سکوت

مرغ سحر ناله کن

پیامبر از بیت خارج می‌شود، توی کوچه زیر سایه نخل منتظرش نشسته‌ایم، سلامش می‌کنیم: نگاهمان نمی‌کند، سلام خشکی می‌کند و عبا به دوش به سمت مسجد می‌رود، انگار که اصلا ما را ندیده است.

پشتش راه می‌افتیم، می‌گویم: رسول الله یک سوالی برایم پیش آمده. می‌گوید: فعلا وقتش را ندارم. به این رفتارش عادت کرده‌ایم. به مسجد می‌رسیم، نعلین‌هایش را در می‌آورد و زودتر از پیرمردهایی که می‌خواهند وارد مسجد شود می‌پرد داخل. بچه‌ها دورش جمع می‌شوند و می‌خواهند با پیامبر بازی کنند، پیامبر داد می‌زند و همه‌شان را از خودش دور می‌کند و می‌گوید پدر و مادر این‌ها کجان؟ بچه‌هاتون رو جمع کنید!

نماز که تمام می‌شود بلند می‌شود می‌ایستد و چند کلمه‌ای صحبت می‌کند، پیامبر می‌گوید: می‌بینم برخی از شما صبح‌ها برای نماز صبح بیدار نمی‌شوید و به مسجد نمی‌آیید، این واقعا مایه تاسف است که امثال شما اولین مسلمانانی هستید که قرار است اسلام را پیش ببرید، همه‌تان بوی حقارت و ضعف معنویت می‌دهید! الان هم اجازه بدهید می‌خواهم تا عصر ان شاء الله با زبان روزه کلی نماز بخوانم، برایتان دعا می‌کنم که هدایت شوید!

می‌روم نزدیک پیامبر و دعوتش می‌کنم که فردا برای مسابقه تیراندازی به بیرون مدینه بیاید. به سردی نگاهم می‌کند و می‌گوید: شرمنده، اگر از قریش بودی قبول می‌کردم ولی متاسفانه به ما نمی‌خوری!


امیرالمونین فرمود: «اگر قرار بود خداوند به یکی از بندگانش اجازه دهد کبر ورزد، به پیامبران و اولیای مخصوصش اجازه می‌داد» (فلو رخص الله فی الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه انبیائنه و اولیائه) از خطبه ۱۹۸ نهج‌البلاغه

  • ۹ نظر
  • ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۴
  • جواد انبارداران

عاشق دوست دارد با معشوقش حرف بزند و وقتی هم که حرفی ندارد، سعی می‌کند حرفی بتراشد هر چند بی‌معنی و چرت و پرت تا بیشتر بتواند با معشوقش حرف بزند، گاهی برای او محتوای حرف مهم نیست، هم‌نشینی بیشتر مهم است.

موسی آتش را دید، به خانواده‌اش گفت مکث کنید، الآن می‌روم و تکه‌ای آتش می‌آورم. رفت و خدا با او صحبت کرد و به موسی گفت من انتخابت کردم و هر چه بهت الهام شد را گوش کن. برای این که یاد من باشی عبادتم کن.

بعد به موسی گفت: این چیزی که در دست راستت است چیست؟

موسی عصایش دستش بود، موسی عاشق خدا بود، می‌خواست حرفی بتراشد برای هم‌صحبتی و هم‌نشینی بیشتر. حرفش را کش داد، تک کلمه نگفت که این عصاست، گفت این عصای من است که به آن تکیه می‌کنم. بعد احتمالا فکر کرد که چه بگوید که این شیرینی مصاحبت تمام نشود، ادامه داد با این عصا برگ درختان را برای گوسفندانم می‌ریزم و نیازهای دیگری را هم با آن رفع می‌کنم.

در تفسیر نمونه نوشته شده که یک تفسیر آیه «قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ» این بود که حضرت موسی تمایل داشت سخنش را با محبوبش ادامه بدهد.

و اما در تفاسیر نوشته نشده که چرا خدا با آن که می‌دانست چه چیزی در دست راست موسی است باز از او پرسید که چه چیزی در دست داری. در تفاسیر ندیدم که چرا خدا دوست داشت صحبتش با موسی را طولانی‌تر کند...

  • جواد انبارداران

مستند روایت صنوبر درباره زندگینامه علامه حسن‌زاده آملی است و از بهترین مستند‌هایی است که دیده‌ام. سوالی که طی تماشای ۷ قسمت این مستند دنبالش بودم، این بود که چطور می‌شود انسانی شبیه علامه حسن‌زاده آملی ساخته می‌شود و چرا امروزه حوزه علمیه از ساختن چنین انسان‌هایی عقیم است و روز به روز نسل این انسان‌ها در حال کمرنگ شدن است؟

مهم‌ترین دلیل را باید در تغییر ساختار حوزه بدانیم، کتابی چند سال پیش می‌خواندم که خاطرات آیت الله علم‌الهدی بود، ایشان می‌گفت که برای خواندن کتاب پیش استادی رفته بود و التماسش کرده بود تا هر روز ساعتی خدمتش برسد. مثلا کتاب البهجة المرضیه(یک کتاب آموزش نحو عربی) را از صفر تا صد با یک استاد خوانده بود و در این میان نه امتحانات میان‌ترمی بود، نه لیست حضور و غیابی و‌ نه سامانه‌ای، یک شاگرد در کنار یک استاد به کلی کتاب را فرا می‌گرفت و به خوبی در آن قدرتمند می‌شد.

