سکوت

مرغ سحر ناله کن

نیروی محرکه آدم‌ها نقص است. تا نقص در آدم‌ها نباشد، هیچ کس هیچ‌ کاری انجام نمی‌دهد.

ما انسان‌ها نسخه ناقص نیازمندی هستیم که برای همین نیاز و‌ نقص است که انگیزه انجام کارها را می‌یابیم.

نیاز به آب و غذا برای زنده ماندن داریم، باید دستشویی برویم تا تخلیه شویم، باید با انسان‌ها ارتباط داشته باشیم تا نیازهایمان را رفع کنیم، با همدمی معاشرت کنیم برای رفع نیاز عاطفی و نیاز جنسی، باید کار کنیم تا هزینه تامین زندگی‌مان را دربیاوریم.

انسان اگر نسخه کاملی بود که نه اندام دفع داشت و نه اندام جذب، نه نیازی به خوردن داشت و نه نیازی به دفع کردن، نه نیازی به نفس کشیدن داشت و نه نیازی به دیگران، اگر خسته نمی‌شد نیازی به خواب و‌ استراحت نداشت. اگر جنسیت نبود، نیازی به جنس مخالف نداشت. اگر نقص و محدودیت عمر نداشت، نمی‌مرد و نیاز به قبری نداشت. اگر فناناپذیر بود، نیازی به محافظت از خودش نداشت.

اگر اشیاء جهان هم هیچ وقت نقص‌پذیر نبودند، نیاز به هیچ شغلی نبود. هر چه نقص کمتر شود انسان بیکارتر می‌شود.

نیاز به غذا نبود پس تمام رستوران‌ها و آش فروشی‌ها و شیرینی فروشی‌ها و مزارع کشاورزی تعطیل می‌شود.

نیاز به درمان نبود، تمام مطب‌ها و درمانگاه‌ها و بیمارستان‌ها تعطیل می‌شد.

اگر نقص جهل هم نبود و همه به همه چیز آگاه بودند، بساط دانشگاه‌ها و علم آموزی و حوزه‌های علمیه هم برچیده می‌شد.

اگر نقص حضور امام معصوم رفع می‌شد، نیازی به بساط مرجعیت و اجتهاد هم نبود.

بچه عجب دنیای بی‌مزه‌ای می‌شد دنیای بدون نقص! شاید ثروتمندهایی که خودکشی می‌کنند برای همین است که نقص فقر را ندارند و دلیلی برای تلاش اضافه نمی‌بینند، هر چه بخواهند دم دست‌شان است.

  • ۴ نظر
  • ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۲۳
  • جواد انبارداران

امروزه برخی حزب‌اللهی‌ها با شهدا همان کاری می‌کنند که فن پیج‌های جاستین بیبر و آریانا گرانده انجام می‌دهند.

نمی‌فهمند، نمی‌دانند، شاید هم بدانند و بدشان نیاید که عاشق شهدایی شوند که خوشگل باشند. قبلا هم در این‌باره نوشته‌ام، که چرا خاطرات رمانتیک کتاب یادت باشد و شهید سیاهکالی مرادی این قدر پا می‌گیرد؟

تنها دلیلش این است که سیره شهدا از فرهنگ دینی، سیاسی و انقلابی به مسائل پیش پا افتاده حیوانی بشری تقلیل یافته.

شهیدی که جانش را داده و به شهادت رسیده، ولایت‌پذیر بوده و وظیفه‌اش را انجام داده بخشی از زندگی‌‌اش برجسته می‌شود که عشق‌بازی‌های دنیایی‌اش است، بخشی که کمترین اهمیتی به مسائل محوری مهم‌تری دارد. بله، سبک زندگی و مدیریت خانواده و اخلاق مهم هستند ولی چرا فقط همین بخش‌ها برجسته می‌شوند؟ بخش‌هایی که اهمیت بیشتری دارند؟

این تقصیر دنیای تصویر محور ماست، اگر دوربین عکاسی و فیلمبرداری اختراع نمی‌شد، به این نقطه نمی‌رسیدیم. اگر شهدا در حد متون بودند، ارزش‌های انسانی پررنگ‌تر می‌شد، نه شهدایی که خوشگل‌تر هستند، سیرت آن‌ها مهم می‌شد نه صورت‌ آن‌ها.

