سکوت

مرغ سحر ناله کن

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

همیشه عاشقِ پرورش حیوانات خانگی و گیاهان بودم، در طی این آرزوها بود که دو تا جوجه رنگی فُکُلی به رنگ‌های نارنجی و زرد در شب تولد 5 سالگی‌ام هدیه گرفتم. مادرم به شدت تأکید کرده بود که:جواد! روزا که تو خونه تنهایی مواظب باش که اینا پشت میز تلویزیون نرن، چون اگه برن بیرون آوردنشون کار حضرت فیله(البته چنین حضرتی نداریم)

من هم پسری حرف گوش کن، گفتم:چشم! فردایش شد؛ یک بچه، دو جوجه، یک میز تلویزیون، یک پُشتی و یک جنایت. در نبودِ پدر و مادر جوجه‌ها را کف خانه رها کردم و به تماشا کردنشان نشستم، بعد از این که کمی گذشت فهمیدم که جوجه‌ها علاقۀ بسیار زیادی به پشتِ میز تلویزیون دارند، دائما به سمت میز تلویزیون می‌رفتند و من هم آن‌ها را بر می‌گرداندم، من هم برای کنترل‌شان، دونه دونه برداشتمشان و زیر پشتیِ زرشکی رنگ گذاشتم، بعد از این که دوتایشان آن زیر جا گرفتند، من بودم که بالای پشتی بالا و پایین می‌پردیم و بلند بلند می‌گفتم: شما نباید پشت میز تلویزیون برید! شما نباید پشت میز تلویزیون برید! نَ با یَد...

نیم ساعتی گذشت و مادرم را می‌دیدم که اشک می‌ریخت و جوجۀ زرد رنگ که چشمانش بسته شده بود را بی جان داخل سطل آشغال می‌انداخت، می‌گفتم: چشون شده؟ چرا مُردن؟

از این جا بود که فهمیدم نه استعدادی در فیزیک دارم که بتوانم مقدار فشارِ واردۀ یک پشتی را حساب کنم و نه استعدادی در پرورش حیوانات خانگی.

پس از این واقعه خاطرات دیگری دارم مثل زخمی شدن سرِ یک بلدرچین ماده توسط 5 بلدرچین نر، کثیف کاری دو جوجه اردک پر سر و صدا و جبر بر فروش آن‌ها، کشته شدن دو جوجه رنگی توسط گربۀ نا به کار، کاشتن یک رأس درخت در محیط پژوهشگاه قبل از تابستان و دیدن چوب خشک شدۀ آن پس از تابستان، پژمرده شدن 5 گل نرگس به علت گرما، نابود شدن گل یاس به خاطر جا به جایی و قطع شدن تمام ریشه‌هایش با بیل...

تمام این‌ها باعث شد تصمیم بگیرم دیگر سراغِ پرورش گیاهان و حیوانات نروم چرا که این‌ها جای لذت تنها در آینده غصه‌ای می‌شوند برای خوردن.

***

همان طور که نمی‌دانید این سومین وبلاگ من در بیان است، امروز سری به پنل مدیریت وبلاگ دوم زدم، حدود 60 وبلاگی که دنبال می‌کردم و خاطرات شیرین و تلخی را برایم ساخته بودند، تمامشان، همه‌شان، کُلّشان مُرده بودند.

من امروز فهمیدم هر چه گیاه کاشتم خشک شد، هر چه حیوان گرفتم تلف شد و هر چه وبلاگ دنبال کردم حذف شد؛ یک فاجعۀ انسانی، حیوانی و گیاهی توسط نویسنده در حال اتفاق افتادن است.

شما؛ تمامی کسانی که وبلاگ من را می‌خوانید و من هم شما را دنبال می‌کنم، همه‌تان یک روزی از دنیای بیان خداحافظی خواهید کرد و من می‌مانم و پست‌های آخرتان و آدرس‌هایی که ربات‌ها آن‌ها را مصادره کرده‌اند.

  • جواد انبارداران