اما امروزه کلاس اجباری، با استاد‌هایی که به دل شاگرد نمی‌نشینند، طی محدوده‌ای در طول ترم و همراه مباحثه اجباری و با چوب معاونت آموزش حوزه و با کیفیت کم دنبال پرورش طلبه هستیم.

سبک قدیمی حوزه به خوبی جواب داده، همه حکایت شیخ مفید و دو سید بزرگوار رضی و مرتضی را شنیده‌ایم که روزی مادرشان دو سید را می‌آورد و به اصرار می‌خواهد که شاگرد شیخ مفید شوند که شیخ مفید قبول نمی‌کند و بعد خواب حضرت زهرا را می‌بیند که دو فرزندش را پیش او آورده که شیخ مفید متنبه می‌شود و قبول می‌کند که شاگردش شوند. حاصل این تربیت خصوصی استاد و شاگرد، دو عالم بزرگ به نام سید مرتضی ‌و سید رضی می‌شوند که کتاب نهج‌البلاغه تألیف همین سید رضی است.

علامه حسن‌زاده آملی هم علاوه بر این که آدمی به شدت تلاشگر بوده، به مقوله استاد شدیدا اهمیتی می‌داده و در همین مستند روایت صنوبر می‌بینیم که وقتی محضر علامه طباطبایی می‌رسد و ایشان قبول نمی‌کنند که استادش باشند، سرش را روی پای علامه طباطبایی می‌گذارد و از ناراحتی گریه می‌کند که علامه قبول می‌کند استادش شود. علامه حسن‌زاده آملی سماجت بیش از حدی برای پیدا کردن اساتید به خرج داد تا بتواند ازشان به خوبی استفاده کند.

متاسفانه جوی در بین اساتید حوزه هم هست که این مقوله مهم را درک نکرده‌اند و همیشه از پذیرش شاگرد سر باز می‌زنند و همچون تمام مردم این کشور کمیت برایشان از کیفیت مهم‌تر است. برای آن‌ها کلاسی که ۶۰۰ طلبه داشته باشد را بهتر از کلاس سه نفره می‌دانند، در حالی که به تجربه ثابت شده و شنیده‌ها حاکی از این است که همان کلاس سه نفره آدم‌های بیشتری را تربیت خواهد کرد.

دلیل عمده دیگر که چنین انسان‌هایی تربیت نمی‌شوند که شهید مطهری از آن در مقاله‌ای به عنوان بزرگ‌ترین مشکل سازمان روحانیت یاد می‌کند، مسأله شهریه است، سیره حوزه بر این بوده که طلبه‌ها کار نکنند و فقط از شهریه ارتزاق کنند و روزگار خودشان را بگذرانند اما امروزه این سیره به هیچ وجه جوابگو نخواهد بود و به دلیل اولا ضعف سیستم نظارتی حوزه و وجود آدم‌های مفت خوری به نام طلبه، مثلا ۱۵۰ راننده کامیونی که شهریه حوزه می‌گیرند و دوما عدم توافق علما بر وجود یک صندوق واحد شهریه و‌ هر کدام ساز خود زدن باعث می‌شود طلبه‌ها نتوانند اولیات زندگی خودشان را با شهریه تأمین کنند و روز به روز از پایه اول که پیش می‌روند، افسرده‌تر و بی‌حال‌تر شوند و هدف خود را فراموش کنند. اگر طلبه‌ای این مطلب را بخواند به خوبی درک می‌کند که چه قدر بچه‌های تازه ورودی به حوزه با نشاط و انگیزه هستند و چطور رفته رفته در این سیستم آموزشی غلط، گرد افسردگی و بی‌رگی بر آن‌ها پاشیده می‌شود و تبدیل به آدم‌هایی بی‌سواد، فقیر، افسرده و بی‌هدف می‌شوند.

سخن درباره حوزه علمیه بسیار است، ای کاش علمایی مثل آیت الله مجتهدی تهرانی ساخته شوند که از مدارس آن‌ها هزاران آدم کارآمد و طلبه خودساخته خارج شود.

با دو نفر از شاگردان آیت الله مجتهدی دیدار داشتم، آدم‌هایی خوش‌اخلاق و منظم، به شدت معنوی که تا به حال شبیه‌شان را ندیده بودم، آدم‌هایی که واقعا به طلبه‌ها اهمیت می‌دادند و پی‌گیر کارهای آن‌ها بودند، از کله‌پاچه‌ای که استاد مهمان‌ می‌کرد و صبحانه می‌خوردیم بگو تا ریز مطالعات و‌ مباحثه‌هایمان و ملاقات‌هایی که شبانه با او داشتیم و هدایایی که برای تشویق بهمان می‌داد، این حاصل نظم محکم و نظارت قدرتمندی بود که مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی در مدرسه خود ایجاد کرده بود. شنیده بودم یکی‌شان فقط در یک جلسه سخنرانی ۳۵ نفر را شیعه کرده بود!

این سیستم آموزشی غلط، تقلیدی از سیستم ناکارآمد دانشگاهی است که سعی می‌کند خود را با سبک آموزش قدیم حوزه ترکیب کند اما حاصل آن نه هیچ که بدتر، باعث ساخت آدم‌هایی می‌شود که نه‌ تنها حافظ اسلام و انقلاب نخواهند بود بلکه به آن ضربه خواهند زد.