قبلا هم گفته‌ایم که جایی مثل اینستاگرام و تیک‌تاک دقیقا محل خودنمایی است، هر کس خوشگل‌تر و خوش‌بدن‌تر و به قول همین جماعت بی‌‌هویت، هر‌ چه داف‌تر، کیوت‌تر و سکسی‌تر! باشد، بیشتر دیده می‌شود و پسندیده می‌شود، چون زیبایی ظاهری ارزش است.

بیلی آیلیش دیده می‌شود چون خوشگل خوش‌صداست و حرف‌های این شخص درباره علاقه‌اش به مدفوع کردن که نشان از باطن پست او دارد اهمیتی ندارد.

حال با شهدا هم چنین رفتاری دارد می‌شود، تیپ خاصی از حزب‌اللهی که در فاز شهدایی هستند، سلیقه‌هایشان سمت شهید خوش‌ظاهرهاست.

آن‌ها هم یک صفحه می‌سازند و پشت هم عکس شهید خوشگل‌‌ها را ردیف می‌کنند.

چرا شهید خوشگل‌ها پاک‌تر هستند؟ چرا بیشتر روی عکس پروفایل‌ها قرار می‌گیرند؟ چرا شهید خوشگل‌ها معنوی‌تر، مظلوم‌تر و شهیدتر هستند؟

بیایید تصور کنیم شهید ابراهیم هادی این شخص ورزشکار خوش‌هیکل خوش‌سیما نیست.

بچه‌ها از این به بعد شهید هادی این تصویر پایین است، فرض کنید اصلا صورت و بدن ندارد، یا اگر دارد همین شخص پایین است. با همان معنویت و اراده و سیره‌ای که درباره‌اش نقل شده‌:

شهید رجب محمد زاده، جانباز هفتاد درصد که بیش از سی بار عمل کرد و در آخر به دلیل عفونت ریوی شهید شد.

مطلب مرتبط: شهدا را بازیچه نفس خودت نکن (لینک)

  • ۸ نظر
  • ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۲۰
  • جواد انبارداران

انسان‌ها در مواجه با شبکه‌های اجتماعی توهم مهم بودن پیدا می‌کنند. ساختار شبکه‌های اجتماعی این امکان را به تمام افراد می‌دهد که گوینده باشند.

در گذشته، رسانه‌هایی که به افراد اجازه حرف زدن می‌داد تلویزیون، رادیو، مطبوعات، کتاب، مقاله و منبر بود که عده محدودی با گزینش، رابطه، استعداد یا به هر وسیله دیگری، توانایی دستیابی به آن‌ها را داشتند، مهم این بود که فقط آدم‌های معدودی امکان صحبت کردن برایشان مهیا بود.

اینترنت در ایران فقط یک دوره فضای نخبگانی به خود دید و آن زمانی بود که رسانه متنی وبلاگ در ایران پا گرفت، هر چند در آن فضا، افرادی مثل زهرا اچ بی، محتوای غنی و مفیدی نداشتند و صرفا به دلیل اولین بودن و شهرت، سرزبان‌ها آمدند، اما از آن طرف، امید حسینی آهستان و بسیاری از وبلاگ‌های وجود داشتند که چون فضا صرفا متنی بود و متن نزدیک‌تر به تفکر و اندیشه است، کسی بیشتر دیده می‌شد که محتوای ارزشمندتری تولید می‌کرد.


اما امروزه ساختارهای تمام شبکه‌های اجتماعی از جمله اینستاگرام، توییتر و تلگرام به نحوی چیده شده که:


۱. تمام افراد می‌توانند گوینده و شنونده باشند. شبکه‌های اجتماعی مثل منبر نیستند که فقط روحانی خاصی با علم و‌ فن بیان و مقبولیت اجتماعی بتواند گوینده آن باشد.


۲.دسترسی به آن آسان است و مثل کتاب نیست که نیاز به چاپ کردن و شبکه توزیع داشته باشد، با یک گوشی، بسته اینترنت و گوشه خانه نشستن، می‌‌شود حرف خود را به مخاطب رساند.


