم، یکی، دوتا، سه تا. امشب حساب می‌کنم، یکی دو تا سه تا، چند اشک شهید سلگی را دوست داشتم.

معلوم نیست، تا چند روز و چند هفته و چند ماه و چند عمر باید بشمارم.

  • ۶ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۰۷
  • جواد انبارداران

  • ۲ نظر
  • ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۲۹
  • جواد انبارداران