  • ۴ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۳۸
  • جواد انبارداران

حوزه علمیه بهترین جای دنیاست، بهترین و مفیدترین کتاب‌های درسی بدون هیچ زوائدی در این جا تدریس می‌شود، شهریه آن بیش از حد کافی است و کفاف چندین زندگی را می‌دهد، آخوندها به شدت باسواد هستند، مسئولین حوزه به انتقاد پذیری معروف هستند، مواد درسی این جا پرکاربردترین و فایده‌مندترین مواد درسی هستند که کاملا به کار جامعه می‌آیند.

سه سال علم نحو عربی خواندن و ده سال فقه و اصول خواندن طلاب را برای پاسخ‌گویی منطقی و عقلانی تمام شبهات آماده می‌کند، طلبه‌ها پذیراترین آدم‌ها هستند که شبیه بزرگان حوزه به شدت انتقاد را قبول می‌کنند هر چند غیر منطقی باشد! آن‌ها به خودشان قول داده‌اند که فقط در مسائلی که تخصص دارند اظهار نظر کنند.

نشاط و شادابی در بین طلبه‌ها اوج می‌زند، آن‌ها پس از ورود به حوزه هر روز انگیزه و‌ امید بیشتری پیدا می‌کنند و این به دلیل پر‌رنگ‌تر شدن هدف در آن‌هاست.

طلبه‌ها به دلیل آن که دائم در حال مطالعه و پژوهش هستند وقت کافی برای کار کردن ندارند که البته به دلیل مدیریت صحیح موقوفات و خمس و تحویل آن به طلاب اصلا سربازان امام زمان، تبدیل به اشخاصی شبیه ممدجویان کمیته امداد امام خمینی نمی‌شوند.

یک روز مدیر مدرسه که الان مدیر مدرسه‌های گیلان شده به من گفت که نباید کار کنی و فقط زندگی‌ات را با طلبگی بگذرانی، همان طور که من با پول شهریه سه تا پسرم را زن دادم و خانه از خودشان دارند و ماشین گرانقیمتی دارم که اسمش را نمی‌دانی همه از این جیره خواری ناچیز سفره امام زمان است! من آن روز حرفش را به دیده منت گذاشتم و بعد از تحول عجیبم با رفیقم تماس گرفتم و حرف‌های مدیر را بازگو کردم و با هم از شدت تاثر، گریه کردیم و هق‌هق‌مان در زمین خاکی جلوی مدرسه پیچیده بود.

به نظر من علما خط قرمز ما هستند به همین دلیل اگر فلان دختر یا پسر مرجع بوتیک لباس دارد یا تجاوزی کرده یا زمین‌خواری کرده یا هرکار دیگری برای حفظ اسلام نباید هیچ چیز گفت.

حوزه سیاسی‌ترین ارگانی است که تمام و کمال پشت مقام ولایت ایستاده است، در تمامی وقایع چون علما پشت رهبری هستند و روزانه زمانی را برای اطلاع یافتن از مسائل سیاسی و اجتماعی اختصاص می‌دهند، تمام‌شان عالم به زمانه هستند.

همیشه سوالم این است که آیت‌الله سیستانی با این همه مقلد کم، چطور این قدر شهریه زیادی را خرج طلاب می‌کند و چه خبرگزاری محشری به اسم شفقنا با وجوهات ایشان می‌گردد که این خبرگزاری بهتر از هر عالم ولایت‌مداری، پشت انقلاب ایستاده.

حوزه بهترین جای دنیاست، هر روز به خودم درود می‌فرستم که چه قدر خوب شد که تصمیم گرفتم شش ساله فوق دیپلم بگیرم در حالی که می‌توانستم وقت خودم را در دانشگاه با شش سال تلف کنم و یک فوق لیسانس زپرتی بگیرم!

و العاقبة للمفسدین

  • ۸ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۰
  • جواد انبارداران

۱. مستند لشکر زینبی

اشک، مخزن حرکت انسان مسلمان است و این مستند که روایت دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدای مدافع حرم است این مخزن را پر خواهد کرد و شاید تعهد و محکم ایستادن بر سر اعتقادات از ثمرات تماشای آن باشد.


۲. فیلم مورتال کمبات ۲۰۲۱

فیلم مورتال کمبات نسبت به انیمیشن آن که در سال ۲۰۲۰ ساخته شد داستانی به مراتب ضعیف دارد که با جلوه‌های ویژه جذاب پر شده. بزرگ‌ترین درس این فیلم این است که مهم‌ترین عنصر یک فیلم فیلمنامه آن است نه جلوه‌های ویژه.

نمایش قدرت میلیتارسیم آمریکایی و درون‌مایه‌های عرفان‌های شرقی از محتوای فیلم به شمار می‌رود.


۳.مستند آقامرتضی

بزرگ‌ترین درس این مستند به نظر من این است که برای کار فرهنگی هرگز نباید زیرمجموعه ارگان حکومتی قرار گرفت چون به سرنوشت مرتضی آوینی دچار خواهیم شد.

شهید مرتضی آوینی و همراهان او در مجله سوره، اگر وابستگی به حوزه هنری با ریاست محمدعلی زم نداشتند می‌توانستند با فراغت و آزادی به راحتی قلم بزنند، این قابلیتی است که در زمانه ما با فضای سایبر در دسترس است که یک کانال منسجم خوب می‌تواند به راحتی کار یک نشریه سوره را انجام بدهد بدون نیاز به هیچ مجوزی الا مسائل حقوقی که باید همیشه مراقب آن باشیم.