۳. حرف زدن در این فضا، نتیجه و پیگرد خاصی ندارد و افراد می‌توانند با هویت جعلی فعالیت کنند. دلیل انتخاب کلمه اسپیس (space) برای سایبر اسپیس نیز همین است، این که چرا برای آن area, location یا اسامی دیگر را انتخاب نکردند در معنای space است، این واژه برای جایی به کار می‌رود که مرزبندی آن مشخص نیست و اطلاعاتی از نیروها و عوارض طبیعی آن وجود ندارد(در علوم نظامی). بر خلاف مطبوعات که اگر نویسنده حرف بی‌پایه‌ای بزند امکان دارد کارش به دادگاه کشیده شود باید با هویت حقیقی فعالیت کند یا حداقل اسم مستعار، در کل به راحتی می‌شود او را برای حرف‌هایش مواخذه کرد.


۴. کاربران در آن رک‌تر می‌شوند و بیشتر باطن خودشان را رو می‌کنند، به همان دلیل شماره سوم که دسترسی به کاربران نیست یا حداقل برای نهادهای قانونی است، افراد جرأت بیشتری برای نشان دادن درونیات خودشان پیدا می‌کنند. در نتیجه بدی‌ها به راحتی نمود پیدا می‌کنند؛ چون چه تولید کننده و چه مصرف‌کننده هر دو هیچ‌ عواقبی برای محتواها ندارند، به دلیل رو در رو نبودن، افراد به راحتی به هم توهین می‌کنند، درباره هر موضوعی نظر می‌دهند، مخالفت خودشان را با حکومت اعلام می‌کنند و دعواهای سایبر اسپیس بیشتر از فضای عمومی است.


قبلا در فضای عمومی نمی‌شد یک نفر راحت برقصد(هنجاری را بشکند) و دیگران برایش دست بزنند، هم فرهنگ جامعه آن را نکوهش می‌کرد(اگر نکوهش می‌کرد) و‌ هم قانون با آن برخورد می‌کرد. در فضای اینستاگرام، افراد ملزم به فرهنگ عمومی، اگر بخواهند شخص را نکوهش کنند مسدود می‌شوند و قانون هم تا شاکی خصوصی نباشد و مسأله مهمی نباشد، برخورد خاصی انجام نمی‌دهد. پس رقاص می‌رقصد و مخاطبین در چهاردیواری خانه خود، لایکشان می‌کنند.


۵. بیشتر دیده شدن و بیشتر طرفدار داشتن مساوی باارزش‌تر بودن پنداشته می‌شود. شهرت، ارزش می‌شود و تلاش افراد برای با ارزش‌تر شدن در این فضاست، همه در یک مسابقه افزایش مخاطبین قرار می‌گیرند، همه دنبال افزایش شهرت خود هستند، چون شهرت ارزش است، ارزشی که منتهی به بیشتر دیده شدن می‌شود، اما این تلاش برای رساندن حرف مفید نیست، بلکه اشخاص می‌خواهند بیشتر دیده شوند، چون از دیده شدن لذت می‌برند. حتی برخی از اشخاص به ظاهر متدین هم، برای خودنمایشگری تلاش می‌کنند، چه حرف حق بزنند چه نزنند.


در این فضا همه یک کاسه هستند، صفحه خامنه‌ای دات آی آر با تتلو در یک قالب مشخص اینستاگرام هستند، رهبر کشور برایمان در حد یک صفحه است، دنبال کنیم هست، دنبال نکنیم نیست! این هست و نیست برای شخصی که کل زندگی‌اش، زیستن در این فضا می‌شود واقعیت دارد.


در فضایی که همه می‌توانند هر محتوایی را تولید کنند و مواخذه نشوند، قطعا خلاف‌کار خلافش را می‌کند، چون مانعی جلوی خودش نمی‌بیند و به این دلیل، شبکه‌های اجتماعی، به جایی با فرهنگ آلوده مخرب و غیراخلاقی تبدیل می‌شوند.


چون تمام افراد با هر نوع سطح علمی، فرهنگی و اجتماعی در آن گوینده و شنونده هستند و چون اکثریت جوامع بشری به وجوه نازل و حیوانی انسان گرایش دارند در شبکه‌های اجتماعی، روحی جمعی از سطحی‌ترین ارزش‌های حیوانی که نزدیک به جهل و دور از عقل است، کالبد شبکه‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهد.


زیبایی ظاهری(صدا، چهره و بدن) ، نمایش ثروت(اعم از غذا، لباس، خانه و ماشین) ، شهوت‌ جنسی، غرور، عواطف سطحی، خودنمایش‌گری و خشونت پرطرفدارترین محتواهای شبکه‌های اجتماعی می‌شوند، چون محیط مساعدی برای بروز و رشد درونیات حیوانی بشر ایجاد شده است.