۴.مستند گابریل گارسیا مارکز

در این مستند فرانسوی، ریشه‌های شکل‌گیری کتاب صد سال تنهایی را فهمیدم، بچه‌ای که در کنار پدربزرگش در دهکده‌ای به همراه زن‌های زیاد خانواده‌اش بزرگ می‌شود، دهکده‌ای شبیه دهکده ماکوندوی صد سال تنهایی.


۵.مناظره آقای علوی بروجردی و خسروپناه

باید اعتراف کنم چون تمام آن را روی موتور گوش کردم چیز زیادی ازش نفهمیدم، چند سال دیگر که در فلسفه عمیق‌ شدم و فرو رفتم یا حداقل چندتایی از کتاب‌های خسروپناه را خواندم و اگر من بود و اینترنت هم بود، بر می‌گردم و دوباره این مناظره را ببینم تا آن را بیشتر بفهمم. دلیل شوقم برای تماشای آن مفهوم درگیری است که در بطن مفهوم مناظره وجود دارد.


۶.مستند متولد اورشلیم

حسین شمقدری را در اینستاگرام دنبال می‌کردم، گفته بود می‌خواهد دوره مستندسازی بگذارد.

مستند متولد اورشلیم در یک کلام مزخرف است، حتی مزخرف‌تر از مستند انقلاب جنسی او. مستند سردرگم است، شاید قصد شمقدری این است که همه چیز را بی‌طرفانه نشان بدهد تا مخاطب خودش قضاوت کند اما در نهایت مخاطب قضاوت خواهد کرد که این بی‌طرفی صرفا حماقتی رسانه‌ای است که منجر به رسمیت شناختن یهودیت، عادی‌سازی روابط با آن‌ها، تمثیل روحانی یهودی به روحانی شیعه و خیلی شیک نشستن و صحبت کردن با یکی از سربازان فدایی رژیم صهیونیستی.


۷.مستند محرم ملکوت

درباره آیت اللع خوشوقت است. یک نکته از آن که باید همیشه در سرم به یاد بیاورم این است که تا واجبات و محرمات را درست نکرده‌ام، پا در حیطه مستحبات و مکروهات نگذارم.

این مطلب را بارها آیت الله بهجت نقل کرده است که تا این دو را درست نکرده‌ایم نمی‌خواهپ دنبال دستورالعمل خاصی یا ریاضت شرعی عجیبی باشیم. همین که اول بیاموزیم مراقب چشمانمان باشیم و بعد نماز صبح‌مان قضا نشود و کسی را تمسخر نکنیم اصل عرفان و دین است. این مرحله را خیلی‌ها نمی‌توانند بگذرانند.


۸.مستند خون مُردگی

فیلم شنای پروانه حاصل برخورد نزدیک محمد کارت با لات و لوت‌های شیرازی است، الحق که محمد کارت تهور دارد که می‌رود و از نزدیک با آدم‌های لاتی حرف می‌زند که صرفا جهت تفریح دیگران را زخمی می‌کنند. حتی در جایی از مستند یکی از لات‌ها دارد آرام آرام به دلیل حرف زدن عصبی می‌شود!

مهم‌ترین نکته این مستند آموختن از وجه مثبت لا‌ت‌هاست که در دهه اول محرم به کل یک دفعه مسلمان می‌شوند و عرق را کنار می‌گذارند و نمازخوان می‌شوند و به هیأت می‌روند و همین خصوصیت آن‌ها باعث هدایت برخی از آن‌ها به سمت خدا می‌شود، شهید طیب حاج رضایی و شاهرخ ضرغام و رسول ترک حاصل چنین نگرشی هستند.


۹.مستند قاسم

قبلش که برسیم خانه با پدرم اتفاقی صحبت را باز کرده بودم که آیا حاج قاسم سلیمانی اصلا جانب احتیاط را رعایت می‌کرد و به حرف‌های حفاظت اطلاعات به خوبی گوش می‌کرد؟ چون شنیده بودم آدمی نبوده که به خوبی حرف‌های حفاظت گوش کند و بی محابا به میدان می‌زده.

تا رسیدیم خانه انگاری که مستند را برای ما پخش می‌کردند تا به پاسخ برسیم.

نتیجه آن شد که حاج قاسم سلیمانی آدمی شدیدا شجاع بوده و دلیل تمام موفقیت‌هایش هم گوش نکردن به همین حرف‌های محتاطانه و به ظاهر عقلانی بوده است!

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی با اشرار مرز سیستان و بلوچستان درگیر می‌شود بلند نشود برود در خود پاکستان و باهاشان درگیر شود، این کار خطر محض است! ولی او رفت و همه‌شان را قلع و قمع کرد و قائله را ختم به خیر کرد.

مثلا عقل حکم می‌کرد که وقتی مسعود بارزانی با او تماس می‌گیرد یک دفعه بلند نشود و فقط با هفتاد نفر شبانه برود و محاصره موصل را بشکند!

چه حاج احمد متوسلیان و چه شهید حاج قاسم سلیمانی و چه شهید حسن باقری همگی این خصوصیت شجاعت و نترسی را داشتند.

شهید حسن باقری که به حدی نترس بود که وقتی برای اطلاعات عملیات رفته بود و همراهش گفته بود تشنه است، رفته بود در اردوگاه عراقی و قمقمه را پر کرده بود!

این چنین شجاعتی را باید ترکیب کرد با درسی که از مستند آقامرتضی گرفتیم، نیروی انقلابی اکر لازم شد باید گاهی چنین نترس باشد و زیر حرف هیچ کس هم نرود، اگر یقین کرد که نیاز است منتظر چیزی نایستد.


کتاب‌ها کجایند؟ چرا این قدر کم؟

اردیبهشت ۱۴۰۰ ماه هجوم دروس حوزوی به خلوت عاشقانه من با کتاب‌هایم بود، بیش از ۲۰۰ فایل صوتی درسی را باید تند تند گوش می‌کردم و خلاصه‌شان را می‌نوشتم و ارسال می‌کردم و این دلیل غیبت کتاب‌های این ماه است. خلاصه‌هایی که کمتر از ده‌تایشان ان شاء الله سحر تمام شوند و بروم سراغ مصیبت ویرایش کتابی که صاحبش به دلیل تاخیرش می‌خواهد گردنم را بدرد!

البته این ماه ساعاتی با صد سال تنهایی لذت ناشناخته‌ای را چشیدم، به وجه فلسفی کتاب تاریخچه زمان استیون هاوکینگ پی بردم و کمی پای حرف‌های زرشناس نشستم.


مجموع فعالیت: ۲۳۰ ساعت

متوسط روزانه: ۷.۵ ساعت

رکورد: ۱۶ اردیبهشت، ۱۳ ساعت و ۴۵ دقیقه

  • ۲ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۳۴
  • جواد انبارداران

سحرگاه مردی در زیرزمین نشسته بود و سفال‌گری می‌کرد، صدای خروسی که در حصار گوشه حیاط بود در خانه پیچید، مرد پله‌های زیرزمین را بالا آمد، در کنار حوض ظرفی برداشت و دست‌‌های گلی‌اش را شست، دست در دل لطیف حوض کرد و آب به صورتش پاشید و وضو گرفت، عبا به دوش انداخت و کلاه نمدی به سر گذاشت و قالیچه کوچکش را به سمت قبله انداخت و به نماز ایستاد، صدای اذان صبح که آمد با گیوه‌هایش به سمت مسجد رفت، از میان دیوارهای کاهگلی و باریک گذشت و وارد مسجد شد، مسجدی که با نور شمع‌ها روشن بود.

بعد از نماز به خانه برگشت، کم کم سر و کله خورشید پیدا می‌شد، پله‌های خاکی را بالا آمد، در چوبی و کوتاه اتاقش را باز کرد، به پشتی تکیه داد و پنجره‌های مشرف به حیاط اتاقش را باز کرد، اناری از کاسه سفالی برداشت و شکست و با خوردن هر دانه‌ای ذکری زیر لب گفت، از کوزه گلی دست ساز خودش آب نوشید، قلم تراش را آورد و نوک قلمش را تراشید، قلم در دوات زد و چند خطی نوشت:

مستی سه‌تار در گیتار نیست، سِری که در سفال‌گری است در مجسمه‌سازی نیست، قداستی که در قلم نهفته در قلموها گمشده، آرامشی که زیر گنبد و محراب نشسته روی اُپن‌ها بی‌قرار است.

در عمق خاک رازی است که با سرامیک‌ها و سنگ‌ها نمی‌توان گفت، در ریش‌ها ابهتی است که روی صورت‌‌های بی‌مو لیز می‌خورد، حسی پیچیده در عباست که با کت و شلوار و کراوات امکان فهم نیست، روح قدسی که در سنت بود، در جهان جدید از یادها رفته و انسان‌ها تصمیم گرفته‌اند ذات خودشان را در نظر نگیرند و روح خویش را در هیاهوی اضطراب‌‌ها و تشویش‌ها و حسرت‌ها و تکثرها و تغیرها لت‌و‌‌پار کنند.

 

 

  • جواد انبارداران

کلسترول‌‌ها کیپ تا کیپ روی صندلی‌های خونی‌ام نشسته‌اند و گیلاس‌های فسادشان را با LDLها به هم می‌کوبند و پیش از فرا رسیدن سکته، آن را جشن می‌گیرند. HDLها را یک به یک سر می‌برند و رگ‌های خونی را یتیم می‌کنند.

از آن طرف، قلب طاقتش طاق شده و به سختی می‌تپد. اندکی که تمامیت بدن، پله‌ها را بالا و پایین می‌کند به تپش می‌افتد و ریه کمتر می‌تواند گزارش نفس کشیدن را به مغز فکس کند.

هر شب مغز، دردمند می‌شود و با کمک ژلوفن خود را به مستی غفلت می‌زند و ساعاتی خیال می‌کند همان مغز سالم روزهای جوانی است.

کبد از بس چرب شده که محل اسکی تری گلیسرید‌ها گشته، آن‌ها در آخرین سال‌های عمر بدن برای گذراندن دوران بازنشستگی‌شان آمده‌اند.

شده‌ام انسانی نیمه مرده، نیمه انسانی که نصفه و نیمه زندگی می‌کند، هر روز نزدیک به ۱۴ ساعت در بستر ضعف به تشک چسبیده‌ام، گویی پنج مرد چاق کَر روی سینه‌ام نشسته‌اند و کله پاچه می‌خورند و هر چه داد می‌زنم که بگذارید بلند شوم، نان‌های بیشتری در ظرف خستگی‌ام تلیت می‌کنند.

هر روز که پس از مدت‌ها خوابیدن از جایم بلند می‌شوم، آچمزم که چرا هنوز نمرده، زندگی‌‌ام کوتاه شده و مدت زمان بیداری‌ام کوتاه شده.