با ساختار اعتیادآور این شبکه‌ها، آن‌ها کل زندگی انسان‌ها را پر می‌کنند، درونیات حیوانی آدم‌ها بروز پیدا می‌کند و رشد می‌یابد تا جایی که باعث می‌شوند تمام مصرف‌کنندگان، کم‌کم با ارزش‌های یکسان حیوانیِ دور از عقل و نزدیک به جهل، تبدیل به جامعه سطحی شوند. جامعه‌ای که تمام ارزش‌هایش همین پاراگراف بالا می‌شود.

  • ۳ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۴
  • جواد انبارداران

هر کدام از رسانه‌ها، بخشی از وجود انسان را درگیر می‌کنند. هر رسانه به تنهایی حامل معنا و پیام است.

رسانه‌ها هر چه قدر به سمت درگیر کردن غرایز حیوانی انسان بروند، در درجه نازل‌تری قرار دارند. در بین رسانه‌ها، متن از صوت و صوت از تصویر برتری بیشتری دارد.

متن به این دلیل برتری دارد که نزدیک‌تر به اندیشه و عقل است و تفکر انسان را درگیر می‌کند، صوت و تصویر چون به حس نزدیک‌تر می‌شوند ارزش کمتری دارند و البته از جذابیت بیشتری برخوردار هستند.

جذابیتِ فیلم سینمایی نسبت به کتاب علمی فلسفی خیلی بیشتر است، چون فیلم را هر انسانی بدون نیاز به هیچ پیش‌زمینه فکری، حتی سواد خواندن و‌ نوشتن می‌تواند تماشا کند و در حد خودش لذت ببرد.

شنیدن صوت و دیدن تصویر خیلی آسان‌تر از مطالعه کردن است. ما ساعت‌ها می‌توانیم پای تلویزیون بنشینیم ولی بعد از یک ساعت مطالعه کردن حسابی خسته می‌شویم.

مطالعات عصب‌شناسی نشان داده مغز ما حتی در زمان خواب فعال‌تر از زمانی است که مشغول تماشای تلویزیون هستیم. پس اولا برای رسانه‌های تصویری به صرف انرژی مغزی کمتری نیاز داریم.

و دوما انسان ذاتا کارهایی که حسی باشد و با حس قابل ادراک باشد را نسبت به کارهایی که با فکر و اندیشه درگیر است بیشتر می‌پسندد و برایش جذابیت بیشتری دارد.

به علت همین دو دلیل است که امروزه رسانه‌های تصویری طرفداران خیلی بیشتری نسبت به رسانه‌های مکتوب دارد و در خود رسانه‌های مکتوب، آن‌هایی که فکر را کمتر درگیر می‌کنند، مثل داستان و رمان، طرفداران بیشتری نسبت به کتاب‌های علمی دارند.

جالب است بدانید یکی از راه‌های جذاب نوشتن، استفاده از موارد عینی و‌ حسی است که دلیل همین جذابیت به ذات انسان برمی‌گردد که به رسانه‌های حسی علاقه بیشتری به مسائل اندیشه‌ای دارد.

اگر چه امروزه اکثر انسان‌‌ها از عقل‌ و اندیشه فاصله گرفته‌اند و ذهن‌شان را با کلیپ‌های کوتاه اینستاگرامی پراکنده‌تر از گذشته می‌کنند، اگر چه حافظه‌شان به دلیل استفاده بیش از حد از تصویر هر روز ضعیف‌تر می‌شود و اگر چه رسانه‌های مکتوب طرفداران کمتری دارند و رو به افول می‌روند اما بدانید بهترین و مفیدترین و انسانی‌ترین رسانه در جهان، رسانه‌های مکتوب هستند که در راس آن‌ها کتاب‌های علمی، بعد کتاب‌های داستانی و بعد شبکه‌های اجتماعی متن‌محور متمرکز مثل ویرگول و وبلاگ هستند.

بدانید که ما در بهترین رسانه اینترنتی موجود در جهان نفس می‌کشیم و هر چند جمعیت افراد در ویرگول و وبلاگ کم است، اما هنوز اصالت انسانی خودمان که تفکر و اندیشه است را از دست نداده‌ایم و به همین دلیل است که این جا را به رسانه‌های تصویری پراکنده بی‌فایده ترجیح می‌دهیم؛ چون با عقل، تفکر، واقعیت و در نازل‌ترین شکلش در داستان با تخیل و دروغ سر و کار دارد.