تا دیروز افسرده می‌شدم و می‌گفتم به درک، من که بیشترش را مرده بودم، مابقی هم رویش، اما امشب باز هم گفتم به درک با این تفاوتِ نگرش که هر چه رفت، رفته، بگذار جایی برسم که اصلا روزی یک ساعت رخصت زنده ماندن پیدا کنم، من همان یک ساعت را هم زندگی خواهم کرد و تف خواهم کرد به صورت مرض کامل‌طلبی. در زمانه‌ای که برخی انسان‌ها در تمام عمرشان یک ساعت هم زندگی نکرده‌اند، این برای من کافی است و با آن خوشحالم.

فردا زالوها منتظرم هستند، برای مکیدن این وضعیت نا‌به‌هنجار خونی، دلم برایشان می‌سوزد، زالوهای فداکار اسم‌شان بد در رفته است، زالو خون کثیف را می‌مکد برای سلامتی، ولی هر وقت که بخواهیم آدم دزدی را توصیف کنیم، می‌گوییم طرف مثل زالو خون مردم را می‌مکد!

می‌خواهم بعد از آن که دو تا پشت گوش و دو تا به شقیقه چسبیدند و چندتایی با هم خون‌خواری را از روی قلبم شروع و تمام کردند نگذارم نمک زندگی را بچشند، آخر نمک زندگی برای زالوها معنای دیگری دارد، زالوها بعد از آن که وظیفه‌شان را انجام دادند رویشان نمک می‌ریزند و کشته می‌شوند و بی‌حرکت، به شوری یخ می‌زنند.

تنها شهدا هستند که این گونه مردن برایشان نمک زندگی است. هر چند تشبیه زشتی است، ولی به ادبیات و ادیبان و کلیشه‌های معمول جامعه باید فهماند که آدم دزد زالو نیست، آدم دزد انگل است ولی هر چه هست به بزرگواری جناب زالو نمی‌رسد.

التماس دعای شفا

  • جواد انبارداران

تجربیات مطالعاتی فروردین ۱۴۰۰


کتاب‌ها:

۱. درآمدی بر سینمای مستند، پاتریشیا افدرهاید

بر خلاف چیزی که پشت کتاب نوشته بود، مطلب قابل استفاده‌ای که به ساخت مستند و آموزش تکنیک‌ها ربطی داشته باشد نداشت. این کتاب در بخش اول خلاصه‌ای از تعریف مستند و تاریخ سینمای مستند با تکیه بر سه مستندساز بزرگ از جمله فلاهرتی بود و بخش دوم دنبال ارائه تقسیم‌بندی انواع فیلم‌های مستند بود.

این کتاب را فقط به محققین جدی سینما توصیه می‌کنم.

۲. پیامبر بی‌معجزه، محمدعلی رکنی

نقد کتاب را نوشتم و در صفحه ویرگول قرار دادم، محتوای داستان در نوعی نسبی‌گرایی اخلاقی افتاده بود، بهتر از کتاب قبلی‌شان، سنگی که نیفتاد بود ولی هنوز مقوا بود. استاد پیام داده بود نقدی که نوشتم را از طاقچه بردارم که مانع فروش نشود، من هم گفتم چشم به جهت استادی‌اش و تصمیم گرفتم در آینده کمتر با کسی رفیق شوم که از این مشکلات پیش نیاید.

۳. حرامیان ویلیام فاکنر

ایده داستانی، کلیشه‌ای بود که جذابیتش کم بود. برنده جایزه ادبی پولیتزر و آخرین کتاب ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی بود. درباره ماشین بود، اختراع یک ماشین و ورودش به شهر و دزدیدنش توسط چند کله خر. نوع روایت جذاب بود و با کتاب‌هایی که خوانده بودم متفاوت بود. خواندنش را توصیه نمی‌کنم و‌ نیمه‌کاره رهایش کردم.

۴. جنایت و‌ مکافات داستایفسکی

راسکولنیکوف، شخصیت اول داستان، دانشجوی احمق مبتلا به صرع(مثل خود فئودور) طبق عقیده‌ای مرتکب جنایت می‌شود و حالا مخاطب بدبخت باید مکافات آشغال‌کاری‌های او را بکشد، مدت‌ها به سختی ادامه‌اش دادم و در حالی که ۵۳ درصد ازش خوانده بودم(۸۰۰ صفحه طاقچه)، ازش خلاص شدم.

نسبت به کتاب قمارباز، خیلی بهتر بود، فاز آن‌هایی که می‌گویند شاهکار است را هرگز نخواهم فهمید.

۵. کف خیابون ۲

امان از دست این طلبه بیش‌فعال، اصلا بگو یک درصد پای کتاب فکر کرده باشد، غیر از این که هیچی از داستان‌نویسی بلد نیست، یک درصد هم سعی نمی‌کند یاد بگیرد. اگر بزرگواری می‌کرد و اطلاعات امنیتی کتاب را در حد چند خط میگفت مجبور نمیشدم کل کتاب را بخوانم.

خب قضیه این است: سلطنت‌طلب‌ها و طرفداران همین شاهزاده پهلوی، دست به شبکه‌سازی توی ایران می‌زنند، فروش اسلحه، آموزش آشوب‌گری، مسائل فرهنگی و شبکه فساد که بچه‌های اطلاعات سپاه همه‌شان را شناسایی می‌کنند و سر حلقه که شخصی به نام پیمان بوده را با بررسی شخصیتش که مشکل جنسی دارد و معتاد است، دو تا زن می‌فرستند چند ماه مخش را می‌زنند، پیمان با این که چندین سال کشورهای انگلیس و اسرائیل آموزش دیده، آخرش سوتی می‌دهد و با یکی از دخترها تماس می‌گیرد، تا تماس می‌گیرد جایش شناسایی می‌شود و دستگیرش می‌کنند و شبکه کلا نابود می‌شود. (همین خلاصه کافی است که اصلا این کتاب ضعیف را باز نکنید)

فیلم‌ها:

۱. ایپ من ۴

نمی‌دانم چرا فیلم تقابل کاراته و کونگ‌فو و تقابل ژاپن و چین را به تصویر کشیده بود. فیلم دنبال تخریب نژادپرستی آمریکایی بود. نیاز به مطالعه است که هالیوود چه سودی از کونگ‌فو و کاراته می‌کند.