توییتر هر چند متن‌محور است، اما به دلیل پراکندگی مطالب و جو مسموم خودنمایش‌گری، اخلاق‌ستیزی و دنبال‌کننده‌سالاری هم رده اینستاگرام قرار می‌گیرد.

همچنین متوجه باشید که منظور از رسانه، ماهیت آن است که معنای خاص خود را دارد، هر چند در سینما می‌شود محتوای دینی تزریق کرد اما ذات سینما به قول شهید آوینی، با وهم انسان کار می‌کند، تا آدم قبول نکند آن چه در پرده سینما نمایش داده می‌شود واقعیت دارد، تا اغوا نشود و تصویرهای ثابت (فریم‌های) پشت هم را متحرک تصور نکند و تا با پیرنگ فیلمنامه باور نکند که فیلم واقع‌نماست و تا فریب نخورد که بازیگران اشخاص حقیقی هستند و بازیگر نیستند، تا به طور کامل در وهم فرو نرود و اغوا نشود، سینما شکل نمی‌گیرد، پس سینما ذاتا با وهم و به تعبیری با تخیل انسان کار دارد و بدون محتوای دینی یا ضد‌دینی، بخش حیوانی ذات انسان که دور از عقل و نزدیک به جهل است را درگیر می‌کند.

مطالب مرتبط:

رپ اسلامی

ماهیت اینستاگرام

  • جواد انبارداران

یک ربعی ایستاده بودم منتظر ذره‌ای گوشت، قبلش گفتم مقداری چرخ کرده می‌خواهم، قصاب گفته بود باید عصر بیایی و دستم خالی است.

یک ربعی منتظر یک ذره گوشت بودم. من آرام بودم، ولی پیرمرد کناری هی به من نگاه می‌کرد و ناراحت بود که چرا کار من را راه نمی‌اندازد که بروم! حتی دو بار گفت: کار این آقا را راه بینداز.

اوضاع به همین نحو بود که زنی از همان مدل‌ها که بهشان می‌گوییم بدحجاب، وارد مغازه شد. دو تا قصاب یکی داشت می‌رفت که بخورد به این دیوار و دیگری سر از یخچال در بیاورد! گفت: یک رون گوسفند می‌خوام. حرفش تمام نشده بود که قصاب چشم آبجی‌ای! گفت و صدای زدن ساتور به دنده‌های یکی از لاشه‌ها در مغازه پیچید. خانم بد حجاب گفت: ببخشید، دست نگه دارید، گوشت چرخ کرده می‌خوام! قصاب گفت: هیچ مشکلی نداره، اصلا مشکلی نداره، پنج دقیقه صبر کنی آبجی، برات آماده‌ش می‌کنم.

پیرمرد کناری من یک نگاه به زن کرد و یک نگاه به من.منتظر ایستاده بودم، فقط منتظر این بودم که گوشت آبجی جانش را زودتر از من بدهد تا بهترین جمله امسالم را نثارش کنم و تا آخر عمر پایم را در آن جا نگذارم. گوشت را جلویم گذاشت، کارت کشیدم و گوشت را برداشتم و بیرون آمدم و باز هم تصمیم گرفتم تا آخر عمرم، پایم را در قصابی‌ داداشی‌های آبجی‌دوست نگذارم.

  • جواد انبارداران

دفعه اول که دیدمش، برگه‌ای در آورد و گفت بیماری روانی دارم، پول ندارم هزینه‌اش را بدهم. برای رضای خدا کمک کن! گفتم نسخه‌ات را ببینم، نسخه را نشان داد که نوشته بود رویش دارای علایم حاد روانی است. چند تا قرص هم در جیبش داشت. قرص‌ها را آورد و گفت می‌دونی اینا چیه؟ توی گوگل بزن! صداش را هم مثل زوزه شغال نازک می‌کرد! با زن و بچه وسط خیابان بودیم، یکهو گفت تو مسلمونی یا مسیحی؟! ایستادم، برگشتم و گفتم بیا اگر واقعا مریضی ببرمت پیش طبیب طب سنتی درمانت می‌کنم، شماره‌ات را هم بده، شماره‌‌ای گفت که مطمئنا ساختگی بود، یک دفعه جدی شد، انگار وقتش را تلف می‌کردم که گفت: داداش اگر کمک نمی‌کنی معطلم نکن!