۲. انیمیشن هرکول ۱۹۹۷

بازی هرکول، در پلی استیشن ۱، بخشی از خاطرات دوران کودکی‌ام است که با دیدن این انیمیشن زنده شد. این انیمیشن نسبت به تمام فیلم‌های اسطوره‌ یونانی غیر از تروی جذاب‌تر بود.

داستان درباره هرکول، پسر زئوس است. هرکول در نسخه‌های دیگر، پسر زئوس بود ولی تماما خدا نبود و در واقع پسر حرام‌زاده نیمه انسانی/خدایی زئوس بود که سر بزنگاه که با زنجیر بسته می‌شود به ستون‌، پدر به کمکش می‌آید و با امداد الهی، خار و‌ مادر دشمنان را زیر کشت می‌برد!

نسخه‌ای که دواین جانسون نقش هرکول را داشت اصلا وجه خدایی نداشت و بیشتر شبیه حضرت موسای قلابی ریدلی اسکات بود.

نسخه دیگری از هرکول به کارگردانی رنی هارلین بود و نسخه‌ای دیگر به نام فناناپذیران که از همه‌شان خفن‌تر بود و کتاب مقدس‌ها را ریخته بود توی اسطوره‌ها. شاید بعدا توانستیم یک مقاله علمی خوب درباره فیلم‌های اسطوره یونانی بنویسیم.

۳. فصل ۱ و ۲ frriends

بهترین اثری که می‌توانم معرفی کنم برای این که فرهنگ غربی را بشناسیم. راس(یکی از شخصیت‌ها) زنش را از دست می‌دهد چون بعد ۷ سال از ازدواج کاشف به عمل می‌آید که زنش همجنس‌گراست! چندلر پدرش را از دست داده چون پدرش نیز همجنسگراست. هر کدام از شخصیت‌ها طی دو فصل با چندین نفر رل می‌زنند و جدا می‌شوند و یک جا بند نمی‌شوند. سریال فرندز، کمدی است ولی اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، یک کمدی خیلی سیاه از فرهنگ غرب است که تازه خالص هم‌ نیست!

۴. قلعه متحرک هاول ۲۰۰۴

بچه بودم، دیدم، هم سانسور و هم ضعف فکر اجازه نداد کامل بفهمم، با پسر جان نشستیم دیدیم، تا ساعت ۲ نصفه‌شب داشت از خواب می‌مرد ولی باز خودش را به زور بیدار نگه داشت تا آخرش را ببیند.

قلعه هاول انیمه‌ای بود که یک محتوای ظاهری از دنیای جادوگرها داشت ولی محتوای عمیقی در لایه بعدی داشت که درباره عشق، بلایی که جنگ بر سر آدم‌ها می‌آورد، پیری و تنهایی بود.

۵. والاس و گرومیت ۲۰۰۵

این را هم با فسقل بچه نشستیم دیدیم. هالیوود هر جا که بتواند کرمش را می‌ریزد و رفتارش شبیه کسی است که عقده روانی عمیقی دارد. سال‌ها از جنگ سرد و جنگ جهانی دوم می‌گذرد اما هنوز هر جا که بتواند آلمان نازی و شوروی را می‌کوبد. در والاس و گرومیت، سگ نقش منفی داستان، در انتها سوار یک هواپیمای نازی می‌شود و دنبال سگ نقش مثبت می‌افتد. ظواهر شکارچی نقش منفی هم شبیه آلمانی‌هاست.

۶. انیمیشن مورتال کمبات ۲۰۲۰

این یکی را پسرم می‌خواست ببیند، ولی از بس خشونت داشت که آدم بزرگ چندش‌اش می‌شد. همه را مثل ژامبون شصت درصد تکه تکه می‌کردند و برش می‌دادند. من که لذت می‌بردم. مورتال کمبات را هم اگر دقت کنیم باز پای اسطوره یونان را می‌بینیم. دقیقا دو شخصیت مورتال کمبات اقتباسی از هادس خدای زیرزمین و زئوس بودند. کلیشه‌‌تر از این هالییود پیدا نمی‌شود. 

مستندها:

۱. بار دیگر مردی که دوست می‌داشتیم

زندگی مرحوم نادر ابراهیمی، روشنفکری که حاضر نشد انصافش را زیر پا بگذارد و در سینمایی که پر از فساد بوده و هست، فیلم‌هایی می‌سازد دغدغه‌مند در فضایی سالم. کتاب‌هایش نیاز به معرفی ندارد، اگر خواستید بخوانید اول ابن مشغله، بعد ابوالمشاغل، بعد ۴۰ نامه کوتاه به همسرم. یک عاشقانه آرام و بار دیگر شهری که دوست می داشتم با سلیقه من جور نبود چون داستان نداشت و شبیه انشای عاشقانه احساسی بود. توصیه می‌کنم حتما مستند را ببینید.