امشب بار دیگر دیدمش، مرد تپل با ماسک مشکی، این دفعه جوراب می‌فروخت و پدرش مشکل پروستات پیدا کرده بود! و برای بهانه جدید پول جمع می‌کرد، چسبیده بود به یک پسری دم فلافلی، پسر جوان می‌گفت: بزار این ده تومنی رو دو تا پنج تومنی بکنم، الان بهت پول میدم. بهش گفتم: طرف گداست! همیشه همین جا گدایی می‌کند. گفت: می‌خواهم جوراب بخرم ازش!

مثل انگلی از این آدم به آن آدم می‌چسبید. داغ کرده بودم، رفتیم جلوتر، زنی با چادر یک میلیونی نو ایستاده بود، از مردی کمک خواست، مرد پرسید واقعا فقیری؟ گفت آره، مرد تراولی پنجاه تومانی از کیفش در آورد و کف دست زن چادری گذاشت. عجب سوال احمقانه‌ای و عجب راه احمقانه‌ای برای اثبات فقر!

مرد رفت و نفر بعدی آمد، به نفر بعدی گفت: بچه‌م گرسنه ‌است، پول خریدن غذا ندارم! ولی دروغ‌گو همین یک دقیقه پیش پنجاه تومان پول تیغ زده بود!

گوشی را از جیبم در آوردم، شماره ۱۱۰ را گرفتم، گزارش دوتا گدای همیشگی را سر زنبیل آباد دادم، اپراتور گفت خودت آن جا می‌ایستی تا ماشین گشت بیاید؟ گفتم: خودم می‌روم، ولی شما ماشین را بفرستید.

سوار موتور شدم، گدای روانی دم ماشینی ایستاده بود و از زنی طلب پول می‌کرد، من هم سرعت را کم کردم، با صدای بلند داد زدم: طرف گداست، بهش پول نده!

گدای پر رو هم گفت: گدا چیه؟ جوراب می‌فروشم!

گازش را گرفتم، به پلیس امیدی نیست، از قانون هم توقعی نیست، امشب رفتم خانه، ولی دفعه بعد که ببینمش، سعی می‌کنم از راه‌های غیرقانونی کمک بگیرم.

بعدنوشت: دوباره دیدمش، توی ستاد رئیسی آمده بود آب بخورد و چند نفری تیغ بزند، فقط نگاهش کردم و منتظر ماندم تا خارج شود، فکر کنم مرا شناخت، چون تا چشم‌تو‌چشم شدیم جفت کرد!

  • ۵ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۱۸
  • جواد انبارداران

پارک تنها بود. تعداد فواره‌هایش از تعداد آدم‌هایی که در آن می‌آمدند بیشتر بود. عجیب بود که چرا پارک به این مهربانی را مردم ول کرده‌اند. فلافلی‌ها و کبابی‌ها شلوغ بود، بازار همیشه غلغله بود، ماشین‌ها دود می‌کردند و بوق می‌زدند و در ترافیک گیر می‌کردند اما این پارک تنها کنج شهر نشسته بود. همسر همیشه می‌ترسید که وارد این پارک شود، می‌گفت خطرناک است، معلوم نیست چه آدم‌هایی در آن هستند!

یک ماهی که در پارک بودم معلوم شد چه آدم‌هایی در آن هستند، صبح رفتم، ظهر رفتم، عصر رفتم و چند بار ساعت یک و دو نصفه‌شب هم رفتم ولی کسی نبود، پارک تنها کنج شهر نشسته بود.

امروز که روز آخر دیدار‌مان بود، پارک چند کُنار به من هدیه داد، بخشی از هستی‌اش که رفت توی دهان و از آن جا بخشی از وجودم شد. پارک حالا پخش شده در رگ‌هایم، هوایی که در آن نفس کشیدم، ول شده بین سلول‌ها و حالا من قطعه‌ای از پارک هستم که به قم بر می‌گردم.

فکر می‌کنیم آسمان که بارانی ‌می‌شود، غم‌انگیزترین و دلگیرترین حالتش را تجربه می‌کند. اما انگار تا به حال از خود بیخود شدن درختان و حیرانی‌شان را در باد ندیده‌ایم، وقتی که باد می‌‌وزد و انسانی روی نیمکت آبی، کنار فواره‌های خاموش نشسته، به آلاچیق خالی ته پارک نگاه می‌کند و باد موهایش را بالا می‌برد، به مرحله‌ای بعد از غم می‌رسد که اسمش حیرانی است. درختان مثل انسان‌هایی که به سماع صوفیانه مشغول‌اند برگ‌هایشان را تکان می‌دهند و رها در هوا تکان می‌خورند.

آدمی در زندگی عشق‌های عجیبی را تجربه می‌کند، عشق به همدم، عشق به استاد و حالا عشق به پارک! ای پارک حالا که امروز کُنارهایت را به من هدیه دادی، هنگامه شادی و غم سنگفرش‌ قدم‌هایم شدی و تنها برای من با فواره‌های رنگی در شب رقصیدی، این چند خط نامه‌ای است از من که برای تو یادگار می‌ماند. فراموشم نکن و به سنجاقک و بچه قورباغه و زنبورها بگو که دعا کنند این آخرین دیدار ما نباشد.

ببینید: پارک تنها

  • ۴ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۵۲
  • جواد انبارداران

بیا من را از زندگی حذف کنیم، تصاویر‌مان در شبکه‌های اجتماعی را پاک کنیم، فعل‌هایی که تهشان َم هستند را محو کنیم و تمام میم‌هایی که ته دارایی‌هایمان اضافه کردیم را توی سطل آشغال خالی کنیم.

بیا روز تولدمان مزخرف‌ترین روز سال‌مان باشد و از رسیدنش بیزار شویم، بیا من‌ترین روز زندگی‌مان را در نظر نگیریم، بیا به لایک‌ها و فالورهایمان دیگر نگاه نکنیم، بیا به بازدید پست‌هایمان نیندیشیم، بیا فقط روی نقص‌هایمان متمرکز شویم، بیا توی بیو و صفحه درباره من ضعف‌هایمان را تحویل بدهیم.

بیا در خاطره نویسی‌هایمان حتی ما آدم بده باشیم و حق به دیگران بدهیم.

اما

همیشه دیگران را در نظر بگیریم، تصاویرشان را روی تصویر پروفایل‌مان بگذاریم، شهدای زنده امروز تصاویر شهدای نسل قبل را انتخاب کنند، بیا درباره تو صحبت کنیم، درباره تمام خوبی‌ها و‌ اخلاقیات محشرت، تو درباره بداخلاقی و بی‌احساسی من چیزی نگو، خودم از بس می‌گویم که خجالت بکشم که این طور ادامه دهم، بیا حق نداشته باشیم هرگز درباره هیچ نقصی از تو صحبت کنیم، تمام اموالم مال تو باشد، بگذار روز تولدت را خودم تبدیل به بهترین روز سالت می‌کنم، ولی تو انکار کن که روز تولدی داری، نکند بوی گند خود و من و نفس و بدن و روان و استعداد و مال و خانواده‌ و جایگاه همه جا را به گند بکشد.

تو نگو چند تا کتاب خوانده‌ای، درباره تعداد مقالاتی که نوشته‌ای رزومه نده، تصویر تعداد عضله‌های بدن و شکمت نشانم نده، تعداد رقم‌های موجودی بانکی‌ات را پنهان کن.

بیا این گونه باشیم ولی تصمیم بگیریم هر کس که خواست سوء استفاده کند، مغرورانه رفتار کند، بیا قول بدهیم محکم در دهانش بزنیم، زیر پا لهش کنیم و گریه‌اش بیندازیم. بیا منزوی‌اش کنیم و در اتاق حبسش کنیم، بیا با آدم‌های مغرور مغرورانه رفتار کنیم، بیا تواضع را برایشان کنار بگذاریم و حیثیت‌شان را به باد دهیم.

من تو را دوست دارم آن قدر زیاد و زیاد و زیاد که لازم نباشد تو حتی اندکی خودت را دوست داشته باشی، بیا این گونه باشیم تا نکند بوی گند خود و من و نفس و بدن و روان و استعداد و مال و خانواده‌ و جایگاه همه جا را به گند بکشد.

  • ۹ نظر
  • ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۱۴
  • جواد انبارداران