۲. آقا مرتضی قسمت ۱

فعلا قسمت اولش را دیده‌ایم، خیلی‌ها اعتراض کرده بودند، زن شهید آوینی خیلی بد و کثافت گونه اعتراض کرده بود و نسبت‌هایی مثل فیلمفارسی و توبه فاحشه و کاریکاتور داده بود. چون مستند برای اوج بود معلوم بود مقابله باهاش هم از کجا آب می‌خورد. بعدا دقیق‌تر درباره‌ش می‌نویسم، حواس‌تان باشد چه زنی/مردی انتخاب می‌کنید که بعد از مرگ‌تان هزینه‌ساز نشود.

صوت‌ها:

۱. جلسه دین و داستان دکتر پارسا

سلسله جلساتی در مدرسه اسلامی هنر با عنوان دین و داستان برگزار شد که دنبال تعریف داستان دینی، امکان آن و نسبت بین این دو مفهوم بود. این جلسه با لگدمال شدن سخنران توسط مستمعین کنجکاو پایان یافت و از هر جهت چنان دکتر را کوبیدند که یحتمل خونین بیرون رفت.

۲.چای و داستان مصطفی مستور

مستور روشنفکر به نظر می‌آمد، زیادی فاز فلسفه برداشته بود، کمی هم به نظر مغرور می‌آمد، بیشتر از کیفیت کتاب‌هایش استعلا داشت.

می‌گفت هیچ وقت قصدش نوشتن داستان دینی نبوده، بلکه دنبال جواب‌های فلسفی خودش بوده که این کتاب‌ها را نوشته. کتاب روی ماه خداوند را ببوس را خوانده‌ام، الکی گنده است!

۳. چای و داستان محتبی رحماندوست

مجتبی رحماندوست از معدود اساتیدی بود که وسط جلسه برای نماز ارزش قائل شد. ذهن مجتبی رحماندوست مثل برخی داستان‌نویسان بسته نیست که اجازه هیچ گونه نوآوری را ندهد، فحوای کلامش این بود که داستان چیزی است که دو اصل اندیشه و جذابیت را داشته باشد، نه آن که ضرورتا همین قالب فعلی باشد. حرف بزرگی زد، خیلی‌ها الان در کارگاه داستان‌شان بروی، بخواهی چیزی غیر از قالب فعلی بخوانی، جلویت را می‌گیرند و می‌گویند این اصلا داستان نیست! حال خود داستان اختراعی است غربی که با این جزم‌اندیشی به آن اجازه رشد نمی‌دهند. ما قالبی در ادبیات ساخته‌ایم که می‌شود آن را نوعی تاریخ شفاهی داستانی نام نهاد، کتاب‌هایی مثل دا، من زنده‌ام، نورالدین پسر ایران، پایی که جاماند و خاطرات عزت‌شاهی، احمد احمد و دباغ. این جریان را باید سفت بگیریم نه تخیلات داستانی و هنر مقلدانه را.

۳. چای و داستان محمود حسینی‌زاد

جناب حسینی‌زاد متخصص زبان آلمانی بود، آلمان رفته بود و با ادبیات آلمان آشنا بود. روشنفکر بود و معتقد بود حالا حالاها ادبیات ایران هیچی نمی‌شود و اصلا قابل قیاس با کشوری مثل آلمان نیست. می‌گفت آلمان جاهایی به نام خانه نویسندگان دارد که شش ماه نویسندگان را استعدادیابی و بورسیه می‌کنند، حتی بهشان هزنیه می‌دهند کشورهای خارجی بروند و اگر رمان‌شان درباره کشور خاصی است، کشور را از نزدیک ببینند. می‌گفت آلمان هشت هزار نویسنده دارد و جشنواره‌های زیادی دارند که جایزه‌هایشان از دادن یک شکلات یا میل کردن غذا با نویسنده مشهور هست تا جشنواره‌های گران‌قیمت. می‌گفت چند سال پیش یکی از نویسندگان آلمانی را نمایشگاه تهران دعوت کردیم، ولی ایرانی‌های فلان فلان شده از او درباره هیتلر می‌پرسیدند که کارشان زشت بوده. وقتی از نویسنده درباره کتاب‌های فارسی پرسیدند، گفته بوده چیز خاصی نبوده و کیفیتی ندارد. این آقا تماما آلمان‌پرست بود و بدجور ادبیات ایران را حقیر می‌دید.

۴ تا ۸. سلسله جلسات با موضوع بررسی ایدئولوژی‌ها دکتر شهریار زرشناس

آدمی به باسوادی زرشناس در عمرم ندیده‌ام. شبیه‌ش یکی هست، ولی این یکی اصلا اعجوبه‌ای است. اگر دوست داشتید گوش کنید دانلود سخنرانی زرشناس را جست و جو کنید، وبلاگی فایل‌های سخنرانی را قرار داده، البته تخصصی برای بحث فلسفه و تاریخ است. وسطش هم گاهی که از خود بیخود می‌شود، سراغ ادبیات می‌رود.


ارزیابی:

ماه نکبتی بود، بیشترش مریض بودم و در بستر افتاده. این طوری با تنبلی هیچ جا نخواهیم رسید.


رکورد روز فعالیت:

۳۰ فروردین - ۱۲ ساعت و ۵۰ دقیقه


جمع کل فعالیت مفید: ۲۶۶


متوسط فعالیت مفید روزانه: ۸.۵ ساعت


پی‌نوشت: از صوت‌ها اگر خواستید بگید براتون بفرستم.

  • جواد انبارداران